ایراناینترنشنال به اسنادی اختصاصی از یک پرونده دزدی، رشوهگیری و اخاذی دست یافته که نشان میدهد گروهی از بازجویان ارشد سازمان اطلاعات سپاه پاسداران، بهبهانه برخورد با آنچه «مفاسد اقتصادی» میخوانند، تنها در یک پرونده حدود هزار میلیارد تومان از یک صرافی سرقت کردهاند.
سه سال پیش، با دستگیری سینا اِستَوی، مدیرعامل صرافی کریپتولند، گروهی از مالباختگان بارها در مقابل دادگاه تجمع کردند و خواستار محاکمه او و بازگرداندن پولهایشان شدند.
خبرگزاری میزان، رسانه قوه قضاییه جمهوری اسلامی، بهنقل از رییس دادگستری تهران، موضوع این پرونده را «تخلفات صرافی کریپتولند و خرید حجم زیادی از توکنهای بیآرجی توسط سرمایهگذاران» با بیش از ۵۱ هزار شاکی خصوصی خواند.
دادگاه رسیدگی به تخلفات متهمان این پرونده برگزار شد و متهمان ردیف اول و دوم به ۱۵ و هشت سال زندان و رد مال و جزای نقدی محکوم شدند.
سینا استوی
اما آذرماه ۱۴۰۲، خبرگزاری میزان گزارش داد مدیرعامل کریپتولند، با وجود ممنوعالخروجی، از کشور گریخته است.
ایراناینترنشنال در گزارشی تحقیقی، با بررسی اسنادی درباره محاکمه تعدادی از بازجویان ارشد سازمان اطلاعات سپاه پاسداران و همچنین مشاهده فیلمهای اختصاصی و یک فایل صوتی سهساعته از یک دادگاه، توانسته ابعاد پنهان این پرونده را افشا کند.
بر اساس این تحقیق، استوی در بدو بازداشت شاکی خصوصی نداشت و برخورد با او با اهداف سیاسی انجام شد.
نقشآفرینان اصلی این نمایش، دو بازجوی ارشد معاونت اقتصادی سازمان اطلاعات سپاه پاسداران به نامهای مهدی حاجیپور و مهدی بادی بودند که بیش از ۲۱ میلیون دلار از سرقت رمزارزهای دزیدهشده به دست آوردند و پس ندادند.
کریپتولند، احمدینژاد و اسرائیل
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۰، ماموران سازمان اطلاعات سپاه با حضور در منزل استوی، او را دستگیر و به بازداشتگاه بند دو الف در اوین منتقل کردند.
ساعاتی بعد، مرکز موسوم به بررسی جرایم سازمانیافته سایبری سپاه پاسداران، در حساب کاربری استوی در شبکه اجتماعی ایکس از بازداشت او خبر داد.
رسانههای تخصصی حوزه رمز ارز هم با بازنشر خبر بازداشت استوی، او را بنیانگذار توکن بیآرجی خواندند.
انتشار این خبر باعث سقوط ارزش توکن موردنظر در بازار رمز ارزها شد و خریداران را نگران کرد، کسانی که بعدا با راهنمایی قوه قضاییه از استوی شکایت کردند. کریپتولند تا زمان بازداشت مدیرعاملش، حتی هزار تومان بدهی هم نداشت.
اگرچه مدیران کریپتولند در دادگاه به تشکیل شبکه سازمانیافته اخلال کلان در نظام اقتصادی از طریق تصدی صرافی غیرمجاز و معاملات رمز ارز متهم شدند، اما موضوع بازجویی استوی در ایام بازداشت فراتر از مسائل اقتصادی بود.
بازجویان اطلاعات سپاه پاسداران استوی را تحت فشار قرار دادند تا درباره کمک به محمود احمدینژاد، رییسجمهوری پیشین ایران، در جریان انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۴۰۰ اعتراف کند.
استوی در مصاحبه با ایراناینترنشنال تایید کرد دستکم یکبار سه هزار دلار به احمدینژاد پرداخت کرده است.
او در ماههای منتهی به انتخابات، در چند کانال تلگرامی پرمخاطب برای رییسجمهوری پیشین ایران تبلیغ میکرد. شورای نگهبان در آن دوره از انتخابات همچون قبل، احمدی نژاد را ردصلاحیت کرد.
در جریان بازجویی، کارشناسان پرونده (نام رسمی بازجوها در سیستم امنیتی و قضایی ایران) تلاش کردند فعالیتهای استوی را به اسرائیل ربط دهند و او را عامل سرویس امنیتی این کشور معرفی کنند.
بررسیهای ایراناینترنشنال نشان میدهد هدف اصلی این بازجویان یک سرقت بزرگ از جیب مردم بود، اما به شکلی که در ظاهر، استوی بهعنوان فردی کلاهبردار جلوه داده شود.
سرقت بزرگ در ساختمان سازمان اطلاعات سپاه پاسداران
طبق یک سند بر روی بلاکچین، یک روز پس از بازداشت استوی در ساعت ۱۲:۴۶، شش میلیارد واحد توکن بی آرجی از وَلِت او به وَلِتهایی ناشناس منتقل و فروخته میشد.
یک ماه طول کشید تا بازجوها پس از اعتصاب غذای خشک استوی، برای او امکانی را فراهم کنند که بتواند جلوی معاملات را بگیرد.
طی این مدت، حدود دو میلیارد و ۴۱۰ میلیون توکن بیآرجی معامله شده بود و استوی توانست جلوی نقل و انتقال حدود سه میلیارد و ۷۵۰ واحد توکن را بگیرد.
در گزارش کارشناس رسمی دادگستری که بهدرخواست قاضی پرونده تهیه شده و نسخهای از آن به دست ایراناینترنشنال رسیده، این جابهجایی تایید شده است.
در تمام این مدت، بازجویان سازمان اطلاعات سپاه پاسداران وانمود میکردند که از ماجرا خبر ندارند و در تلاش هستند به استوی کمک کنند تا توکنهای به سرقترفته را پس بگیرد و پول شاکیان را بدهد.
در نهایت، نریمانی، بازپرس پرونده، پس از سه ماه در ۱۹ آبان ۱۴۰۰، به استوی اجازه داد که تحتالحفظ به دفترش برود و صرافی کریپتولند را بازگشایی کند تا بتواند پول سرمایهگذاران را بازگرداند. سه ماه بعد در بهمنماه، استوی با وثیقهای ۱۳۶ میلیارد تومانی آزاد شد.
شاهرخ، محمد یا مراد؟
از زمان آزادی استوی تا افشای نقش بازجویان اطلاعات سپاه در سرقت بزرگ از جیب مردم، ۱۹ روز به طول انجامید.
سوم اسفندماه آن سال، فردی به نام شاهرخ پیامی در واتساپ به استوی فرستاد و مدعی شد یک شهروند ترکیه به نام مراد بیکر، ولت به سرقترفته او را در اختیار دارد و میخواهد درباره چهار میلیارد واحد توکن بیآرجی به او پیام بدهد و او تنها ۴۰ دقیقه وقت دارد جوابش را بدهد. ضمیمه ادعای او هم پیامی به زبان ترکی بود.
شاهرخ در پیامی دیگر گفت کسی که توکنها را در اختیار دارد، در ساعتی مشخص یک نقل و انتقال انجام میدهد تا ثابت کند توکنها دست اوست.
کسی که خود را شاهرخ معرفی میکرد، بعدها در دادگاه مدعی شد این توکنها را چند ماه پیش در آبان، در ازای ۲۵۰ هزار تتر به ارزش هفت میلیارد تومان خریداری کرده است.
استوی از شاهرخ خواست اصالتش را از طریق تماس صوتی و تصویری ثابت کند. در همین مکالمات، شاهرخ به او گفت نام واقعیاش محمد است و بهعنوان بازجو در معاونت اقتصادی سازمان اطلاعات سپاه پاسداران فعالیت میکند.
اسناد نشان میدهد که نام واقعی او بهنام حاجیپور خیرهمسجدی است، متولد سوم تیرماه ۱۳۶۱ در تبریز. بر پایه یک سند قوه قضاییه که به دست ایراناینترنشنال رسیده، او در دفاعیاتش تایید کرده افسر ارشد سازمان اطلاعات سپاه است.
او در این تماس از چهرهاش رونمایی کرد و بعد با یک ویدیوی زنده از درون ساختمان سازمان اطلاعات سپاه کوشید اعتماد استوی را به دست بیاورد. او مدعی شد به پرونده سینا دسترسی داشته و تصمیم گرفته به او کمک کند.
آخرین گام حاجیپور برای جلب اعتماد، ویدیویی از محوطه ساختمان اطلاعات سپاه پاسداران بود، جایی که او بهکنایه میگوید: «این شکم گرسنه است... چهکار کنم؟ غذا بخورم یا بیایم پیش تو.»
او ارقام مختلفی را از قول مراد بهعنوان قیمت معامله مطرح کرد، از سه میلیون دلار تا یک و نیم میلیون دلار.
استوی پس از آنکه مطمئن شد طرف مقابل بازجوی اطلاعات سپاه است، با بازجوی دیگری که رابط او با قاضی پرونده بود، تماس گرفت، داستان را برای او تعریف کرد و مستندات را به او نشان داد.
استوی به بازجوی رابط گفت کل داستان را برای چند نفر تعریف کرده و اسناد و فیلمها را در اختیارشان گذاشته؛ بنابراین اگر بلایی سرش بیاید اسناد منتشر خواهد شد.
بازجوی رابط در پاسخ گفت حاجیپور را نمیشناسد و از مدیرعامل کریپتولند خواست قراری با او ترتیب دهد، از او کارت پرسنلی سپاهش را بخواهد و شمارهای را که رویش نوشته، به خاطر بسپارد.
محل قرار در رستوران تن فوراور تعیین میشود، در طبقه نهم برج روما سنتر در کامرانیه شمالی.
استوی در این دیدار به او گفت به مهدی بادی، یکی از بازجویانش، شک دارد، چون تمام اطلاعات ولتها از ابتدا در اختیار او بوده.
حاجیپور پاسخ داد: «نه، اونا انقدر دانش ندارن. دانشمندشون منم. من کیف پول مهدی بادی رو بررسی کردم. کلا ۱۰۰ هزار دلار بیشتر نداره. کل داراییش ۱۰۰ هزار تاست.»
حاجیپور در نهایت کارتش را نشان داد: «این کارت پیویسیه خاصه. کارت اصلیم اینه. هیچی نداره. فقط یک کُده. فقط همون کُده همه کار میکنه.»
استوی کد پرسنلی مخصوص او را دید و به خاطر سپرد و سپس در اختیار بازجوی رابط قرار داد.
جنگ قدرت در اطلاعات سپاه و حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران
بازجوی رابط استوی دو روز بعد قراری با یک مامور ارشد در ساختمان حفاظت اطلاعات سپاه هماهنگ کرد و استوی با امیرحسین صداقت، مامور متولد شهر ری، دیدار کرد.
صداقت گفت برای حفظ نظام به این پرونده رسیدگی خواهد کرد، اما در لحظه خروج، با اشاره از استوی خواست تنها بازگردد و او به بهانه گوشی تلفن برگشت.
صداقت گفت «حاج محمد» میخواهد این شبکه را زیر ضرب ببرد، بنابراین از او خواست بدون واسطه بازجوی رابط، با او در تماس باشد.
در آن مقطع، با شکستهای پیدرپی پروژههای ترور سازمان اطلاعات سپاه در خارج از کشور و همینطور افشای نقش گسترده مقامات ارشد این نهاد امنیتی در پروندههای متهمان مفاسد اقتصادی، حسین طائب، رییس اطلاعات سپاه، تحت فشار قرار داشت.
در عین حال، جنگی نهچندان پنهان میان حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران و اطلاعات سپاه برقرار بود. اگر بدانیم که چهار ماه بعد، «حاج محمد»، محمد کاظمی، رییس حفاظت اطلاعات سپاه، جایگزین حسین طائب شد، آنوقت این نزاع بر سر قدرت معنای متفاوتی پیدا میکند.
بهنام حاجیپور و شرکایش بازیگران خوبی برای این سناریو بودند.
شب چهارشنبهسوری، دلارهای رمزگذاریشده و هوس آب توتفرنگی
شب چهارشنبهسوری آن سال، ۲۴ اسفند ۱۴۰۰، استوی ۱۰ هزار دلار از ماموران حفاظت اطلاعات سپاه تحویل گرفت. دلارهایی که شمارهشان ثبت و ضبط شده بود تا به حاجیپور برای جوش دادن معامله با فردی خیالی به نام مراد که در واقع خودش بود، رشوه دهد.
او به محل قراری رفت که با هماهنگی حفاظت اطلاعات سپاه تعیین شده بود، یکی از دو شعبه کافه رستوران لبنانی الریعان که نبش خیابان تبریزی در نیاوران قرار داشت. حاجیپور خود یکی از سرمایهگذاران هر دو شعبه این رستوران بود.
ماموران یک میکروفون به کت استوی نصب کرده و یک دوربین در پاوربانک او قرار داده بودند.
قرار بود حاجیپور پس از دریافت پول، «پرایوتکی»های دو ولتی را که بیش از سه میلیارد و ۷۰۰ واحد توکن بیارجی در آن بود، به استوی بدهد. سینا، طبق قرار، به محض دریافت پریواتکیها، جملهای رمزی را بر زبان آورد: «هوس آب توتفرنگی کردم، این رستوران نداره؟»
ثانیهای بعد ماموران وارد شدند، حاجیپور را دستگیر کردند و مانع از آن شدند که ولتها را از روی تلفن همراهش پاک کند.
آنطور که در سند کارشناس دادگستری آمده، حاجیپور به زندان ۶۶ سپاه پاسداران منتقل شد، بازداشتگاه مخصوص کارکنان این نهاد که پشت استادیوم تختی در شرق تهران قرار دارد.
اسناد سرقت ۲۱ میلیون دلاری بازجویان سپاه پاسداران از کریپتولند
وقایع رستوران الریعان، ماجرای دو ولت و دستگیری حاجیپور به دست حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران در گزارش کارشناس دادگستری به دادگاه تایید شده است.
همین کارشناس به دادگاه اعلام کرد دو ولت مربوط به رمز ارز بیآرجی در گوشی حاجیپور قرار دارد و متعلق به اوست.
همچنین تایید شده سه میلیارد و ۷۴۲ میلیون و ۱۰۰ هزار واحد توکن بیآرجی در ولتهای حاجیپور بوده و بنابراین مراد بیکر، تاجر ترک، شخصیتی خیالی است که این بازجوی ارشد سپاه پاسداران ساخته است.
در گزارش کارشناس دادگستری، جزییات فروش رمزارزها از ولت حاجیپور به ولت خریداران به تفکیک آمده و در نهایت گواهی شده که او دو میلیارد و ۴۱۰ میلیون و ۷۰۰ هزار توکن بیآرچی را فروخته است.
ارزش این توکنها چقدر بود؟
طبق اطلاعات وبسایت کوینمارکت کپ که قیمت ارزهای دیجیتال را روزانه ثبت میکند، قیمت توکن بیآرجی ۲۷ اردیبهشت، یعنی یک روز پیش از بازداشت استوی، ۱۲ سنت بوده و پس از اعلام خبر دستگیری او، سقوط کرده و پنج روز پس از بازداشت او به حدود یک سنت رسیده است.
سند معامله ۵۰ هزار واحد توکن بیآرجی دو روز پس از بازداشت استوی و یک روز پس از سرقت ولت قیمت بالاتری را تایید میکند.
اگر میانگین قیمت توکنهای فروختهشده سرقتی را همان قیمت پایین پنج روز بعد حساب کنیم حاجیپور بیش از دو میلیارد و ۴۰۰ میلیون توکنی را که کارشناس دادگستری تایید کرده، حدود ۲۱ میلیون و ۷۰۰ هزار دلار فروخت.
اما پس از آنکه استوی از درون زندان فروش توکنها را متوقف کرد، بنا بر گفته کارشناس رسمی دادگستری، بیش از سه میلیارد و ۷۰۰ میلیون تومان در والتهای حاجیپور باقی مانده بود. او در واقع قصد داشت این توکنها را با ترفند استفاده از هویتی جعلی به نام مراد بیکر، به خودِ استوی بفروشد.
بهنام حاجیپور، عضو یک باند بزرگ فساد در اطلاعات سپاه پاسداران
هر دلار آمریکا در زمان سرقت و فروش توکنها در ایران حدود ۲۸ هزار و ۴۰۰ تومان معامله میشد. یعنی درآمد بازجوی ارشد سپاه از فروش توکنهای دزدیدهشده حدود ۶۱۶ میلیارد تومان بود که ارزش آن با قیمت دلار، امروز بیش از دو هزار و ۲۳۵ میلیارد تومان است.
حاجیپور در جریان بازپرسی و بازجوییها، همچنان دخالتش در سرقت توکنها را انکار کرد و مدعی شد توکنها را از مراد بیکر خریده است.
در فایلی صوتی از یکی از جلسات بازپرسی که به دست ایراناینترنشنال رسیده، بازپرس نریمانی تعلق حاجیپور به اطلاعات سپاه را تایید میکند.
ارزیابی نریمانی از پیگیری پرونده به نفع حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران و علیه اطلاعات سپاه، نشان میدهد نزاعی جدی بین این دو نهاد در جریان بوده است. او میگوید: «شما متوجه حساسیت این پرونده نیستی. پرونده شما را رییس قوه دارد بررسی میکند.»
در این جلسه از ۶۰ میلیارد تومان حرف زده میشود، رقمی که تفاوتی محسوس با ۶۱۶ میلیارد تومان دارد.
بر اساس سندی از دادگاه حاجیپور که یک منبع در قوه قضاییه در اختیار ایراناینترنشنال قرار داد، اموال حاجیپور پیش از سرقت یک میلیارد تومان ارزش داشته، اما در عرض چهار ماه پس از سرقت به ۶۰ میلیارد تومان افزایش یافته است.
طبق همین سند، اموالی که او در این مدت خریده عبارتند از: یک آپارتمان در پروژه شهید خرازی سپاه پاسداران، یک خانه ویلایی در رباط کریم، یک آپارتمان در شهر گلستان، یک آپارتمان در خیابان سهروردی، یک ماشین سندرو، یک ماشین کوییک، یک ماشین مزدا، یک قطع زمین ۱۳۲ متری، یک کیلو و ۹۹ گرم طلا و جواهرات و سرمایهگذاری در دو شعبه رستوران الریعان در نیاوران و تهرانپارس.
مهدی بادی و دریافت رشوههای صدها هزار دلاری از دانیالزاده و خلیلزاده
در سند دادگاه همچنین مشخص شده که حاجیپور در این سرقت تنها نبوده است، بلکه شبکهای از بارجویان ارشد اطلاعات سپاه پاسداران با او همدست بودهاند.
متهم ردیف دوم این پرونده مهدی بادی است، بازجوی ارشد اطلاعات سپاه پاسداران با اسم مستعار دکتر عبادی. نام او در بسیاری از پروندههای بزرگ موسوم به مفاسد اقتصادی اطلاعات سپاه دیده شده است.
او خواهرزاده علیاکبر حسینی محراب، معاون پیشین اقتصادی مبارزه با فساد سازمان اطلاعات سپاه پاسداران است. محراب مدتی هم مدیرکل اطلاعات خوزستان و سپس در دولت رییسی استاندار خوزستان بود.
بهلطف همین نسبت فامیلی، او با وجود تخلفات مالی فراوان در زمان کار در اداره کل اطلاعات استان خراسان رضوی، به تهران منتقل و یکی از بازجویان ارشد بخش ردیابی مالی معاونت اقتصادی اطلاعات سپاه پاسداران شد.
حاجیپور اعتراف کرده که پس از بازداشت استوی، مهدی بادی و مرتضی هوشیار، بازجویان پرونده، او را مطلع کردند. او اصالت تماسهای تصویریاش با استوی و همچنین عضویتش در اطلاعات سپاه پاسداران را هم تایید کرده است.
اما در همین پرونده که اسنادش به دست ایراناینترنشنال رسیده، فاش شده که مهدی بادی و بهنام حاجیپور با بخشی از یک شبکه بزرگتر فساد همدست هستند که از متهمان پروندههای دیگر هم رشوههای کلان گرفتهاند.
بادی همچنین متهم شده که از رسول دانیالزاده، معروف به سلطان فولاد ایران و یکی از متهمان پرونده اکبر طبری، معاون پیشین دو رییس قوه قضاییه، ۴۰۰ هزار دلار و ۶۰ هزار یورو رشوه گرفته است.
او از اسماعیل خلیلزاده، متهم به فساد اقتصادی و رییس پیشین هیات مدیره باشگاه استقلال تهران، هم دو میلیارد و ۵۰۰ میلیون تومان در قالب دلار رشوه دریافت کرده بود.
هادی درویشوند، مالک پالایشگاه کرمانشاه و از ابربدهکاران بانکی، هم ۴۷ هزار دلار و ۴۸ هزار یورو به بادی و تیمش رشوه داده بود.
طبق سند دادگاه، دو بازجوی دیگر اطلاعات سپاه پاسداران به نامهای مجید جهان پرتو و مجید طباطبایی هم در این شبکه فساد عضویت دارند، همراه با چهار نفر دیگر که با جعل سند به این گروه کمک کردهاند.
بخش زیادی از مجموع فروش ۶۱۶ میلیارد تومانی توکنها احتمالا در اختیار همین باند است. از سرنوشت متهمان این پرونده و احکام آنها خبری در دست نیست، جز اینکه اعتراض حاجیپور به حکم صادره علیه او در شهریور ۱۴۰۱ رد شد.
در عوض سینا استوی به ۱۵ سال زندان و رد مال محکوم شد. او تحت فشار این بازجویان ارشد که در واقع پول مالباختگان را دزدیده بودند، از کشور گریخت.
سه ماه پس از دستگیری حاجیپور، حسین طائب از ریاست سازمان اطلاعات سپاه پاسداران برکنار شد و محمد کاظمی، رییس حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران، جای او را گرفت.
طلب نیمی از مالباختگان این پرونده به مبلغ ۱۴ میلیون دلار از حساب استوی، زمانی که او در زندان بود، پرداخت شد و حدود ۲۵ هزار نفر دیگر همچنان طلبکارند، طلبکار پولی که حاجیپور و بادی و دیگر اعضای این شبکه به دست آوردند و پس ندادند.
علی مطهری، نایب رییس پیشین مجلس با اشاره به پاسخ جمهوری اسلامی به نامه ترامپ، نوشت: «مقامات کشور تصمیم به مذاکره با آمریکا با همه جنایتهایش گرفتهاند، زیرا یک اتمام حجت در مقابل دنیا و مردم خودمان است که بعدا نگویند این فرصت را از دست دادید.»
عبدالحسین خسروپناه، دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی با اشاره به اخراج برخی دانشجویان حامی گروههای فلسطینی از دانشگاههای آمریکا گفت: «جمهوری اسلامی، خانه عدالت و حقیقتطلبی است و شورای عالی انقلاب فرهنگی از پذیرش این دانشجویان در دانشگاههای ایران حمایت میکند.»
شرکت آب و فاضلاب یزد از آسیب به لولههای خط انتقال آب شرب این استان خبر داد و از شهروندان خواست برای جلوگیری از قطعی، مصرف آب را به حداقل برسانند. محمدرضا بابایی، استاندار یزد نوشت: «از مردم میخواهیم با مدیریت مصرف و صرفهجویی حداکثری، در عبور از این شرایط دشوار همکاری کنند.»
جلال علمدار، مدیرعامل شرکت آبفای یزد، با اشاره به بحرانی بودن وضعیت آب شرب استان گفت که احتمالا تعمیر لوله خط انتقالی آب یک هفته یا بیشتر طول بکشد که در این زمینه مدیریت مصرف آب ضروری است.
او افزود: «در برخی از شهرستانهای استان به ویژه اردکان آب شرب وابسته به آب انتقالی است که با قطعی آب انتقالی با مشکل جدی در زمینه تامین آب روبهرو می شوند.»
ویدیوهای رسیده به ایراناینترنشنال حاکی است گروهی از کشاورزان معترض به خشک بودن زایندهرود در اصفهان، خط لوله انتقال آب به یزد را باز کردند.
جلال ملکی، سخنگوی سازمان آتشنشانی تهران، از مرگ دو کارگر بر اثر گرفتار شدن در چاه در خیابان ۱۷ شهریور تهران خبر داد.
او افزود: « حادثه در یک ساختمان نوساز در حال ساخت رخ داد که در حیاط آن، چاهی ۳۵ متری حفر شده بود. دو کارگر افغان، ۲۷ و ۴۴ ساله، درون چاه مشغول کار بودند.
مانی حقیقی، بازیگر، کارگردان و مترجم، به تازگی فیلم مستندی به نام «ماندن» را در کانال تلگرام خود منتشر کرده است. جنگ و اضطراب بیرون ماندن از تجربه جمعی در این مستند به تصویر کشیده میشود.
حقیقی این مستند را که در مدتی کوتاه توانسته توجه مخاطبان را به خود جلب کند، خرداد سال ۱۳۷۶ با همکاری زندهیاد کاوه گلستان ساخته و چهار سال بعد، یعنی در سال ۱۳۸۰ آن را با پیشنهاد بهمن کیارستمی تدوین کرده است.
این مستند سرانجام در نوروز سال ۱۴۰۴، تنها چند روز پس از درگذشت پروانه اعتمادی، نقاش سرشناس ایرانی و به یاد او، منتشر شد.
حقیقی در توضیح ساخت اولین مستند خود مینویسد: «من در دوران موشکباران تهران، در روزهای پایانی جنگ، خارج از ایران بودم و این را فقدان بزرگی در تجربه زندگیام میدانستم. فکر کردم با تعدادی نقاش برجسته ایرانی که تصمیم گرفته بودند آن مدت در تهران بمانند گفتوگو کنم تا شاید از خلال حرفهایشان به درک بهتری از آن تجربه شدید و منحصر به فرد برسم.»
این یادداشت تلاش میکند با شناسایی سه حوزه اصلی فیلم، یعنی روشنفکران/هنرمندان ایرانی، جنگ و مهاجرت، نشان دهد چگونه فیلم با قرار گرفتن در سه بافت تاریخی متفاوت، یعنی دوران جنگ، دوم خرداد ۷۶ و حال حاضر، و نیز با انعکاس هوشمندانه نظرات گوناگون و گاه متضاد هنرمندان ایرانی درباره تجربه ماندن در تهران دوران جنگ، توانسته است متنی چندلایه و چندصدا ارائه دهد که قادر است حتی پنداشتههای ایدئولوژیک سازنده فیلم را به چالش بکشد.
تصویری از دوره موشکباران تهران
آنان که رفتند و آنان که ماندند: مهاجرت زیر سایه قضاوتهای اخلاقی
بهتر است ابتدا با دلایل ساخت این فیلم از نظرگاه سازنده شروع کنیم. مانی حقیقی ساختن فیلم را ناشی از حس فقدان یا نگرانی میداند که گویی نوعی اضطراب اخلاقی را هم همراه خود آورده است.
او دوران موشکباران تهران در ایران نبوده و وقتی بازگشته از چند جهت به این فقدان میاندیشد: به عنوان هنرمند، این غیاب گویی او را محروم از تجربه دست اولی کرده که میتوانسته در کار فکری یا خلاقه او به کمک بیاید.
به عنوان شهروند نیز گمان میکند پشت همشهریانش را خالی کرده یا اینکه وظیفه داشته در دوران سختی در «وطن» و در کنار عزیزان خود بماند.
این دو نگرانی را میتوان از پرسشهایی که در فیلم طرح میشود، تشخیص داد.
اینجا ما میتوانیم خواستگاه ایدئولوژیک فیلم را ترسیم کنیم: یکی آنکه برای تفکر یا ساخت اثر هنری درباره رویداد فاجعهبار جنگ، باید حتما در خود رویداد باشی و با حضور فیزیکی درون جغرافیای آن رویداد، به «حقیقت» آن نیز دسترسی خواهی داشت. به عبارت دیگر، دوری از ایران، روایت تو از جنگ را نیز بیاعتبار میکند، چرا که «نمیدانی» زندگی در وضعیت جنگی چگونه است.
دیگر آنکه مهاجرت و دوری تو از وطن جنگزده، نوعی کنش غیراخلاقیست و مشروعیت و وجاهت اجتماعی تو را به عنوان روشنفکر یا هنرمند سلب میکند.
بنابراین، آن کس که مانده هم از امتیاز معرفتی برخوردار است (به حقیقت جنگ دسترسی دارد) و هم از امتیاز اخلاقی (او به جای عافیتپناهی، زیر بار مشقت و سختی رفته تا وطن خود را تنها نگذارد) و به سبب این دو امتیاز، هم میتواند در مقابل فشاری که از سوی جامعه (و احتمالا حکومت) متوجه اوست، پیروز بیرون بیاید و هم درمقابل دیگر روشنفکرانی که ترک وطن کردهاند، خود را در موضعی بالا و بر حق قرار دهد.
اما در ادامه، با هر پاسخی که فیلمساز از هنرمندان فیلم میشنود، گویی ضربهای به این پیکره ایدئولوژیک وارد میشود، تا جایی که در پایان فیلم، دیگر مطمئن نیستیم که میتوانیم با پیشانگارههای ایدئولوژیک فیلم همراهی کنیم.
هر هنرمند از نظرگاه خود تجربهاش از موشکباران را روایت میکند و کمتر میتوان نقطهای مشترک میان انبوه پاسخها دریافت.
بعضی پاسخها با پیشانگاشتهای ایدئولوژیک فیلم قرابت دارند و برخی دیگر این پیشانگاشتها را به چالش میکشند.
در نهایت، نمیتوانیم بگوییم فیلمساز توانسته تصویری مشخص و قابل اتکا از «ماندن» به دست آورد، چرا که اصلا چنین تصویری نمیتواند وجود داشته باشد.
بخشی از این امکان گسست ایدئولوژیک، به دلیل فاصله تاریخی است که رخ داده. هنرمندان فیلم هشت سال پس از پایان جنگ، و اینک در اوج تجربه دوم خرداد، به پرسشها پاسخ میدهند.
آنها این مجال را پیدا کردهاند که به عقب بازگردند و این بار درون نظم گفتمانی متفاوتی به تجربه جنگ و مسائل پیرامون آن فکر کنند. نظم گفتمانیای که دیگر از دگمهای انقلابی فاصله گرفته، عرصه فرهنگ را متکثرتر و اخلاق و سیاست و تاریخ را نسبیتر و مبتنی بر ارزشهایی جهانشمولتر و انسانیتر میبیند.
مانی حقیقی
ایستادن در برابر تندباد: روشنفکران ایرانی در تقاطع جنگ و انقلاب
صحبتهای آیدین آغداشلو در فیلم احتمالا بیشترین قرابت را با فرضیات ایدئولوژیک فیلم داشته باشد. او ماندن را نوعی پایداری و جانسختی اهل فرهنگ میپندارد و معتقد است اگر روشنفکر اهل کار باشد، میماند و هیچ اراده سیاسی یا انقلاب اجتماعیای نمیتواند مانع او باشد.
ماندن اهل فرهنگ و هنر در دوران جنگ نیز جلوهای از همین ایستادگیست. بنابراین نظرگاه ماندن ویژگی ذاتی هنرمند/روشنفکر «اصیل» و «اهل کار» است. آن کس که نمیماند و وطن را ترک میکند، «اهل کار» نیست، در مقابل هر اراده سیاسی یا دگرگونی اجتماعی ضعیف است و نمیتوان او را به معنای واقعی روشنفکر یا هنرمند دانست.
آغداشلو در جای دیگر سعی میکند دلایل کسانی را که رفتند، منطقی بداند: سرکوب و سانسور و ناممکن بودن فعالیت و همچنین ترس از جان. اما باز در ادامه میگوید این افراد با رفتنشان «وفادار» نبودند و ما را تنها گذاشتند و قشر فرهنگی و روشنفکر را ضعیف و آسیبپذیر کردند، چرا که قدرت این طبقه به کثرت آن است نه الزاما به گفتمانی که تولید میکند.
زندهیاد پروانه اعتمادی نیز ماندن در ایرانی که در حال جنگ است را برای خودش به عنوان هنرمند واجب میبیند. آن را تجربه دست اولی میداند که با هیچ چیز برابری نمیکند و تاکید میکند اگر هر جای دیگری بود به هر قیمتی بلیت برگشت تهیه میکرد تا در ایران باشد.
مهدی سحابی، مترجم و نقاش سرشناس اما در نقطه مقابل این نگاه قرار گرفته است.
او قضاوت کسانی که تن به ترک کشور دادند را درست نمیداند. همچنین بر این باور نیست که کسی که داخل ایران و درون رویداد مانده اثر هنریاش الزاما به «حقیقت» جنگ نزدیکتر است.
او بر این باور است که اتفاقا فاصله گرفتن از تجربه و مجال تامل داشتن، هنرمند را از ارائه تصویری سطحی و لحظهای از جنگ دور میکند و به کار او عمق میبخشد.
او مسائل انسانی را بسیار پیچیده میداند، پیچیدگیای که اجازه نمیدهد ما دیگران را به راحتی قضاوت کنیم.
حضور نوعی عرفان ایرانی و نگاه شرقشناسانه در روشنفکری ایرانی پس از انقلاب نیز در این فیلم به چشم میآید.
آغداشلو اشاره میکند چطور وقتی موشکباران شدت میگرفت او روی «تذهیب سوره حمد» با خط میرعماد کار میکرد و این کار او را از دنیای پیرامونش جدا میکرد.
او در ادامه به درستی به ماهیت به غایت تجریدی و انتزاعی این هنر «شرقی» اشاره میکند اما این ویژگی را نوعی امتیاز و امکان مثبت تلقی میکند.
مهدی سحابی نیز اشاره میکند چطور تجربه موشکباران و حس مرگ به طور روزمره، ترس آدمی از مرگ را از بین میبرد و آدمی به نوعی خلسه و سبکی میرسد و دیگر به تعلقات دنیوی اهمیت نمیدهد.
جنگ، روان زخم جمعی و بحران بازنمایی تجربه
بخش مهمی از مستند «ماندن» به چالش کشیدن کلیشههایی است که در بیان هنری تجربه جنگ وجود دارد.
بهرام دبیری میگوید اینگونه نیست که هنرمند خلق اثر هنری را در «دستور کار» خودش قرار دهد. هنرمند مکلف نیست اثری تولید کند که مستقیما با جنگ ارتباط داشته باشد. بیان تجربه جنگ در اثر هنری ممکن است شکلی متفاوت از انتظارات ایدئولوژیک جامعه و حکومت پیدا کند؛ چنانکه نقاشی آبستره یا کشیدن یک گل میتواند از قضا بیشتر جنگ را به تصویر بکشد.
فریده لاشایی سعی میکند دوگانه جمعی/فردی را به چالش بکشد. او معتقد است در هنگام جنگ هنرمند ملزم نیست حتما مولفههای اجتماعی را در اثر خود نشان بدهد. تجربه فردی و بیان روایت شخصی از جنگ از قضا میتواند قدرتمندتر عمل کند و شخصیترین آثار هم با تجربه جمعی نسبتی دارند.
ثمیلا امیرابراهیمی نیز اشاره میکند دیدن کشتههای انسانی و خونریزیها از نزدیک الزاما موجب نمیشود شما «حقیقت» جنگ را نمایش دهید، بلکه گذر زمان و تمرکز روی بقایای جنگ که همچون ردی از گذشته به جا ماندهاند، میتواند بیشتر محرک خلاقیت هنری باشد.
در این میان نگاه متافیزیکی پروانه اعتمادی درباره خلق اثر، نگاهی آشنا در میان هنرمندان ایرانیست.
بر اساس این نگاه، خلق هنری به طور شهودی و لحظهای و خارج از خودآگاهی رخ میدهد و اساسا نمیتوان آن را توصیف کرد. او به طور مشخص روایت میکند چگونه هنگام بمبباران و خرد شدن شیشهها، مشغول به تصویر کشیدن اناری بوده و صبح روز بعد وقتی به کار خود مراجعه کرده دیده آن انار مانند قلبیست که گویی در حال تپیدن است.
مستند «ماندن» مانی حقیقی هرچند به نظر کمی ابتدایی و خام میآید اما توانسته به جای اینکه تنها «خاطرات» هنرمندان از موشکباران را روایت کند، چیزی که میتوانست سقوط فیلم را موجب شود، فضایی از تقابل و تضارب ایدئولوژیک به وجود آورد.
این تقابل و چندصدایی موجب شده فیلم نه تنها به نتیجه قطعی درباره مهاجرت و رابطه بین هنرمند و جامعه نرسد، بلکه پیشانگارههای اخلاقی و ایدئولوژیک خودش را نیز به چالش بکشد.