در ماههای پس از جنگ ۱۲ روزه، بسیاری از تحلیلگران سیاسی و کاربران شبکههای اجتماعی بر یک گزاره تاکید کردهاند: جمهوری اسلامی ضعیف شده است. با توجه به برخی قرائن این جمله اگرچه درست است، اما ضعیفشدن نظام سیاسی دقیقاً به چه معناست؟ آیا جمهوری اسلامی دیگر امکان حکمرانی ندارد؟
جمهوری اسلامی ضعیف شده، اما این الزاما به معنای آن نیست که در حال سقوط است. چرا که در منطق قدرت، ضعف میتواند به ابزار بازآرایی نیز تبدیل شود. جمهوری اسلامی از دل بحرانها آموخته است که میتوان با تنظیم سطح فشار و تنش، نهتنها از فروپاشی جلوگیری کرد، بلکه امکان بازتولید اقتدار را نیز فراهم ساخت. مقامات این نظام نشان دادهاند که بحران الزاما نه به معنای تهدید، بلکه منبع پایداری است.
این به معنای پایداری نظام جمهوری اسلامی نیست، اما نحوه فهم نیروهای سیاسی از نظامی که پیوسته در حال از دست دادن مواضع خود است، میتواند دوام آن را افزایش دهد و تفکر درباره مبارزه را کمرنگ کند.
هنگامی که همهچیز در چارچوب «فروپاشی نزدیک است» تحلیل میشود، سازوکارهایی که حکومت از طریق آن خود را بازآفرینی میکند از فهم سیاسی پنهان میماند. جمهوری اسلامی درست در لحظهای که ضعیف به نظر میرسد، در حال بازسازی خود است؛ این روزها مقامات تهران از یک سیاست سخت به سیاست ترکیبی، از کنترل مطلق به مدیریت متناقض آزادی و سرکوب روی آوردهاند.
عقبرفتن و جلوآمدن: منطق جدید بقا
یکی از نشانههای این تغییر منطق را میتوان در مساله حجاب دید. در بسیاری از نقاط تهران و برخی از شهرهای بزرگ، حکومت عملاً از کنترل سخت پوشش عقبنشینی کرده است هرچند که تذکرات لسانی بازگشتهاند.
حضور زنان بیروسری در خیابان، فعالیت آزادتر کافهها البته با عواقب، برای بسیاری بهمنزله عقبرفتن نظام از مواضع ایدئولوژیکش تعبیر شده است.اما این عقبنشینی تنها نیمی از واقعیت است. چرا که جمهوری اسلامی همزمان با کم کردن مقطعی تعداد نیروهای گشت ارشاد در خیابان، اعدامها و بازداشتهای سیاسی را افزایش داده و دستگاه امنیتی با شدتی تازه در دیگر حوزهها پیشروی میکنند.
نتیجه، رفتاری دوگانه است: عقبرفتن در یک جبهه و جلوآمدن در جبههای دیگر. این رفتار متناقض تصادفی نیست؛ بلکه نشانه شکل تازهای از حکمرانی در شرایط بحران است.
در منطق تازه بقا، حکومت دریافته است که کنترل مطلق نه ممکن است و نه ضروری. بخشی از حوزهها را موقتاً رها میکند تا فشار اجتماعی تخلیه شود و در عوض، اقتدار خود را در عرصههای حساستر تثبیت میکند.
از اینرو، سیاست امروز جمهوری اسلامی را میتوان «آزادسازیِ کنترلشده» نامید؛ مجموعهای از آزادیهای محدود برای مهار نارضایتی، در کنار سرکوب سخت برای حفظ انضباط سیاسی.
اما حتی این آزادیهای محدود، همگانی و فراگیر نیستند. بر اساس تصاویری که این روزها از ایران منتشر میشود این آزادیها عمدتا در تهران و در محلههای مرفه دیده میشوند. در دیگر شهرهای بزرگ نیز، هرجا از حجاب اختیاری یا تساهل اجتماعی سخن میرود، اغلب در مناطقی با درآمد بالا است. از این رو میتوان گفت تنها بخش کوچکی از جامعه از این وضعیت بهرهمند میشود، در حالی که امکان بازداشت و سرکوب همچنان برای همه برقرار است.
در واقع، نظام به گروهی محدود اجازه میدهد تا ظاهراً به دلخواه خود عمل کنند، تا به دیگران نشان دهد که «آزادی وجود دارد». این نمایشِ کنترلشده، بخشی از سازوکار بقاست؛ حکومت به واسطه این روش، تصویر منعطف و تغییرپذیر از خود نشان میدهد تا از واکنش اجتماعی گسترده جلوگیری کند و همزمان مشروعیت فرسودهاش را در دیگر حوزهها ترمیم کند.
تغییر معنای آزادی
میتوان گفت تلاش جمهوری اسلامی برای تغییر معنای آزادی است. به چیزی آزادی گفته میشود که همگانی نیست، بلکه امتیازی محدود و طبقاتی است. در عین حال هیچ حمایت قانونی ندارد، حتی قانون برای سرکوب آماده است. آنچه محدود و کنترل شده است به نام آزادی فروخته میشود.
این شکاف تنها اجتماعی نیست، بلکه در سطح نمادین و روانی نیز کار میکند. تصاویر همین آزادیهای محدود در شبکههای اجتماعی دستبهدست میشوند و نوعی حس عادیشدن به وجود میآورند. گویا جامعه دارد نفس میکشد و حکومت نرمتر شده است. اما گردش این تصاویر خود بخشی از همان منطق کنترل است. قدرت امروز نه فقط از راه اجبار، بلکه از طریق نمایش آزادی عمل میکند؛ آزادی را نشان میدهد تا میل جستجوی آزادی را مخدوش کند.
این در حالی است که در جمهوری اسلامی آن چیزی که تغییر نکرده، خودِ سرکوب است. در دوره پس از جنگ ۱۲روزه، مکانیسمهای حذف نه تنها از میان نرفتهاند، بلکه پیچیدهتر و شدیدتر شدهاند. تشدید بازداشتها و افزایش اعدامها، همزمان با نمایش آزادی در خیابانها بازتولید میشوند. تصاویر گشایش، در واقع پوششیاند بر بازسازی همین دستگاههای وحشت، از این رو آنچه به واقع روی داده است، نسبتی با آزادی ندارد.
بحران فهم قدرت
جمهوری اسلامی در حالی منطق حکمرانی خود را تغییر داده است که بسیاری از تحلیلگران سیاسی، با نادیدهگرفتن ابعاد گسترده این تحول، از جمله ابعاد امنیتی و اقتصادی آن، هر نشانهای از عقبنشینی را به معنای ضعف یا فروپاشی تعبیر میکنند. در حالی که این نظام در دل همان ضعفها، سازوکاری تازه برای بقا شکل داده است؛ سازوکاری مبتنی بر نوسان میان قهر و تساهل.
حکومت امروز نه با انضباط خشک گذشته، بلکه با رفتار سیال و متناقضی اداره میشود که در آن عقبرفتن و جلوآمدن مکمل یکدیگرند. این تغییر را میتوان نشانه نوعی یادگیری نهادی دانست. نظام فهمیده است که بقایش در کنترل مطلق نیست، بلکه در توانایی تنظیم حد آزادی و شدت سرکوب است.
از اینرو، اگر ضعف جمهوری اسلامی یا عدم اجرا کردن قانون را نشانه فروپاشی بدانیم، در واقع از فهم سازوکار جدیدش بازماندهایم. چرا که جمهوری اسلامی برای پوشش ضعف خود استراتژیهای بدیل به وجود آورده است؛ راهکارهایی برای بازسازی مشروعیت و مهار جامعه در لحظه بحران.
در ایران امروز، جمهوری اسلامی ساخت قدرت خود را نه در بستن درها، بلکه در نیمهباز گذاشتن آنها یافته است. گشایشهای ظاهری و سختگیریهای همزمان، دو چهره از یک منطق نظام سیاسی هستند. درک این منطق برای هر تحلیل سیاسی ضروری است، زیرا تنها با شناخت آن میتوان فهمید که «ضعف» همیشه مقدمه «سقوط» نیست؛ گاهی استراتژی تازه بقاست.
دیدار پیشِروی دونالد ترامپ و شی جینپینگ، روسای جمهوری آمریکا و چین در سئول، فراتر از یک ملاقات سیاسی معمول تلقی میشود؛ چرا که برای نخستینبار پس از پنج سال، رهبران دو اقتصاد بزرگ جهان رودررو گفتوگو خواهند کرد.
آخرین دیدار رسمی آنها به اجلاس گروه ۲۰ در اوساکای ژاپن در سال ۲۰۱۹ بازمیگردد؛ زمانی که جنگ تجاری میان دو کشور به اوج رسیده بود.
این بار اما، شرایط بهمراتب پیچیدهتر است: از جنگ اوکراین و بحران تایوان گرفته تا رقابت فزاینده در حوزه فناوریهای نو، جهان در میانه دورهای از بازتعریف نظم اقتصادی و ژئوپلیتیکی قرار دارد و بسیاری از کشورها سرنوشت خود را به نتیجه گفتوگوی این دو قدرت گره زدهاند.
با این حال، پشت این خوشبینی، واقعیتی محتاطانه پنهان است. کارشناسان اقتصادی و سیاسی میگویند حتی اگر دیدار سئول با توافقهایی محدود در حوزه تجارت یا تعرفهها همراه شود، بعید است بتواند ریشههای بیاعتمادی عمیق میان دو کشور را از میان ببرد. این بیاعتمادی نه تنها در عرصه اقتصادی، بلکه در زمینههای امنیتی، فناوری و نفوذ منطقهای نیز ریشهدار است.
به گفته تحلیلگران اندیشکده بروکینگز، «بهترین سناریو ممکن» برای این دیدار آن است که دو طرف بتوانند یک وقفه موقت در تنشها ایجاد کنند؛ نوعی آتشبس دیپلماتیک که مانع تشدید بیشتر بحرانها شود، بیآنکه راهحلی پایدار ارائه دهد.
در واقع، این دیدار بیشتر به تلاشی برای مدیریت بحران شباهت دارد تا آغاز فصل تازهای از همکاری.
واشینگتن و پکن هر دو نیاز دارند که از تبدیل رقابت اقتصادی به رویارویی مستقیم جلوگیری کنند: چین بهدلیل فشار تحریمها و کندی رشد اقتصادی، و آمریکا بهدلیل نگرانی از بیثباتی بازارهای جهانی در آستانه انتخابات.
در چنین فضایی، حتی یک لبخند دیپلماتیک میان ترامپ و شی میتواند بهعنوان نشانهای از کاهش خطر تلقی شود؛ هرچند هیچکس انتظار ندارد که اختلافات بنیادین بر سر تجارت، فناوری، و نفوذ در آسیا با یک دیدار حل شود.
تلاش برای شکستن انحصار پکن
در ادامه رقابت فزاینده میان آمریکا و چین، کاخ سفید مجموعهای از توافقهای تازه را با چند کشور آسیایی برای تامین عناصر معدنی کمیاب امضا کرده است؛ موادی حیاتی که در قلب فناوریهای مدرن از باتریهای خودروهای برقی تا تجهیزات نظامی پیشرفته حضور دارند و چین سالهاست کنترل زنجیره تولید آن را در دست دارد.
این توافقها میان واشینگتن و کشورهایی چون ژاپن، مالزی، تایلند، ویتنام و کامبوج به امضا رسیده و هدف اصلی آن، کاهش وابستگی به چین در زمینه تامین مواد معدنی نادر است. این کشورها متعهد شدهاند که صادرات خود به آمریکا را تسهیل کنند و مسیرهای تازهای برای سرمایهگذاری مشترک باز شود.
اما بخش بزرگی از این تفاهمها هنوز جنبهی غیرالزامآور دارد و کارشناسان میگویند تداوم آن به ثبات سیاسی در دولتهای میزبان بستگی دارد.
پیوند با متحدان منطقهای
پیش از این، واشینگتن در همکاری جداگانهای با استرالیا طرحی ۸.۵ میلیارد دلاری برای توسعه معادن و تاسیسات فرآوری بیرون از چین امضا کرده بود.
در توافق جدید با ژاپن نیز، دو طرف تصمیم گرفتهاند ظرفیت تولید و ذخیرهسازی عناصر کمیاب را افزایش دهند و سازوکار واکنش سریع برای مقابله با اختلال در زنجیره تامین ایجاد کنند. اما کارشناسان میگویند چالش اصلی، نه در امضا، بلکه در اجراست؛ زیرا ساخت یک کارخانه فرآوری کامل میتواند چندین سال طول بکشد.
سه میدان اختلاف
به باور تحلیلگران، مذاکرات پیشرو امریکا و چین در سه حوزه اصلی متمرکز خواهد بود:
تعرفهها و تجارت: آمریکا ممکن است بخشی از تعرفههای جدید را به تعویق بیندازد و چین نیز خرید محصولات کشاورزی از ایالات متحده را از سر گیرد.
فناوری و سرمایهگذاری: واشینگتن بهدنبال محدود کردن صادرات تراشههاست و پکن نیز میخواهد صادرات عناصر کمیاب را بهعنوان اهرم فشار حفظ کند.
سیاست ژئوپلیتیک: از اوکراین گرفته تا تایوان، هیچکدام از دو قدرت تمایلی به عقبنشینی آشکار ندارند.
فایزه هاشمی، دختر اکبر هاشمی رفسنجانی، در گفتوگویی تازه بهصورت علنی و بیپرده علی خامنهای را در مرگ پدرش متهم کرد. با داغتر شدن بحث اختلافات میان روحانی و خامنهای درباره نحوه اداره جمهوری اسلامی، بار دیگر پرونده مرگ مشکوک هاشمی رفسنجانی مطرح شده است.
شواهد و قراین نشان میدهند که مرگ رفسنجانی احتمالاً یک تسویه حساب درونحاکمیتی در بالاترین سطوح قدرت در جمهوری اسلامی بوده است.
فایزه، دختر کوچکتر رفسنجانی، در اظهار نظری جدید گفت: «چون نمیتوانستند او را ساکت یا زندانی کنند ، تصمیم گرفتند او را حذف کنند.»
در سالهای گذشته اعضای خانواده هاشمی بارها اعلام کردهاند که پرونده مرگ پدرشان مشکوک است. پسران او محتاطتر برخورد کردهاند؛ محسن، پسر بزرگتر، با احتیاط گفته که ابهام وجود دارد. مهدی و یاسر نیز کمتر صحبت کردهاند، اما دو دختر رفسنجانی تقریباً هر آنچه لازم بوده را گفتهاند که خامنه ای دستور کشتن پدرشان را داده است و فقط کلمه خامنهای را نگفتهاند.
بهنظر نمیرسد این پرونده بهزودی بسته شود. به گمان من، این یکی از پروندههایی است که احتمالاً پس از سقوط جمهوری اسلامی روشن خواهد شد که آنروزِ ۱۹ دی ۱۳۹۵ در آن استخر دقیقاً چه گذشته است. وقتی شواهد و قرائن را کنار هم میگذاریم، فرضیهای که میگوید خود خامنهای پشت مرگ رفسنجانی بوده، قوت میگیرد.
من امروز پس از شنیدن سخنان فایزه هاشمی، از ابتدا شواهد و قرائن را دوباره بررسی کردم: تاریخ مرگ بعدازظهر ۱۹ دی ۱۳۹۵ و سخنرانی خامنهای در همان روز که در پیش از ظهر ایراد شده بود. میدانستم خامنهای درست چند ساعت پیش از مرگ مشکوک رفسنجانی در دیدار با مردم قم یک سخنرانی درباره دشمنان خارجی و داخلی نظام داشته است. امروز متن کامل آن سخنرانی را نیز خواندم تا ببینم در چه فضایی ادا شده و آیا آن سخنرانی که چند ساعت پیش از مرگ رفسنجانی انجام شده میتواند با مرگ مشکوک او مرتبط باشد.
در سخنرانی همان صبح، پس از تاکید مفصل بر اینکه آمریکا، انگلیس و اسرائیل دشمنان نظاماند و دشمنی آنها پایانپذیر نیست، خامنهای ناگهان گفت که دشمن صرفاً خارجی نیست و در داخل نیز دشمن وجود دارد.
جملهای در آن سخنرانی وجود دارد که میتواند به مرگ رفسنجانی مرتبط باشد و فرض قتل به دستور خامنهای را تقویت کند. خامنهای دقیقاً گفت: «اگر به جای شیطان اکبر واقعی، یک برادر ناباب یا ناراهی که حالا برادر ما است، ولو ناباب و ناراه است شیطان اکبر ما شد، ضربه خواهیم خورد. پس این هم دشمن ما است، حواسمان باشد.»
من امروز بعد از خواندن دوباره متن و دیدن فیلم آن سخنرانی به دو فرض جدید درباره مرگ رفسنجانی رسیدم. اول اینکه، جدا از اظهارات دختران رفسنجانی و قرائنی که آنها نقل کردهاند که نشان میدهد محافظان او حتی عجلهای برای بیرون آوردنش از استخر و رساندن به بیمارستان نداشتهاند، من یک فرض جدید مطرح میکنم: آن جمله میانسخنِ خامنهای که میگوید «یک برادر ناباب ما میتواند شیطان اکبر باشد» ممکن است ذاتاً یک اسم رمز و تایید نهایی برای اجرای یک تصمیم بوده باشد.
چرا خامنهای باید وسط سخنرانی چنین جملهای را بگوید؟ او هم «اکبر» را گفت، هم «برادر ما» و هم «دشمن» را. احتمال دارد این کلمه اسم رمز بوده که نیروهای امنیتی و اطلاعاتی منتظر خروج آن از دهان خامنهای بودهاند تا دستور را نهایی تلقی کنند و به اجرا بگذارند.
پس از آن سخنرانی، رفسنجانی طبق برنامه بعدازظهر همان روز به استخر رفت و آنجا بهطور مشکوکی جان باخت.
بدون نظر خامنهای بعید است کسی جرات چنین اقدامی را داشته باشد. رفسنجانی موقعیت و وزنی سیاسی داشت که وزارت اطلاعات یا اطلاعات سپاه یا فرماندهان سپاه احتمالاً بدون نظر رهبر نمی توانستند او را بکشند.
بنابراین فرض دوم این است که تصمیم و دستور قتل را نیز احتمالا خود خامنهای صادر کرده است. همان طور که احتمالا آن عبارت خاص هم اسم رمز خاصی بوده که از طرف خود او صادر شده است.
نکته سومی که در بازخوانی سخنرانی سال ۱۳۹۵ خامنهای به آن رسیدم این است که خامنهای در آن سخنرانی اشارهای کرده بود که دشمنان داخلی میخواهند سپاه و شورای نگهبان را تضعیف کنند.
رفسنجانی در ماههای پیش از آن بهشدت از سپاه و شورای نگهبان انتقاد کرده بود؛ از جمله پس از رد صلاحیت حسن خمینی برای انتخابات مجلس خبرگان، رفسنجانی سخنرانی تند و صریحی ایراد کرد که برخی آن را متوجه نه فقط اعضای شورای نگهبان بلکه شخص خامنهای دانستند. اظهارات تندِ رفسنجانی میتوانسته خامنهای را به این نتیجه برساند که باید تصمیم حذف او گرفته و عملی شود.
اما حالا با وجود اینکه رفسنجانی زنده نیست، شواهد و قرائن کنونی نشان میدهد کنترل رقابتهای جناحی و باندهای درون نظام نیز از دست خامنهای خارج شده است. غیبت خامنهای و نیمه مخفی- نمیهعلنی شدن زندگی او و کاهش دسترسی مقامات به وی، به تشدید جنگ قدرت بین مقامات منجر شده است.
وقتی او هنوز زنده است و این همه آشوب و درگیری میان جناحها وجود دارد، اگر نباشد اوضاع چه خواهد شد؟
احتمالاً در صورت نبود خامنهای، رقابتها و حتی حذفهای فیزیکی میتواند بهشدت تشدید شود .دعواها و منازعات اخیر میان چهرههای ارشد نظام از جمله قالیباف، روحانی، ظریف، فرماندهان سپاه و دیگران بسیار علنی و تشدید شده است. این دعواها درست پس از حضور کوتاه خامنهای در انظار و بازگشتش به مخفیگاه شدت گرفته و نشان میدهد توصیههای وی درباره «انسجام» رعایت نمیشود.
این رقابتها و درگیریهای علنی بین باندهای قدرت، از دیگر سو برای مردم منفعت دارد: مردم هر روز بیشتر درمییابند که بسیاری از ادعاهای مقامات درباره دین و اخلاق و خدمت به مردم دروغ بوده و دعواها بر سر سهمهای کلان از ثروت نفت و گاز است. افشای فسادها و رقابتها باعث میشود مردم بیشتر متوجه فساد و دزدیهای درون سیستم شوند.
از سوی دیگر، این نزاعها نظام را ضعیفتر میکند؛ در کنار فشارها و ضرباتی که اسرائیل و آمریکا و اروپا به جمهوری اسلامی وارد کردهاند، اکنون نیروهای داخلی نیز یکدیگر را تضعیف میکنند، هیچیک حاضر نیستند کوتاه بیایند و حتی ممکن است برای حفظ سهم خود، دست به حذف فیزیکی هم بزنند.
تجربه مرگ مشکوک افرادی چون احمد خمینی و هاشمی رفسنجانی این احتمال را تقویت میکند.
دونالد ترامپ، رئیسجمهوری ایالات متحده، دوشنبه در سخنرانی خود بر عرشه ناو هواپیمابر «جورج واشینگتن» در ژاپن، گفت که جمهوری اسلامی در آستانه ساخت سلاح هستهای بود تا اینکه آمریکا در جریان جنگ دوازدهروزه با اسرائیل در ماه ژوئن، تاسیسات هستهای را هدف قرار داد.
اگر چه ترامپ از پایان تهدیدات جمهوری اسلامی و نابودی برنامه هستهای میگوید، اما جمهوری اسلامی میگوید خسارات گسترده بوده، ولی قابلتعمیر.
برنامه هستهای ایران اکنون عملاً بدون نظارت بینالمللی پیش میرود. کارشناسان میگویند بازسازی تأسیسات تخریبشده ممکن است ماهها طول بکشد، اما در نهایت مسیر غنیسازی اورانیوم را متوقف نخواهد کرد.
پس از پایان جنگ دوازدهروزه، واشینگتن بار دیگر سیاست «فشار حداکثری» علیه تهران را فعال کرده است. این بار، تمرکز فشار نه فقط بر صادرات نفت و شبکههای مالی، بلکه بر فعالیتهای موشکی و زیرساختهای نظامی [حکومت] ایران هم هست. ولی سیاست و استراتژی روشنی هنوز در برابر ایران مشاهده نمیشود.
تحلیلگران در واشینگتن میگویند ترامپ با طرح دوباره موضوع «پایان دادن به هشت جنگ» و تاکید بر حمله به ایران، در واقع در حال ساختن چهرهای استراتژیک از خود است: «صلحطلب و بیتعارف». برای مخاطبان آمریکایی، روایت ترامپ این است که او بدون وارد شدن به جنگهای بیپایان، تهدیدها را خنثی کرده و جهان را امنتر کرده است. اما برای منطقه، این روایت به معنای تداوم سیاستی است که صلح را نه از مسیر مذاکره، بلکه از مسیر «نمایش قدرت» دنبال میکند.
ترامپ در مصاحبهای با مجله تایم در ۱۵ اکتبر گفته بود اگر جمهوری اسلامی همچنان «قلدر و خطرناک» باقی مانده بود، هیچ آتشبسی در غزه یا گفتوگویی میان کشورهای عرب و اسرائیل ممکن نمیشد. او گفت: «وقتی آن تهدید نیست، همه به سمت صلح باز میگردند.» این نگاه آشکارا نشان میدهد که سیاست خارجی ترامپ در خاورمیانه بر اساس حذف قدرتهای بازدارنده شکل گرفته است.
اکنون، در حالی که مذاکرات غیررسمی میان دو کشور متوقف شده، هیچ چشمانداز روشنی از بازگشت به دیپلماسی دیده نمیشود. جمهوری اسلامی بر حق غنیسازی خود تاکید دارد و آمریکا سیاست «صفر غنیسازی» را شرط اصلی توافق تازه میداند. در میانه این بنبست، حملات اخیر نه تنها ساختار هستهای ایران را تغییر داده، بلکه فضای سیاسی مذاکرات را نیز از بین برده است.
بهنظر میرسد سخنان اخیر ترامپ، فارغ از جنبه تبلیغاتیاش، پیام روشنی دارد: دولت او اعتقاد دارد که ثبات در خاورمیانه نه از مسیر سازش، بلکه از راه ضربه قاطع به بازیگران «غیردوست» حاصل میشود و شاید همین استراتژی نهایی او در رویارویی با جمهوری اسلامی باشد.
در خاورمیانهای که بهسرعت در حال تغییر است، جمهوری اسلامی ایران در موقعیتی قرار گرفته که شاید بتوان آن را شکنندهترین مرحله حیات سیاسیاش طی بیش از چهار دهه دانست.
برخلاف روایت رسمی تهران درباره «قدرت بازدارنده» و «عمق راهبردی» در منطقه، واقعیتهای جدید از کاهش چشمگیر نفوذ منطقهای، شکنندگی ساختار دفاعی و بحران مشروعیت داخلی خبر میدهند. همزمان، دو تصویر روایی — یکی از تهران و دیگری از اندیشکدههای اینترپرایز — تضاد عمیقی میان تصور حکومت از وضعیت خود و آنچه در منطقه و جهان رخ میدهد به نمایش میگذارد.
در روایت رسمی جمهوری اسلامی، آنگونه که مجید تختروانچی معاون سیاسی وزارت خارجه مطرح کرده، جنگ کنونی و فشارهای غرب نتیجه «اصرار آمریکا بر تحمیل راهحل» است. به ادعای او، در پنج دور مذاکرات غیرمستقیم با دولت ترامپ، واشینگتن خواستار تعطیلی کامل برنامه هستهای ایران بود؛ درخواستی که از نگاه تهران نامشروع و بخشی از پروژه «تسلیمسازی» معرفی شد. در این چارچوب، حکومت تلاش دارد جنگ و تحریمها را نتیجه مقاومت خود جلوه دهد و نه نشانهای از شکست راهبردی.
اما جهان روایت دیگری میبیند. در گزارش مفصل اندیشکده آمریکایی اینترپرایز، جمهوری اسلامی و شبکه نیروهای نیابتیاش در ضعیفترین وضعیت طی دههها گذشته قرار گرفتهاند. این گزارش، زنجیرهای از شکستها و عقبنشینیهای نظامی و سیاسی را در حوزه نفوذ منطقهای ایران برمیشمارد؛ روندی که از پایان سال ۲۰۲۳ شدت گرفت و به سرعت تصویر قدرتمند تهران را در هم شکست. در غزه، اصلیترین متحد میدانی ایران در مرز اسرائیل یعنی حماس، تقریباً توان نظامی خود را از دست داده است. فرماندهان کلیدی کشته شدهاند، تونلهای زیرزمینی تخریب شده و ماشین جنگی این گروه بهناچار در وضعیت بازسازی طولانیمدت قرار گرفته است. حماس شاید همچنان در سطح نماد سیاسی حضور داشته باشد، اما دیگر تهدیدی عملی برای اسرائیل نیست.
در لبنان نیز ضربهای دیرهنگام اما عمیق بر پیکره حزبالله وارد شد. کشتهشدن حسن نصرالله و دهها فرمانده میانی، تضعیف زیرساختهای حمله به اسرائیل و عقبنشینی نیروها از مرزهای جنوبی، به گفته تحلیلگران، ضربهای تاریخی بر «بازوی برونمرزی تهران» بود؛ ضربهای که برای نخستین بار، هژمونی ایران در معادلات لبنان را بیثبات کرد.
اما شاید مهمترین نقطه چرخش، سوریه باشد. جایی که سقوط بشار اسد — حلقه مرکزی اتصال تهران به مدیترانه —دروازه نفوذ منطقهای ایران را بست. اکنون ایران با سوریهای مواجه است که نهتنها با واشینگتن بلکه با آنکارا شریک امنیتی جدی بهحساب میآید و جایی برای برگشت ارزانقیمت تهران باقی نگذاشته است.
حتی در خود ایران نیز چیزی از قدرت ادعایی باقی نمانده است. حملات اسرائیل به زیرساختهای دفاعی و موشکی ایران، کشتهشدن فرماندهان عالیرتبه سپاه و آسیبپذیری شدید سامانههای پدافندی از جمله اس ۳۰۰، نشانهای از ضعف توان نظامی جمهوری اسلامی است. بر اساس ارزیابیهای اندیشکه اینترپرایز، موشکهای ایران تنها در بردهای کوتاه قابل اتکا هستند و برای آسیبزدن جدی به اهداف، ناچارند حجم انبوهی از تسلیحات را بهطور همزمان پرتاب کنند؛ آنهم با ریسک بالای رهگیری یا سقوط.
با وجود این دادههای عینی، تهران مصرانه همچنان بر روایت مقاومت تاکید دارد. تختروانچی میگوید: «ایران قابل حذف شدن نیست» و «تحریمها ما را متوقف نمیکنند». اما در جملههای همین مقام ارشد، اعتراف تلخی نهفته است: «دیپلماسی در بنبست بزرگ قرار دارد» و «اروپا با شلیک به پای خود، فرصت توافق را نابود کرد». واقعیت این است که جمهوری اسلامی امروز، بیش از هر زمان دیگر، تنها و منزوی ایستاده است. همین مقام دولتی اذعان میکند که ترامپ در نامهای مستقیم به علی خامنهای هشدار داده بوده که اگر توافق حاصل نشود جنگ در راه است اما جمهوری اسلامی راه بلند و بدون نتیجه مذاکره غیر مستقیم را با تئوری همیشگی خریدن وقت انتخاب کرد. تهدید ترامپ را بلوف تصور کرد و در نهایت بزرگترین ضربه را فعالیتهای هستهای جمهوری اسلامی را آمریکا زد. این جا بود که زمین سوخته همه شانسهای گرفتن امتیاز را از جمهوری اسلامی گرفت.
در داخل کشور نیز شکاف دولت ـ جامعه به نقطهای برگشتناپذیر نزدیک شده است. نسلی که در اعتراضات ۱۴۰۱ با شجاعت بیسابقه به خیابان آمد، حالا نیروی اصلی تولید، آموزش، فرهنگ و ارتباط جهانی کشور است. این نسل نهتنها از نظر فکری بلکه سبک زندگی، رسانه، و مطالبه آزادی با حکومت در تضاد کامل قرار دارد. تحلیلگران بر این باورند که «نسل جدید دیگر تحت منطق جمهوری اسلامی زندگی نمیکند» و همین امر، بزرگترین شکست ایدئولوژیک حکومت است.
این مجموعه ناکامیها پرسشی اساسی ایجاد میکند: آیا صرف میلیاردها دلار برای محور مقاومت، ایران را امنتر کرده یا آسیبپذیرتر؟ آیا انتقال میدان نبرد به هزار کیلومتر دورتر، در نهایت مرزهای ایران را محافظت کرد یا تهدید را به درون سازوکارهای دفاعی جمهوری اسلامی کشاند؟
اندیشکده اینترپرایز، از این وضعیت بهعنوان «پنجره فرصتی استراتژیک» برای آمریکا یاد میکند که باید برای جلوگیری از بازسازی قدرت ایران مورد استفاده قرار گیرد. در این نگاه، هدف آمریکا نه جنگ با ایران بلکه پایان دادن به «عصر جاهطلبیهای فراسرزمینی جمهوری اسلامی» است. از همین رو، کاخ سفید میکوشد با تحریمهای جدید نفتی، حفظ نیروهایش در عراق و سوریه، تلاش برای تضعیف دوباره حزبالله و مهار کامل برنامه هستهای ایران، موقعیتی بسازد که تهران دیگر نتواند به گذشته بازگردد.
تهران البته همچنان ابزارهایی برای قدرتنمایی دارد؛ شبکه شبهنظامیان در عراق، بقایای نفوذ امنیتی در لبنان، توان پهپادی و فنی هستهای. اما حتی این امکانات، بیش از آنکه نشاندهندهٔ اعتمادبهنفس باشند، به اهرمهایی برای بقا تبدیل شدهاند: ابزارهایی برای جلوگیری از سقوط، نه کسب برتری.
در نهایت تصویر بزرگی که پدیدار شده، این است که نظامی که زمانی خود را معمار نظم جدید خاورمیانه معرفی میکرد، اکنون در لبهٔ شکستی نشسته که نه در میدان جنگ، بلکه در راهبرد و محاسبهٔ واقعیت رقم خورده است. جمهوری اسلامی میان رؤیای امپراتوری انقلابی و واقعیت فروپاشی ابزارهای آن گرفتار مانده است. اکنون پرسش اصلی این نیست که نظام تا چه زمانی به مقاومت ادامه میدهد، بلکه این است که مردم ایران تا چه زمانی هزینه این مقاومت را تحمل خواهند کرد.
در حالی که عراق آماده برگزاری انتخابات پارلمانی میشود، صحنه سیاسی این کشور شاهد تغییری بنیادین است. فاصلهگیری از نفوذ جمهوری اسلامی و گذار به سوی سیاستی ملیگرا، شاخصه مهمی است که میتوان به آن توجه کرد.
نامزدهای جدید عراقی دیگر حاضر نیستند در سایه تهران رقابت کنند. حتی جناحهای سنتی شیعه که روزی متحدان نزدیک سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بودند، اکنون شعار «بیطرفی» در برابر ایران و آمریکا را در محور برنامههای انتخاباتی خود قرار دادهاند.
بیطرفی در قبال آمریکا در سالهای گذشته یکی از محورهای تبلیغاتی نیرویهای شیعه بود اما حالا وقتی تهران و واشینگتن در اینجا کنار هم قرار میگیرند، مشخص است که عراق خود را برای دورهای جدید آماده میکند.
این تغییر محصول دو دهه تجربه تلخ است. نفوذ سیاسی و نظامی تهران در عراق اگرچه در سالهای پس از سقوط صدام حسین به تثبیت نسبی رسیده بود اما همراه با فساد، فرقهگرایی و وابستگی ساختاری به اقتصاد نفتی، چهرهای منفی از این حضور بر جای گذاشت.
امروز افکار عمومی عراق دیگر به جمهوری اسلامی به عنوان قدرتی حامی یا متحد نمینگرد، بلکه آن را عامل مداخله و بیثباتی میداند.
از سوی دیگر، شکستهای منطقهای جمهوری اسلامی در جبهههای مختلف، از تضعیف حزبالله در لبنان تا فرسایش قدرت حوثیها در یمن و نابودی و از دست دادن زیرساختهای نظامی ایران در سوریه، به تصویر قدرت منطقهای تهران بهوضوح آسیب زده و آن را به یک داستان خیالی بدل کرده است.
در چنین فضایی، عراق نیز در پی بازیابی استقلال خود است. نسل تازهای از سیاستمداران عراقی، از سکولارها تا مذهبیهای عملگرا، تلاش دارند سیاست خارجی را از مدار ایدئولوژی خارج و منافع ملی را محور تصمیمگیری قرار دهند.
به عبارتی، عراق در حال عبور از دوران «فرمانبری از تهران» به دوران «خودمختاری سیاسی» است.
از فرماندهی نظامی تا نفوذ سیاسی: راهبرد جدید اما شکستخورده تهران
در کنار این تغییر سیاسی، نشانههای دیگری از افول نفوذ ایران در عراق دیده میشود: فروپاشی شبکه شبهنظامیان حشدالشعبی و ورود اجباری رهبران این گروهها به عرصه انتخابات.
مدل نفوذ ایران بر پایه الگوی موسوم به «حزباللهسازی» بنا شده بود؛ یعنی تشکیل گروههایی مسلح و وفادار به تهران که در مواقع لازم بتوانند دولت رسمی را دور بزنند یا تحت کنترل بگیرند.
حشدالشعبی در عراق قرار بود نمونه موفق این مدل باشد اما امروز همانطور که گزارش بنیاد دفاع از دموکراسیها نشان میدهد، از ۲۳۸ هزار نیروی ادعایی این سازمان تنها حدود ۴۸ هزار نفر وجود واقعی دارند و بقیه «سربازان خیالی» هستند.
فساد ساختاری و نارضایتی اجتماعی سبب شده حشدالشعبی اعتبار خود را از دست بدهد و تهران دیگر نتواند از آن به عنوان بازوی نظامی قابل اتکا استفاده کند. در نتیجه، جمهوری اسلامی ناچار شده از میدان نظامی به عرصه سیاست عقبنشینی کند.
رهبران شبهنظامی مانند فالح فیاض، احمد الاسدی، هادی العامری، قیس خزعلی و عمار حکیم، اکنون با فهرستهای جداگانه در انتخابات شرکت میکنند و دیگر اتحاد سابق میان گروههای طرفدار ایران وجود ندارد.
از منظر راهبردی، این عقبنشینی به معنای تغییر شکل نفوذ تهران است: سپاه پاسداران که زمانی میتوانست از طریق قدرت نظامی معادلات بغداد را تعیین کند، اکنون مجبور است در میدان سیاسی و انتخاباتی رقابت کند.
این تحول نه نشانه قدرت که نشانه ضعف است. ایران به جای «فرماندهی» در عراق، در جایگاه «چانهزنی» قرار گرفته است.
همزمان، فشارهای آمریکا و مخالفتهای داخلی مانع رسمی شدن جایگاه حشدالشعبی در ساختار حکومتی شده است. به همین دلیل، سیاستمداران نزدیک به ایران نیز از بیان آشکار وابستگی خود پرهیز میکنند.
در فضای جدید عراق، هرگونه پیوند علنی با جمهوری اسلامی نه برگ برنده بلکه عامل سقوط سیاسی تلقی میشود.
در سالهایی که جمهوری اسلامی در اوج نفوذ منطقهای خود بود، قاسم سلیمانی خود را فرمانده میدانی و تصمیمگیر نهایی سیاست خارجی ایران میدانست.
ژنرال دیوید پترائوس، فرمانده وقت نیروهای آمریکایی در عراق، روایت میکند که رییسجمهوری وقت عراق پس از دیدار با سلیمانی به او گفته است: «او پیامی برایت فرستاده، گفته ژنرال پترائوس بداند من، قاسم سلیمانی، سیاست ایران را در عراق کنترل میکنم و علاوه بر عراق، سیاست ایران در سوریه، افغانستان و غزه هم زیر نظر من است. اگر میخواهی بحران بصره حل شود، باید با من توافق کنی نه با دیپلماتها.»
این روایت به خوبی نشان میدهد که سلیمانی خود را نه یک فرمانده نظامی بلکه بازیگر اصلی سیاست خارجی ایران میدانست؛ اما آن دوران سپری شده است.
سلیمانی که با شبکهای از گروههای نیابتی، نقشه نفوذ جمهوری اسلامی را از مدیترانه تا خلیج فارس طراحی کرده بود، امروز حتی در نماد و حافظه سیاسی منطقه نیز پایان یافته است.
میراث او در عراق، سوریه، لبنان و یمن چیزی جز تفرقه، فرسایش اقتصادی و انزوای سیاسی برای جمهوری اسلامی بر جای نگذاشت. اکنون نه از آن «هلال شیعی» چیزی مانده و نه از اقتدار میدانی سلیمانی. هرچه او ساخته بود، با تغییر موازنه قدرت و نگاه ملتهای منطقه فرو ریخته است.
تحولات عراق در سال ۲۰۲۵ نشانه آغاز مرحلهای تازه در نظم خاورمیانه است.
جمهوری اسلامی که سالها با هزینههای مالی و نظامی سنگین تلاش کرد «هلال شیعی» خود را از تهران تا مدیترانه گسترش دهد، اکنون در هر نقطه با عقبنشینی روبهروست.
حزبالله در لبنان هر روز منزویتر میشود، بشار اسد در سوریه سرنگون شد، حماس در مسیر خلع سلاح است، نیروهای فلسطینی در کرانه باختری یک به یک ساکت شدهاند و تنها سلاح جمهوری اسلامی، امروز حوثیهای یمن هستند که تیغ تیز حملات آنان نیز کند شده است.
در چنین شرایطی، حتی اگر جمهوری اسلامی بتواند بخشی از حضور سیاسی خود را در عراق حفظ کند، دیگر از اقتدار گذشته خبری نیست.
عراق امروز به سوی هویتی مستقل و ملیگرا حرکت میکند و جمهوری اسلامی در حال از دست دادن آخرین حلقه از زنجیره نفوذ منطقهای خود است.