انفجارهای «نشتی گاز»؛ نهفقط آسمان، بلکه زمین ایران هم دست اسرائیل است؟

با پایان جنگ ۱۲روزه، انتظار میرفت آرامشی نسبی بر فضای ایران حکمفرما شود. اما آنچه در عمل رخ داده، زنجیرهای از انفجارهای مهیب در نقاط مختلف کشور است.
ایراناینترنشنال

با پایان جنگ ۱۲روزه، انتظار میرفت آرامشی نسبی بر فضای ایران حکمفرما شود. اما آنچه در عمل رخ داده، زنجیرهای از انفجارهای مهیب در نقاط مختلف کشور است.
حکومت در تمامی موارد، علت را «نشتی گاز» اعلام کرده، اما برای افکار عمومی، این توضیح نهتنها قانعکننده نیست، بلکه پرسشهای بیشتری را نیز برانگیخته است.
نشتی گاز یا عملیات موساد؟
شدت تخریب، مکان وقوع انفجارها و ابهام در روایت رسمی، تحلیلگران و شهروندان را به این فکر واداشته که آیا با مرحلهای جدید از جنگ مواجهایم؟ آیا عملیات پنهانی اسرائیل همچنان ادامه دارد؟ یا این وقایع، محصول سهلانگاری، فساد ساختاری و فروپاشی زیرساختهای کشور است؟ و اگر چنین است، مسئول مستقیم آن کیست جز حاکمیت؟
«ترکیدن لولهها» و اصرار بر بیخطر بودن
مقامات حکومتی و شرکت ملی گاز اعلام کردهاند که سالانه بیش از دو هزار و ۱۹۶ حادثه گازی در کشور ثبت میشود؛ یعنی بهطور متوسط، روزانه شش حادثه.
بهگفته آنان، تمام این موارد ناشی از سهلانگاری شهروندان یا فرسودگی تاسیسات بوده و هیچ نشانهای از خرابکاری یا حملات خارجی مشاهده نشده است. حتی در مورد برج پامچال در چیتگر تهران که به سازمان قضایی نیروهای مسلح وابسته است، اعلام شد مالک واحد مقصر بوده و حادثه امنیتی نبوده است.
روایتی که با واقعیت جور درنمیآید
شواهد و مستندات میدانی، روایت رسمی را زیر سوال میبرد. تصاویر منتشرشده از انفجار چیتگر، بیشتر به هدفی نظامی که با دقت بمباران شده شباهت دارد تا یک حادثه ناشی از نشتی گاز.
واحدی که منفجر شده، خالی از سکنه، ناتمام و بدون اتصال به شبکه گاز بوده است. همین موضوع، گمانهها درباره خرابکاری یا انفجار عمدی را تقویت میکند.
در تبریز نیز تناقضگویی میان روایت امنیتی (امحای مواد منفجره اسرائیلی) و روایت صنعتی (تعویض مخزن نیتروژن)، سردرگمی بیشتری ایجاد کرده است.
زیرساختهای فرسوده یا عملیاتهای پنهان؟
نمیتوان ضعف ساختاری زیرساختهای کشور را نادیده گرفت. سالهاست که متخصصان درباره گازکشیهای غیراصولی، ساختمانهای فاقد ایمنی، و استانداردهای پایین در ساختوساز هشدار میدهند.
وقتی خود شرکت گاز اعلام میکند که سالانه هزاران حادثه ثبت میشود، طبیعی است که هر جرقهای میتواند به فاجعه بدل شود. اما چرا این حجم از حوادث، دقیقاً پس از آتشبس افزایش یافته؟ و چرا برخی ساختمانهای خاص هدف قرار گرفتهاند؟
سکوت رسانههای حکومتی
رسانههای حکومتی در مواجهه با این وقایع، رویکردی کاملاً منفعل و هماهنگ اتخاذ کردهاند: اعلام «نشتی گاز» و سپس سکوت. نه میزگرد تحلیلی، نه گزارش میدانی، نه پرسشگری. در مقابل، تنها رسانههای مستقل و شبکههای اجتماعی هستند که به بررسی ابعاد پنهان این انفجارها میپردازند. این سانسور گسترده، خود بهتنهایی دلیلی برای افزایش بیاعتمادی عمومی است.
مردم؛ قربانیان بیدفاع
چه علت این انفجارها خرابکاری خارجی باشد، چه فرسودگی داخلی، در نهایت این مردماند که جان، خانه و آرامش خود را از دست میدهند. کودک مشهدی، زنان مجروح در قم، ساکنان شوکهشده چیتگر… همگی قربانیاند.
در برابر این رنج، حاکمیت یا سکوت میکند، یا اتهام میزند، یا روایتی ناقص ارائه میدهد که خود نیاز به پاسخگویی دارد.
ایران روی بشکه باروت
واقعیت تلخ آن است که شهروندان ایرانی، پس از پایان جنگ، در آرامش زندگی نمیکنند، بلکه در حال عبور از آتشبس به آشوباند؛ وضعیتی که در آن، خطر نه از آسمان، بلکه از زیر زمین و درون دیوارهای خانهها میآید.
تا زمانی که شفافیت، پاسخگویی و اولویتدادن به ایمنی و جان مردم جای خود را به پنهانکاری، سرکوب حقیقت و بیمسئولیتی داده باشد، ایران روی بشکهای از باروت خواهد ماند.
دلیل واقعی انفجارهای اخیر
اگر روایت رسمی درست باشد، باید از ضعف مهندسی، استانداردهای پایین و فروپاشی ساختاری در حوزهٔ ایمنی عمومی ترسید.
اگر روایت خرابکاری درست باشد، باید پذیرفت که ایران وارد مرحلهای از جنگ پنهان دائمی شده است.
در هر دو صورت، شهروند ایرانی، بیخبر، بیپناه و بیاطلاع، در خط مقدم ایستاده است. آیا این فقط نشتی گاز بود یا چیز بیشتری؟ شاید مهمترین چیزی که این روزها در ایران نشت میکند، اعتماد عمومی است.
اینها پرسشهایی است که در «برنامه با کامبیز حسینی» مطرح شد. امشب در «برنامه» از شما پرسیدیم: انفجارهای اخیر «نشتی گاز» بودهاند یا روایت واقعی چیز دیگری است؟ محسن مهیمنی، مهمان اصلی برنامه بود و مخاطبان از سراسر جهان به پرسش برنامه پاسخ دادند.
«برنامه با کامبیز حسینی» دوشنبه تا جمعه، ساعت ۱۱ شب به وقت تهران، بهصورت زنده از تلویزیون ایراناینترنشنال پخش میشود.

با گسترش طرحهای دسترسی محدود به اینترنت در ایران، اینترنت طبقاتی از یک ایده حاشیهای به واقعیتی نگرانکننده تبدیل شده است. در حالیکه مقامات رسمی آن را انکار میکنند، شواهد از اجرای عملی تفکیک دسترسی برای گروههای خاص خبر میدهند.
در چند سال گذشته، واژهای نسبتا تازه اما با بار معنایی سنگین وارد ادبیات سیاسی و رسانهای ایران شده است: «اینترنت طبقاتی». مفهومی که در ظاهر فنی به نظر میرسد اما در بطن خود، حامل معانی اجتماعی، اقتصادی و حتی امنیتی عمیقی است. آیا اینترنت میتواند تنها برای گروهی خاص پرسرعت، پرمحتوا و آزاد باشد، در حالی که دیگران با نسخهای سانسورشده، کند و ناقص از آن زندگی دیجیتال خود را بگذرانند؟ این پرسش، اساس بحث درباره اینترنت طبقاتی در ایران را شکل میدهد.
مفهوم «اینترنت طبقاتی» بهصورت ساده یعنی طبقهبندی و تفکیک دسترسی کاربران به اینترنت بر اساس شغل، جایگاه اجتماعی یا نهاد محل کارشان. در این مدل، دسترسی کاربران به اینترنت جهانی یا برخی سایتها نه بر اساس نیاز واقعی یا تقاضای آزاد، بلکه بر اساس «احراز هویت شغلی» یا «تشخیص صلاحیت نهادی» تعیین میشود. کسانی که در نهادهای دولتی، حاکمیتی یا دانشگاهی خاص فعالیت میکنند، ممکن است اینترنتی پرسرعتتر یا بدون فیلتر داشته باشند، در حالی که مردم عادی با لایهای فیلترشده و محدود روبهرو هستند.
این طرح، اگرچه در ابتدا بهصورت رسمی مطرح نمیشد، اما از مدتها پیش بهطور عملی در حال آزمایش بود. نقطه عطفی که توجه افکار عمومی را جلب کرد، اجرای طرحی در دانشگاه صنعتی شریف بود. در این طرح، اساتید، پژوهشگران و دانشجویان با ارائه اطلاعات هویتی، میتوانستند اینترنت آزادتر و کمفیلترتری را تجربه کنند. این تجربه بهتدریج در برخی دیگر از نهادهای خاص مثل مراکز فناوری، رسانههای وابسته به دولت و حتی برخی استارتاپهای منتخب گسترش یافت.
همچنین در دوره وزارت محمدجواد آذری جهرمی (دولت روحانی)، برخی خبرنگاران و نهادها بهطور موقت به اینترنت بدون فیلتر دسترسی داشتند. این اقدام بهعنوان نمونهای از اینترنت طبقاتی غیررسمی شناخته میشود. همچنین، در سال ۱۴۰۱، پس از اعتراضات سراسری، محدودیتهای گسترده اینترنت اعمال شد و دسترسیهای تفکیکی برای برخی گروهها گزارش شد.
از نظر تاریخی، زمینهسازی برای چنین سیاستی را باید در شکلگیری «شبکه ملی اطلاعات» و تشدید فیلترینگ طی سالهای گذشته جستوجو کرد. از اوایل دهه ۱۳۹۰، با آغاز پروژه ملی اینترنت داخلی، بخشهایی از حاکمیت تلاش کردند اینترنت ایران را از فضای جهانی جدا کرده و آن را تحت مدیریت بومی قرار دهند. اگرچه این هدف در ابتدا با شعار «افزایش سرعت و امنیت» همراه بود، اما بهمرور مشخص شد که غایت این پروژه چیزی فراتر از بهبود زیرساخت است؛ ایجاد یک شبکهای کنترلشده، مانیتورپذیر و لایهبندیشده برای مصرف اینترنت در ایران.
رویکردی که ابتدا با فیلترینگ گسترده پلتفرمها و سرویسهای جهانی آغاز شد؛ از فیسبوک، توییتر و یوتیوب گرفته تا واتساپ، تلگرام و گوگلپلی و بهتدریج به سمت محدودسازی سیستماتیک دسترسی رفت. در کنار این روند، دولت با صدور مجوزهای موقت و محدود برای برخی افراد یا نهادها، عملا دو نوع اینترنت ایجاد کرد: یکی برای عموم مردم و یکی برای «افراد منتخب». نام این تفاوت در ادبیات رسمی شاید «اینترنت اضطراری»، «اینترنت حرفهای» یا «اینترنت ملی-بینالمللی» باشد، اما در افکار عمومی چیزی جز «اینترنت طبقاتی» نیست.
چه کسانی در طبقاتی کردن اینترنت نقش داشتند؟
شورای عالی فضای مجازی، بهعنوان عالیترین نهاد سیاستگذار در حوزه اینترنت ایران، نقش کلیدی در طراحی و اجرای اینترنت طبقاتی دارد. این شورا، که در سال ۱۳۹۰ به دستور رهبر جمهوری اسلامی تشکیل شد، با تصویب طرحهایی مانند «شبکه ملی اطلاعات» و «فیلترینگ غیرهمسان»، چارچوبهای لازم برای تفکیک دسترسی به اینترنت بر اساس هویت و جایگاه اجتماعی کاربران را فراهم کرده است. مصوبات این شورا، از جمله طرح «گشایش» در دانشگاه صنعتی شریف، به احراز هویت کاربران و تخصیص دسترسیهای متفاوت منجر شده است.
همچنین شرکتهایی مانند ابرآروان نیز بهعنوان بازوهای اجرایی این سیاستها، با ارائه زیرساختهای ابری برای شبکه ملی اطلاعات، در عملیاتی کردن محدودیتها و نظارت بر ترافیک اینترنت نقش دارند. هرچند ابرآروان اتهامات مربوط به تسهیل قطعی اینترنت را رد میکند، اما اسناد و گزارشها، از جمله ایمیلهای فاششده، نشاندهنده همکاری این شرکت با نهادهای نظارتی برای اجرای سیاستهای محدودکننده است.
آیا اینترنت طبقاتی قانونی است؟
بررسی وضعیت تصویب رسمی این طرح نشان میدهد که هنوز هیچ قانون مصوب مشخصی در مجلس شورای اسلامی یا شورای عالی فضای مجازی برای اعمال اینترنت طبقاتی به تصویب نرسیده است. آنچه در جریان است، بیشتر یک فرآیند تدریجی و آزمونوخطاست که در غیاب شفافیت قانونی، در سطح اجرایی پیش میرود. نهادهایی مانند شرکت زیرساخت، وزارت ارتباطات، و برخی مراکز پژوهشی مرتبط با سپاه یا صداوسیما، از مجاری تصمیمگیری غیرباز هستند که این سیاست را در قالب پروژههای «آزمایشی» یا «امنیتی» به اجرا درمیآورند.
از سوی دیگر، وزارت ارتباطات، حداقل در ظاهر، مخالفت خود را با این روند ابراز کرده است. مثلا در تیرماه ۱۴۰۴، احسان چیتساز، معاون وزیر ارتباطات، در شبکه اجتماعی ایکس اعلام کرد که وزارت ارتباطات با اینترنت طبقاتی مخالف است و اینترنت باید عادلانه و همگانی باشد.
همزمان، سخنگوی دولت هم اعلام کرد که «اینترنت باید عادلانه و عمومی باشد» و تاکید کرد که «دولت سیزدهم قائل به تبعیض در دسترسی به اینترنت نیست.» اما همین مقام در ادامه گفت که «اگر خبرنگاری یا دانشگاهی برای انجام وظیفه نیاز به دسترسی بیشتری دارد، این دسترسی باید فراهم شود.» همین جمله، به ظاهر بیخطر، در واقع نشانهای روشن از همان تفکیک دسترسی است؛ یعنی در عمل، به رسمیت شناختن اینترنت لایهبندیشده.
برخی گزارشها نشان میدهند که نهادهایی مانند صداوسیما، برخی رسانههای وابسته و مراکز فناوری به اینترنت بدون فیلتر دسترسی دارند. این موضوع نشان میدهد که اینترنت طبقاتی، حتی بدون قانون مصوب، عملا در حال اجرا است.
جامعه ایران به اینترنت طبقاتی چه واکنشی نشان داده است؟
در سالهای اخیر، بهویژه پس از اعتراضات سراسری ۱۴۰۱، و به دنبال قطعشدنهای مکرر اینترنت، حساسیت افکار عمومی نسبت به حق دسترسی آزاد به اطلاعات افزایش یافته است. بسیاری از شهروندان، بهویژه جوانان، فعالان مدنی، روزنامهنگاران مستقل و صاحبان کسبوکارهای آنلاین، بارها به سیاستهای محدودکننده اینترنت اعتراض کردهاند. فیلتر شدن پلتفرمهایی مانند اینستاگرام و واتساپ، بدون ارائه جایگزینی واقعی، کسبوکار هزاران نفر را مختل کرده و اعتماد عمومی به دولت در زمینه سیاستهای فناوری را خدشهدار ساخته است.
در همین حال، گروههای حقوق بشری مانند اکسسناو (Access Now)، اصل ۱۹ و سازمان گزارشگران بدون مرز بارها در گزارشهای سالانه خود، نسبت به سیاستهای تفکیکی و نظارتی دولت ایران هشدار دادهاند. آنها معتقدند که طبقهبندی دسترسی به اینترنت، نهتنها ناقض حق آزادی بیان و دسترسی به اطلاعات است، بلکه به نابرابری ساختاری در جامعه دامن میزند و شکاف دیجیتال را در میان شهروندان افزایش میدهد.
آیا اینترنت طبقاتی جای دیگری هم تجربه شده است؟
در مقایسه با تجربه کشورهای دیگر، میتوان گفت که ایران در مسیر چین حرکت میکند، اما با سرعت کمتر و در قالبهایی نرمتر. در چین، اینترنت کاملا از فضای جهانی جداست و بهطور کامل تحت کنترل دولت قرار دارد. کاربران تنها با استفاده از ویپیانهای غیررسمی میتوانند به محتوای جهانی دسترسی پیدا کنند، آنهم با ریسک قانونی و امنیتی بالا. در مقابل، کشورهایی مانند هند، بر اصل «بیطرفی شبکه» تأکید دارند و قانونا اپراتورها اجازه ندارند دسترسی به اینترنت را بر اساس شغل، نژاد یا محل سکونت محدود کنند.
هند هم بر اصل بیطرفی شبکه تأکید دارد و قوانین آن تبعیض در دسترسی به اینترنت را ممنوع میکند. با این حال، این کشور نیز در مواردی مانند اعتراضات کشمیر، اینترنت را بهطور موقت قطع کرد اما این اقدامات بهصورت دائمی و طبقاتی نیست.
در مقابل این تجربه، در اروپا و به طور خاص در کشورهای اسکاندیناوی، فرانسه و آلمان، نهتنها دسترسی عمومی به اینترنت را بهعنوان «خدمت عمومی پایه» تضمین کردهاند، بلکه برخی از آنها، مثل فنلاند، ارائه حداقل سرعت مشخص اینترنت به هر شهروند را به قانون تبدیل کردهاند. در بریتانیا، قانون محافظت از دادهها و بیطرفی شبکه، اجازه نمیدهد اپراتورها در زمینه محتوا یا دسترسی به دلخواه خود تصمیمگیری کنند. این تفاوتها نشان میدهد که طبقهبندی دسترسی به اینترنت، در دموکراسیهای لیبرال، نهتنها مغایر حقوق شهروندی بلکه غیرقانونی تلقی میشود.
با وجود این، به نظر میرسد روند تفکیکی در ایران ادامه دارد. شواهد موجود از دسترسی متفاوت نهادهای دولتی، صداوسیما، برخی خبرنگاران وابسته، و مراکز خاص به اینترنت آزاد نشان میدهد که طبقهبندی عملی، حتی بدون مصوبه رسمی، در حال اجراست. در واقع، ما شاهد پیادهسازی «اینترنت طبقاتی غیررسمی» هستیم؛ بدون شفافیت، بدون مسئولیتپذیری قانونی، و بدون پاسخگویی.
تبعیض دیجیتال
مساله اساسی اینجاست که اینترنت طبقاتی، تنها به معنای تفاوت در سرعت یا دسترسی نیست، بلکه مستقیما با مفهوم «عدالت دیجیتال» گره خورده است. در جهانی که اقتصاد، آموزش، سلامت، فرهنگ و سیاست همگی به بستر دیجیتال وابستهاند، ایجاد تبعیض در دسترسی به این فضا، به معنای بازتولید نابرابری در همه ابعاد زندگی است. اگر کودکی در منطقه محروم تنها به محتوای داخلی دسترسی داشته باشد، در حالی که کودک دیگری در خانوادهای وابسته به نهادهای خاص به منابع جهانی علمی و آموزشی دسترسی دارد، این شکاف نهتنها فنی بلکه ساختاری و تمدنی است.
در نهایت، وضعیت اینترنت طبقاتی در تیرماه ۱۴۰۴ را میتوان چنین جمعبندی کرد: هیچ قانون مصوبی برای آن وجود ندارد، اما عملا در حال اجراست؛ دولت در گفتار با آن مخالفت میکند، اما در عمل مجوزهایی برای آن صادر شده؛ جامعه مدنی نسبت به آن حساس شده اما ابزار کافی برای مقابله ندارد؛ و در مقایسه با جهان، ایران در مسیر حکومتهایی قرار گرفته که نظارت، محدودسازی و طبقهبندی اطلاعات را بر آزادی، شفافیت و مشارکت ترجیح میدهند.
ادامه این مسیر، بهویژه در شرایطی که بحرانهای اقتصادی، سیاسی و امنیتی گریبان کشور را گرفته، ممکن است تبعاتی بسیار گستردهتر از فضای مجازی داشته باشد. زیرا شکاف دیجیتال، پیشدرآمدی برای شکاف اجتماعی، نابرابری آموزشی، انسداد فرهنگی و نهایتا بیثباتی سیاسی است. بهنظر میرسد اکنون بیش از هر زمان، گفتوگوی عمومی و مطالبهگری درباره «حق همگانی دسترسی برابر به اینترنت» ضرورتی اجتنابناپذیر است.

پس از جنگ ۱۲ روزه و آتشبس میان جمهوری اسلامی و اسرائیل، صدها شهروند در ایران با پروندهساری نهادهای امنیتی و قضایی در خطر صدور احکام سنگین مانند اعدام قرار دارند. این گزارش راهنمایی عملی برای کسانی است که میخواهند در برابر سرکوب بایستند و برای نجات جان بازداشتشدگان تلاش کنند.
در مسیر دفاع از جان بازداشتشدگان، نباید میان افراد بر اساس عقاید سیاسی، مذهبی یا سبک زندگیشان تبعیض قائل شد؛ حتی اگر بازداشتشدگان دیدگاههایی مخالف یا متفاوت با ما داشته باشند، دفاع از حق حیات و حقوق انسانی، اصلی فراگیر و غیرقابل مذاکره است.
طی یک ماه گذشته فضای امنیتی در ایران وارد مرحلهای تازه شده و نشانههای آن در قالب بازداشتهای گسترده و محدودیتهای شدیدتر بر آزادیهای عمومی خود را نشان داده است.
بازداشتهای گسترده اخیر جمهوری اسلامی، نهتنها فعالان سیاسی و مدنی، بلکه کاربران فضای مجازی، اقلیتهای مذهبی از جمله یهودیان، بهائیان، مسیحیان و حتی اتباع خارجی را در بر گرفته است؛ موضوعی که به نگرانیها درباره تشدید سرکوب دامن زده است.
این موضوع در کنار گزارشهای متعدد درباره بیخبری مطلق خانوادههای بازداشتشدگان و پخش اعترافات اجباری برخی از آنها، نشانهای نگرانکننده از افزایش خطر محاکمههای شتابزده، دادرسیهای ناعادلانه و صدور احکام سنگین از جمله اعدام و حبسهای طولانی است.
بررسی آمارهای منتشر شده در رسانههای حقوقبشری نشان میدهد جمهوری اسلامی طی یک ماه گذشته و از زمان آغاز جنگ ۱۲ روزه با اسرائیل، دستکم دو هزار نفر را در شهرهای مختلف ایران بازداشت کرده است.
خطر محاکمههای ناعادلانه
مسئولان قوه قضاییه بهصراحت اعلام کردهاند که پرونده این افراد، که برخی از آنها با اتهاماتی مانند «جاسوسی» روبهرو هستند، بهصورت «خارج از نوبت» رسیدگی خواهد شد.
در آخرین اظهارنظر نیز اسماعیل خطیب، وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی، با اشاره به اعدام شماری از شهروندان با اتهام «جاسوسی» تهدید کرد که سایر افراد بازداشتشده نیز «به جزای خود خواهند رسید.»
اکنون بسیاری از فعالان و نهادهای داخلی و بینالمللی حقوقبشری نسبت به خطر شدت گرفتن سرکوبها و تکرار جنایات تابستان خونین ۱۳۶۷ هشدار دادهاند.
در چنین شرایطی، نقش اطلاعرسانی عمومی، فشار رسانهای و تحرک جامعه مدنی، بیش از پیش اهمیت پیدا کرده است.
این گزارش با هدف ارائه پیشنهادات عملی تهیه شده تا بتواند در نجات جان بازداشتشدگان و جلوگیری از صدور احکام سنگین نقش ایفا کند.
چرا اطلاعرسانی فوری حیاتی است؟
نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی، طی دهههای گذشته در بسیاری از پروندهها تا مدتها وجود فرد بازداشتشده را انکار میکردند یا هیچ پاسخی درباره محل نگهداری و وضعیت سلامتی او نمیدادند.
اطلاعرسانی علنی باعث میشود مسئولیت حفظ سلامت فرد بر گردن نهادهای امنیتی گذاشته شود و مجبور به پاسخگویی شوند.
در غیر این صورت، ممکن است افراد هفتهها یا ماهها در «ناپدیدشدگی قهری» یعنی بدون ثبت رسمی، بدون ملاقات، بدون وکیل و در معرض شکنجه و نگهداری در سلول انفرادی که با نام «مادر اعدام» شناخته میشود، باقی بمانند.
در ادبیات زندانهای جمهوری اسلامی، سلول انفرادی را «مادر اعدام» مینامند؛ چون بازداشتشدگان سیاسی در هفتهها یا ماههای ابتدایی بازداشت، در این سلولها تحت شکنجه و بدون دسترسی به وکیل و خانواده قرار میگیرند. اعترافات اجباری گرفتهشده در این دوران، مقدمه صدور احکام سنگین از جمله اعدام میشود.

درصد بالایی از بازداشتشدگان در هفتههای نخست تحت شکنجه برای اعترافات اجباری قرار میگیرند و در صورت اطلاعرسانی نکردن خانوادهها، این خطر تشدید میشود.
از همین رو اطلاعرسانی سریع و گسترده درباره بازداشتها، نخستین و اساسیترین گام برای جلوگیری از تشدید سرکوب است.
تجربه نشان داده هر جا خانوادهها و نزدیکان بازداشتشدگان با شجاعت و سرعت ماجرای بازداشت را علنی کردند، فضای امنیتی تضعیف شده و احتمال نجات جان عزیزانشان افزایش یافته است.
برعکس، سکوت و تاخیر در اطلاعرسانی در بسیاری از موارد به ناپدیدسازی قهری، گرفتن اعترافات اجباری و صدور احکام سنگین منجر شده است.
اطلاعرسانی سریع؛ به بازجویان اعتماد نکنید
شمار زیادی از افرادی که در بیش از چهار دهه اخیر با اتهامات سیاسی در ایران اعدام شدند، در زمان بازداشت به آنها و خانوادههایشان گفته شد «تنها چند دقیقه سوال و جواب است و زود برمیگردد» اما برنگشتند و طی چند روز، چند ماه یا چند سال بهدست ماموران حکومتی به دار آویخته شده یا تیرباران شدند.
علنی شدن خبر بازداشت، به نهادهای امنیتی این پیام را میدهد که پرونده فرد بازداشتی تحت نظارت عمومی است و اقدامات غیرقانونی میتواند با هزینههای بینالمللی همراه شود.
یک مثال عینی برای درک بهتر وضعیت فرد بازداشتشده و آنچه بازجو خواستار آن است: «در صورتی که بازجو بگوید روند بازپرسی چند ساعت یا چند روز طول میکشد و موضوع خاصی نیست و خیلی زود فرد بازداشتشده به خانه بازمیگردد، به هیچ وجه به او اعتماد نکنید.»
تجربه نشان داده بازجویان در بسیاری موارد وعده آزادی سریع میدهند اما بازداشتها به احکام سنگین منجر شده است.

نقش رسانهها
رسانهها از قدرتمندترین ابزارها برای مقابله با سرکوب به شمار میروند. وقتی خبر بازداشت فردی بازتاب گسترده رسانهای پیدا میکند، مسئولان قضایی و امنیتی دیگر نمیتوانند به آسانی گذشته روند سرکوب را ادامه دهند.
تکرار نام بازداشتشدگان و بازتاب مداوم خبر بیخبری از وضعیت آنها در رسانههای داخلی و بینالمللی میتواند روند رسیدگی به پرونده قضاییشان را تغییر دهد یا دستکم از نگهداری افراد در سلول انفرادی همراه با شکنجه و زمینهسازی برای صدور حکم اعدام جلوگیری کند.
در تجربههای گذشته موارد بسیاری بوده که رسانهای شدن نام و چهره بازداشتشدگان، آنها را از خطر مرگ نجات داده است. نادیده گرفتن فعالیت رسانهای در خصوص فرد بازداشتشده به دستگاه سرکوب چراغ سبز برای اعمال خشونت بیشتر میدهد.
همزمان باید در جریان اطلاعرسانی و حمایت از بازداشتشدگان مراقب بود تا ادعاهای بیسند یا اظهارات تحریکآمیز بازتولید نشود.
انتشار تحلیلها یا اظهاراتی که بدون ارائه مستندات، بازداشتشدگان را به فعالیتهای امنیتی متهم میکنند، عملاً به روند پروندهسازی کمک کرده و جان این افراد را بیش از پیش در معرض خطر قرار میدهد.
حمایت مالی و روانی از خانوادههای بازداشتشدگان
خانوادههای بازداشتشدگان با فشارهای شدید اقتصادی و روانی روبهرو میشوند و بسیاری از آنها تنها نانآور خانواده را از دست میدهند یا با هزینههای گزاف زندان، وکلا و درمان روبهرو میشوند.
این فشارها گاهی موجب میشود خانوادهها اطلاعرسانی را متوقف کنند یا تسلیم فشارهای امنیتی شوند.
کمکرسانی به خانوادهها علاوه بر کمک معیشتی میتواند ابزار مقاومت را در اختیار آنها بگذارد. حتی حمایتهای ساده مثل شنیدهشدن دردهای آنها در رسانهها میتواند به بازگشت امید کمک کند.
همراهی با خانوادهها در مقابل دادگاهها و زندانها میتواند فشار اجتماعی موثر ایجاد کند و اجازه ندهد بازداشتشدگان و خانوادههایشان در انزوا بمانند و حس تنهایی داشته باشند.

از سوی دیگر، خانوادههایی که بهتازگی عزیزانشان بازداشت شدهاند، معمولا تجربهای درباره نحوه اطلاعرسانی، پیگیری حقوقی یا فشار رسانهای ندارند.
پیوستن به شبکههای دادخواهی و کسب تجربه از خانوادههایی که پیشتر درگیر چنین پروندههایی بودهاند، میتواند هم به افزایش امنیت فردی کمک کند و هم شانس نجات جان افراد بازداشتشده را افزایش دهد.
در بسیاری از موارد، تشکیل گروههای پشتیبانی، ارتباط با فعالان حقوق بشری و مشورت گرفتن از خانوادههایی که موفق به توقف احکام اعدام یا فشار بر دستگاه قضایی شدهاند، مانع سکوت و انزوا شده است.
در کنار ایجاد این شبکههای حمایتی، تهیه برنامههای آموزشی عملی میتواند راهگشا باشد.
انتشار آموزشهای ساده و کاربردی در قالب ویدیو، فایل صوتی یا متن کوتاه درباره اطلاعرسانی امن، مستندسازی نقض حقوق، پرهیز از دامهای امنیتی و نکات حقوقی ابتدایی، میتواند از سردرگمی خانوادهها در روزهای حساس ابتدایی جلوگیری کند و توان آنها برای پیگیری موثر را افزایش دهد.
پیگیری پس از آزادی
آزاد شدن یک بازداشتشده به صورت مشروط یا با تودیع قرار وثیقه به معنای پایان فشار بر او و خانوادهاش نیست.
بازداشتشدگان حتی بعد از آزادی مشروط یا موقت، تحت تهدید، فشار و محرومیت قرار دارند و حمایت از آنها پس از آزادی میتواند جلوی سرکوب ثانویه را بگیرد.
پیگیری وضعیت زندانیان حتی پس از آزادی ضروری است چرا که در بسیاری از موارد آزادی با شرط سکوت، فشار روانی یا ممنوعیتهای شغلی و تحصیلی همراه است.
فشار اجتماعی و کمپینهای مدنی
افکار عمومی میتواند سد محکمی در برابر سرکوب بسازد. زمانی که مردم درباره یک پرونده حساس میشوند، هزینه ادامه بازداشت برای حاکمیت بیشتر میشود.
کمپینهای شبکههای اجتماعی و اعتراضات خیابانی در خارج کشور در بسیاری موارد به توقف یا کاهش احکام زندان و شکستهشدن احکام اعدام و باز شدن مسیر برای بررسی دوباره پرونده منجر شده است.
حرکتهای جمعی نشان میدهند که سرکوب بیپاسخ نمیماند و همبستگی گستردهای در برابر ظلم شکل گرفته است.
شعارنویسی ایمن میتواند جو رعب را بشکند و صدای اعتراض بازداشتشدگان را در جامعه زنده نگه دارد.

نقش نهادهای صنفی، دانشگاهی و ورزشی
علاوه بر فعالیتهای مدنی و رسانهای، نهادهای صنفی، دانشگاهی و ورزشی میتوانند نقش موثری در حمایت از بازداشتشدگان ایفا کنند.
این نهادها ظرفیت فشار اجتماعی و بینالمللی دارند که میتواند توجه بیشتری به سرکوبها جلب کند.
مواردی بوده که حمایت نهادهای دانشگاهی یا اتحادیههای کارگری در کاهش احکام سنگین مؤثر بوده است.
فعالیتهای هنری و فرهنگی
در سالهای اخیر، تجربه کمپینهای بینالمللی نشان داده آثار هنری و فعالیتهای فرهنگی میتوانند نقشی بیبدیل در جلب توجه رسانهها و افکار عمومی جهان به نقض حقوق بشر در ایران ایفا کنند.
هنر، زبانی جهانی است که بدون محدودیتهای زبانی و رسانهای میتواند پیام زندانیان سیاسی و بازداشتشدگان را به سراسر جهان منتقل کند و حساسیت عمومی نسبت به وضعیت آنها ایجاد کند.
نمایش چهره زندانیان سیاسی در قالب آثار هنری، ساخت مستند، اجرای نمایشهای خیابانی، تولید موسیقیهای اعتراضی، برگزاری نمایشگاههای عکس و نقاشی، همگی ابزارهایی موثر برای برجستهسازی وضعیت بازداشتشدگان در فضای جهانی هستند.
چنین فعالیتهایی بارها باعث ورود رسانههای اصلی به موضوع شده و زمینه فشار بر مقامات جمهوری اسلامی را فراهم کردهاند.
فعالیتهای هنری همچنین میتوانند برای ارتباط گرفتن با گروههای مختلف اجتماعی در خارج از کشور کارآمد باشند.
بسیاری از نهادهای فرهنگی، سالنهای نمایش، جشنوارههای سینمایی، گالریهای هنری و انجمنهای ادبی در سراسر جهان، امکان دیدهشدن روایت بازداشتشدگان و خانوادههای آنها را فراهم میکنند.

ایرانیان خارج از کشور چه اقداماتی میتوانند انجام دهند؟
ایرانیان خارج از کشور به دلیل دسترسی به رسانههای آزاد، نهادهای بینالمللی و آزادیهای مدنی، ظرفیت بزرگی برای حمایت از زندانیان سیاسی و بازداشتشدگان دارند.
این حمایتها از اطلاعرسانی آزاد تا لابیگری و فشار حقوقبشری، ابزارهایی که در داخل ایران امکانپذیر نیستند، میتواند در چند محور انجام شود.
همچنین حمایت از بازداشتشدگان گمنام یا کسانی که نامشان رسانهای نشده، از طریق پیگیری شبکهای، افشاگری و مستندسازی گروهی، از مرگهای خاموش در زندان جلوگیری میکند.
حمایت سایبری و امنیت دیجیتال
نقش فضای مجازی تنها به هشتگزدن محدود نیست. کاربران شبکههای اجتماعی ابزارهای مؤثری برای کمک به نجات زندانیان سیاسی در اختیار دارند.
ایجاد کمپینهای هماهنگ، گزارش سازمانیافته تخلفات صفحات نهادهای سرکوبگر، و کمک به امنیت سایبری خانوادهها و فعالان داخل ایران میتواند تأثیرگذار باشد.
بخش مهمی از حمایت سایبری، رصد و مقابله با پروژههای تخریبی و تبلیغاتی جمهوری اسلامی علیه خانوادهها و حامیان بازداشتشدگان است.

پیگیری حقوقبشری و بینالمللی
نهادهای حقوقبشری بینالمللی ابزاری موثر برای رساندن صدای بازداشتشدگان و توقف روند نقض حقوق و چرخه سرکوباند.
زمانی که پرونده یک فرد بازداشتشده به آگاهی این نهادها میرسد، جمهوری اسلامی برای ادامه فشار با هزینههای بینالمللی مواجه میشود.
ارتباطگیری با این سازمانها باعث میشود دولتها و نهادهای بینالمللی نسبت به وضعیت بازداشتشدگان واکنش نشان دهند.
تجربه نشان داده فشارهای بینالمللی میتواند احکام اعدام را به تاخیر بیاندازد و متوقف کند یا حداقل امکان دسترسی به وکیل تعیینی و دارو را برای زندانیان فراهم کند.
از سوی دیگر، همکاری مستمر با این نهادها میتواند به ثبت و مستندسازی دقیق تخلفات کمک کند.
پیگیری حقوقی بینالمللی و دادگاههای جهانی
پیگیریهای حقوقی بینالمللی ابزار بازدارنده موثری علیه آمران سرکوب است.
پروندهسازی برای ناقضان حقوق بشر میتواند در درازمدت هزینه سرکوب را بالا ببرد و بازداشتشدگان را از خطر مرگ نجات دهد.
اقدامات حقوقی و قضایی برای بازداشتشدگان
بخش حقوقی اگرچه در ایران با وجود روی کار بودن جمهوری اسلامی محدود است اما میتواند در روند پروندهسازی امنیتی بیشتر برای بازداشتشدگان اخلال ایجاد کند یا تا حدودی با حضور وکلای حقوقبشری در پرونده یا اطلاعرسانی، جلوی نقض بیشتر حقوق افراد را بگیرد.
داشتن وکیل مستقل یکی از ابتداییترین حقوق بازداشتشدگان است که در ایران با وجود دستگاه قضایی غیرمستقل و نهادهای امنیتی سرکوبگر، اغلب نادیده گرفته میشود.
فشار افکار عمومی میتواند حق برخورداری از وکیل تعیینی را برای زندانیان و بازداشتشدگان ممکن کند.
همچنین ثبت تخلفات و شکایت رسمی در دستگاههای داخلی حتی اگر مؤثر واقع نشود، در مستندسازی تخلفات و تهیه پروندههای حقوقبشری برای نهادهای بینالمللی مهم است.
این اقدامات میتوانند روند اعترافگیری اجباری و صدور احکام شتابزده را کند کنند.

ثبت و مستندسازی نقض حقوق بشر
اگرچه توقف سرکوب فوری ممکن نیست، اما ثبت و مستندسازی نقض حقوق بشر، آینده را میسازد و میتواند به نجات و رهایی فرد یا مسیر دادخواهی او منجر شود.
هر تخلفی که ثبت و مستند شود، میتواند روزی مبنای پیگیری حقوقی، دادگاههای بینالمللی یا مستندسازیهای تاریخی قرار گیرد.
مستندات دقیق کمک میکند نام قربانیان فراموش نشود و امکان پاسخگویی ناقضان حقوق بشر در آینده فراهم شود.
خانوادهها و فعالان میتوانند نقش مهمی در ساختن این بایگانی ایفا کنند.
تلاش جمعی برای نجات همگانی
در شرایطی که مقامهای قضایی و امنیتی جمهوری اسلامی آشکارا از «برخورد سریع» با بازداشتشدگان صحبت میکنند، هر لحظه سکوت یا تاخیر، میتواند به قیمت جان یک انسان تمام شود.
اطلاعرسانی عمومی، فشار رسانهای و همراهی شبکهای، مهمترین و در دسترسترین راهها برای نجات جان افراد بازداشتشده و زندانیان سیاسی در خطر اعدام است.
نجات جان بازداشتشدگان نیازمند اقدامات سریع، سازماندهی دقیق و فشار مداوم رسانهای، حقوقی و اجتماعی است.
هر فردی میتواند با اقدامات کوچک اما مستمر، نقشی در کاهش سرکوب که این روزها از سوی دستگاههای امنیتی و قضایی جمهوری اسلامی شدت گرفته است، ایفا کند.
سکوت یعنی همراهی با سرکوب. اطلاعرسانی مستمر و اقدام جمعی همان چیزی است که میتواند جان انسانها را نجات دهد و مسیر سرکوب را متوقف کند.


«تهران، کنارت»(با نام بینالمللی «تهران، نمایی دیگر»)، دومین فیلم علی بهراد در پنجاه و نهمین دوره جشنواره کارلوویواری- مهمترین و بزرگترین جشنواره اروپای شرقی و مرکزی- به نمایش درآمد.
فیلمی که تصویری عریان از نسل جوان در تهران امروز ارائه میدهد و به همین دلیل در ایران اجازه نمایش ندارد.
بهراد پس از فیلم «تصور» با بازی لیلا حاتمی که در جشنواره کن نمایش داده شد، در دومین فیلمش هم سبک و سیاق متفاوتی را برمیگزیند که شباهت چندانی به آثار دیگر سینماگران ایرانی ندارد. در واقع بهراد نوعی از فیلمسازی را انتخاب میکند که به عبارتی «جواب پس نداده» و مشخص نیست که برخورد مخاطب عام با آن چگونه خواهد بود، اما به طرز عجیبی هر بار فرصت اکران این فیلمها و رویارویی با عکسالعمل تماشاگر از این فیلمساز گرفته شده است. حالا اما تنها فرصت، روبرو شدن با عکسالعمل تماشاگران غیرایرانی در جشنوارههاست که حالا در کارلوویواری، مخاطبان چک در تالاری پر از تماشاگر، با فیلم همراه شدند و در صحنههای کمدی فیلم- که بسیار نامتعارف است و عجیب- میخندیدند.

همین وجه متفاوت بودن، امتیاز اصلی فیلم را رقم میزند؛ قرار نیست با داستانی متعارف و شیوه روایتی معمول روبرو باشیم. فیلمساز در گسترش عرضی، برشهایی از یک آشنایی و عشق را روایت میکند، رابطهای که به نظر میرسد محتوم است به شکست.
فیلم از یک مراسم عروسی آغاز میشود، جایی که دو شخصیت اصلی پس از سالها در مراسم ازدواج دوستانشان با هم برخورد میکنند. دختری که این رابطه- و ایران- را رها کرده و به خارج از کشور رفته، حالا بازگشته است و این سرآغاز باز شدن زخمهایی است که ظاهراً مرهمی ندارند. با فلشبکهایی که توالی آنها بر حسب زمان نیست، شاهد برشهای مهمی از این رابطه هستیم، نوعی نمایش خاطره. انگار هر یک از این دو در حال مرور خاطراتی هستند از این رابطه و به همین دلیل نوع روایت خاطرهگونه فیلم ترتیب و توالی ندارد. تنها پس از دنبال کردن یک سکانس تا انتها میفهمیم چیزی که دیدهایم چه دورهای از رابطه آنها را تعریف میکند و در انتها درمییابیم که همه این سکانسها چه ترتیب زمانیای داشتهاند.
بازی با زمان مهمترین ویژگی روایت فیلم است؛ فیلمی که میتوانست در صورت رعایت ترتیب زمانی معمول، به بنبست برسد، با یک ترفند جذاب، مفهوم زمان را میشکند و آن را با نوع زمان غیر خطی- که با خاطره و پیچیدگیهایش پیوند دارد- مرتبط میکند.
فیلمساز اما گویی در حال ساخت یک فیلم شخصی است. دنیاها و روابطی را روایت میکند که به نظر میرسد کاملاً برگرفته از تجربه زیسته خودش است: جوانهای نسبتاً مرفه تهران که برخلاف فیلمهای معمول از دغدغههای سیاسی- اجتماعی و فقر به دور هستند و بیشتر دنیای درونی خودشان را شکل میدهند که ربطی به جهان بیرون از آنها ندارد؛ از شرکت در بازیهای غریب تا پارتیهای دیوانهوار، از روابط آزاد تا تماشای فیلم روی پرده بزرگ بر پشتبام خانه. فیلمساز این نسل و این دغدغهها را میشناسد و میخواهد راوی آنها باشد؛ شخصیتهایی که از سینمای امروز ایران تا حد زیادی حذف شدهاند. او با دوربیناش به نظاره مینشیند تا در صحنههای طولانی- که بدون عجله پیش میروند و از تماشاگر حوصله میطلبند- به تصویر کردن نگاهها، حرفها و ارتباطاتی بپردازد که یک عشق شکستخورده را روایت میکند.

دوربین معمولاً مداخله نمیکند، جدا و با فاصله میایستد و در عین فضایی که چندان ربطی به رئالیسم ندارد، میخواهد واقعیت جاری در صحنه را ضبط کند، بیآن که فیلمساز موضع بگیرد یا داوری کند. فیلم هیچکدام از دو شخصیت را محکوم نمیکند؛ چه دختری که آیندهای برای خودش در ایران امروز نمیبیند و آنجا را ترک میکند، و چه پسری که نمیتواند او را همراهی کند. از این حیث فیلم به یکی از مضمونهای مهم این سالهای جامعه ایران چنگ میزند: رفتن یا ماندن. روایت این مضمون در سینمای رسمی ایران، معمولاً با شعار همراه است و فیلمها به طرف شخصیتی متمایل میشوند که میماند و مهاجرت نمیکند تا راوی تبلیغ حکومت در ماندن باشند. اینجا اما شخصیتی که مهاجرت را انتخاب میکند محکوم نمیشود حتی اگر این کارش به قیمت از دست رفتن عشق زندگیاش تمام شود.
فیلم اما تلخی محسوسی دارد که شاید ناشی از زمان و مکانش است؛ جایی که شیرینیهای زندگی دوام نمیآورند و محکوم به شکستاند. فیلم داعیه اجتماعی- سیاسی بودن ندارد، اما خودبخود به تصویری از نسلی بدل میشود که قربانی زمانهاش است، نسلی که هر چه میخواهد به دور از تنشهای سیاسی- اجتماعی، زندگی ساده و عاشقانهای را تجربه کند(که در هر جای دیگر جهان امکانپذیر و ساده به نظر میرسد) با محدودیتها، مشکلات و درهای بستهای روبرو میشود که تلخی پایان فیلم را رقم میزند، بیآن که فیلمساز به طور مستقیم درباره آنها حرف زده باشد.

با تشدید تنش و درگیری نظامی میان جمهوری اسلامی و اسرائیل در جنگ ۱۲ روزه، حکومت ایران این شرایط را «نقطه عطف» خواند و نهادهای امنیتی اعلام کردند به سرعت مقابله با «نفوذ اطلاعاتی دشمن» را آغاز کردهاند. با این اقدامات، فضای امنیتی کشور وارد وضعیت تازهای شده است.
در این فضا، مجلس شورای اسلامی طرحی را با عنوان «تشدید مجازات جاسوسی و همکاری با کشورهای متخاصم» تهیه و تصویب کرد.
هدف این طرح بنا بر اظهارات طراحانش، «صیانت از امنیت ملی» و «پاسخ حقوقی قاطع به تهدیدات نوین» اعلام شده اما به باور بسیاری از ناظران، در عمل زمینهساز تشدید سرکوب سیاسی، محدودتر شدن فضای رسانهای و تعقیب قانونی منتقدان خواهد شد.
از جنگ موشکی تا جنگ قانونی
پیشزمینه این طرح، تحولات پرتنش چندماهه اخیر میان ایران و اسرائیل است اما مقامات جمهوری اسلامی در جریان جنگ ۱۲ روزه و پس از آن، بر گسترش جنگ اطلاعاتی و سایبری تاکید کردند.
علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، بارها به صراحت از «جنگ نرم دشمن» و لزوم برخورد قاطع با عوامل نفوذ سخن گفته است.
او در سخنرانی ۱۴ خرداد ۱۴۰۴ خود، با تاکید بر «جنگ ترکیبی دشمن»، از «جنگ رسانهای، جنگ روانی و تلاش برای سلب باور مردم» بهعنوان «ابزار نفوذ» یاد کرد و خواستار مقابله با این تهدیدها شد.
به دنبال آغاز جنگ ۱۲ روزه، وزارت اطلاعات دولت مسعود پزشکیان و سازمان اطلاعات سپاه پاسداران، خبر از بازداشت «دهها نفر از عوامل وابسته به رژیم صهیونیستی» دادند. در همین فضا، کمیسیون امنیت ملی مجلس به سرعت لایحهای برای افزایش مجازات جرائم مرتبط با جاسوسی تدوین کرد.
این لایحه با قید دو فوریت در صحن علنی مطرح شد و در تیر ۱۴۰۴، با رای اکثریت نمایندگان، به تصویب رسید.
مفاد این طرح، برخلاف بسیاری از قوانین امنیتی موجود، تنها به تعریف کلاسیک جاسوسی محدود نمیشود، بلکه طیفی وسیع از اقدامات رسانهای، علمی، اقتصادی و حتی فناوری را در بر میگیرد.
محتوای طرح: وقتی ابهام به مجازات ختم میشود
بر اساس این طرح، نه تنها اسرائیل، بلکه «هر کشور یا گروهی که شورای عالی امنیت ملی تشخیص دهد»، میتواند بهعنوان کشور یا نهاد متخاصم تلقی شود.
بهعبارت دیگر، فهرست این دشمنان رسمی میتواند متغیر و مبتنی بر اراده سیاسی دولت یا نهادهای امنیتی باشد.
مهمترین بخش طرح در ماده یک آن آمده است: «هرگونه همکاری اطلاعاتی، عملیاتی یا تحلیلی به نفع رژیم صهیونیستی یا کشورهای متخاصم، اگر موجب اخلال در امنیت ملی شود، افساد فیالارض محسوب شده و مجازات آن اعدام و مصادره تمام اموال است.»
افساد فیالارض یکی از سنگینترین عناوین کیفری در قانون مجازات اسلامی در ایران است که مجازات آن معمولا اعدام است و در صورت نبود مصادیق افساد، متهم همچنان با مجازاتهایی مانند حبس درجه یک (۲۵ تا ۳۰ سال زندان)، انفصال دائم از خدمات دولتی و ممنوعیت خروج از کشور روبهرو خواهد بود.
مادههای دو و سه این طرح «همکاریهای اقتصادی، رسانهای یا علمی با نهادهای وابسته به دشمنان جمهوری اسلامی» را نیز جرمانگاری میکند.
هرگونه همکاری اطلاعاتی، تحلیلی، عملیاتی یا حتی رسانهای با اسرائیل، آمریکا یا هر کشوری که شورای عالی امنیت ملی آن را «متخاصم» تشخیص دهد، میتواند مصداق «افساد فیالارض» تلقی شود.
ارسال خبر، تحلیل یا تصویر به رسانههایی که «وابسته یا همسو با دشمن» خوانده میشوند، تا ۱۰ سال زندان دارد و استفاده از تجهیزات «ارتباطی ماهوارهای» نظیر استارلینک نیز ممنوع شده و مجازات آن شامل شش ماه تا دو سال حبس است.
افشا یا انتقال اطلاعات فنآورانه یا پژوهشی به «مراکز علمی بیگانه»، در صورت «تقویت دشمن»، بهعنوان افساد فیالارض قابل پیگرد است.
افزون بر این موارد، ارائه هرگونه کمک مالی، فنی، فنآورانه، علمی یا رسانهای به نهادها یا رسانههای «وابسته به دشمن» نیز جرمانگاری شده و بسته به شدت و «آثار همکاری»، مجازات آن از حبسهای سنگین تا اعدام تعیین شده است.
نکته قابل تامل آن است که تعریف نهادهای «وابسته» نیز بر عهده شورای عالی امنیت ملی گذاشته شده و این شورا میتواند هر رسانه، دانشگاه یا نهاد مدنی خارجی را در این فهرست قرار دهد؛ بیآنکه سازوکار شفاف یا قابل اعتراضی برای این تصمیمگیریها تعریف شده باشد.

واکنش شورای نگهبان و روند تصویب نهایی
طرح اولیه مجلس با مخالفتهایی از سوی شورای نگهبان روبهرو شد.
این شورا در نامهای به هیاترییسه مجلس، اعلام کرد برخی عبارات در متن طرح دارای ابهاماند و میتوانند منجر به «سوءاستفاده و تفسیرهای ناصحیح» شوند.
از جمله این ایرادات، تعریف مبهم افساد فیالارض، تعیین دامنه «کشورهای متخاصم» بدون سازوکار قانونی مشخص و تفکیک نکردن بین جاسوسی نظامی با فعالیتهای مدنی یا رسانهای است.
با وجود این، مجلس در ۲۲ تیر ۱۴۰۴ با ایجاد تغییراتی جزیی، ایرادات را رفعشده تلقی کرد و متن اصلاحشده را دوباره به شورای نگهبان فرستاد.
بهنظر میرسد در صورت تداوم اختلاف، طرح به مجمع تشخیص مصلحت نظام ارجاع داده شود؛ نهادی که همواره در موارد حساس امنیتی، با نگاهی مبتنی بر «مصالح نظام»، از تصویب طرحهایی با ماهیت سرکوبگرانه دفاع کرده است.
از قانون تا ابزار سرکوب
نقدهای حقوقی و سیاسی فراوانی به این طرح مطرح شده است.
کارشناسان حقوق بشر معتقدند تصویب اینگونه قوانین، در بستر نبود دادگاههای مستقل و امکان اعمال فشار نهادهای امنیتی بر دستگاه قضایی، عملا به معنای افزایش دامنه سرکوب، حذف روزنامهنگاران، محدودسازی فضای علمی و رسانهای و تشدید برخورد با دگراندیشان خواهد بود.
همچنین این طرح میتواند فعالیتهای صلحآمیز را بهعنوان «همکاری با دشمن» تعبیر کند و انتشار مطالب در رسانههای خارجی، بهویژه رسانههای فارسیزبان خارج کشور مانند ایراناینترنشنال، بیبیسی فارسی، صدای آمریکا و دیگر رسانهها را بهانهای برای برخورد قضایی کند.
یکی از موضوعات مورد بحث در این طرح، استفاده گسترده جمهوری اسلامی از برچسب «جاسوس» برای حذف مخالفان است و در فضای تازه امنیتی پس از جنگ با اسرائیل، انتظار میرود دامنه چنین برخوردهایی گستردهتر شود.
همچنین نهادهایی چون سازمان حقوق بشر ایران، مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران (هرانا)، مرکز عبدالرحمن برومند، کارزار سهشنبههای نه به اعدام و نهادها و افراد حقوقی دیگر همچون کارشناسان سازمان ملل متحد از جمله مای ساتو، گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل در امور ایران، اعلام کردهاند که این طرح در امتداد افزایش اعدامها در ایران است.
این در حالی است که از آغاز سال ۲۰۲۵، چندین نفر به اتهاماتی نظیر «جاسوسی»، «افساد فیالارض» یا «همکاری با اسرائیل» اعدام شدهاند.
این سازمانها هشدار دادهاند مجازاتهایی چنین سنگین، در نبود فرآیند دادرسی عادلانه، نقض آشکار حقوق بشر محسوب میشود.
قانون برای تثبیت اقتدار امنیتی
طرح تشدید مجازات جاسوسی، بیش از آنکه پاسخی حقوقی به تهدیدهای واقعی اطلاعاتی باشد، ابزاری برای تثبیت کنترل اطلاعات، اعمال نظم امنیتی بر حوزههای عمومی و نهادینه کردن برخورد سخت با هرگونه ارتباط خارجی است.
در غیاب دادرسی عادلانه و رسانههای مستقل داخلی، چنین قوانینی نه تنها از امنیت ملی صیانت نمیکنند، بلکه اعتماد عمومی را کاهش داده و کشور را در مسیر انزوای بیشتر قرار میدهند.
به نظر میرسد در جمهوری اسلامی، آنچه بیش از هر چیز «متخاصم» تلقی میشود، آزادی گردش اطلاعات، ارتباط آزاد با جهان و نقد قدرت حاکم است.

در روزهایی که تصاویر تکاندهنده اخراج مهاجران افغانستانی از ایران فضای رسانهای را پر کرده است، کودکانی را میبینیم که گرسنه و تشنه در گرمای تابستان از مرز عبور داده میشوند، زنانی که بیسرپناه رها شدهاند و خانوادههایی که حتی فرصت بازپسگیری پول پیش خانههایشان را نداشتهاند.
این پرسش مطرح میشود که چه بر سر ما آمده است و چگونه جامعهای که روزگاری مأمن مهاجران و پناهجویان بود، امروز با چنین خشونت و بیرحمی آنان را از خود میراند.
پاسخ را باید در تلاقی سه عامل جست: بحران ساختاری دولت، استیصال اجتماعی، و نهادینه شدن پروژهای آگاهانه برای «دیگریسازی» که با پشتوانه قدرت سیاسی و رسانهای بهپیش میرود.
فرار از پاسخگویی، پناه بردن به ناسیونالیسم افراطی
جمهوری اسلامی سالهاست که در تامین نیازهای ابتدایی شهروندان خود ناتوان است. از تامین نان و اشتغال گرفته تا مسکن و آب سالم، کارنامه دولت نه تنها خالی، بلکه بهشدت منفی است. اضافه کنید به این بحرانها، شکستهای منطقهای از جمله ناکامی در «نبرد با اسرائیل» و بینتیجهماندن سیاستهای توسعهطلبانه منطقهای.
در این شرایط، بهترین راه برای مهار خشم عمومی، انحراف ذهن جامعه به سوی یک «دشمن در دسترس» است. مهاجران افغانستانی، بهعنوان گروهی بیصدا، بیحامی و فاقد تشکلهای رسمی، هدفی سادهاند. آنها نه قدرت رسانهای دارند و نه ابزار چانهزنی سیاسی. از همه مهمتر: آنان «غریبه» تلقی میشوند.
رسانهسازی نفرت: اغراق، دروغ و بیاخلاقی
پروژه نفرتپراکنی علیه مهاجران، کاملاً سازمانیافته و مبتنی بر دروغ و اغراق است. در حالی که آمار رسمی تعداد مهاجران افغانستانی را حدود ۲ تا ۳ میلیون نفر اعلام میکند، رسانههای نزدیک به نهادهای امنیتی و حتی برخی شخصیتهای سیاسی، بیهیچ سندی از «۵ تا ۱۰ میلیون مهاجر» سخن میگویند.
مهاجران متهم میشوند به اشغال مشاغل، فشار بر بازار مسکن، افزایش جرم، و حتی تهدید امنیت ملی. اما هیچ پژوهش مستقلی این ادعاها را تایید نمیکند. بالعکس، بسیاری از این مهاجران، در شرایط بیحقوقی کامل، سختترین و کمدستمزدترین مشاغل را انجام میدهند و بار سنگینی از اقتصاد غیررسمی ایران را به دوش میکشند.
جامعه خشمگین، قربانیجوی
اما چرا جامعه نیز با این پروژه همراه میشود؟ پاسخ، تلخ اما واقعی است: جامعه ایرانی خشمگین است؛ از فقر، از تبعیض، از سرکوب، از آیندهای مبهم. این خشم، اگر مسیر درست نیابد، به سادگی میتواند به «قربانیجویی» بینجامد. همانطور که در تاریخ دیگر کشورها نیز دیدهایم، تودههای مأیوس همواره آمادهاند تا خشم خود را بر «دیگری»ای که به آنان شبیه نیست، خالی کنند.
جاناتان ساکس، فیلسوف اخلاقگرای بریتانیایی، درباره ریشههای نفرتپراکنی مینویسد: ما جانورانی قبیلهای هستیم. با کسانی که «ما» هستند همدلی داریم، اما از غریبهها میترسیم. این ترس اگر مهار نشود، ما را به هیولا تبدیل میکند. از نظر ساکس، اخلاق تنها در صورتی نجاتبخش است که «من» را به «ما» تبدیل کند، بیآنکه «آنها» را از دایره انسانیت بیرون براند. اما همینکه «ما» ساخته میشود، همزمان «دیگری» نیز خلق میشود؛ و این آغاز دگرستیزی است.
از منظر روانشناسی اجتماعی، این نیاز به یافتن مقصر، نه تنها ابزاری برای کنترل خشم است، بلکه مکانیسمی دفاعی برای پرهیز از رویارویی با واقعیتهای تلخ است. پذیرش اینکه بحرانهای کشور حاصل دههها سوءمدیریت، فساد سیستماتیک و انزوای بینالمللی است، دشوارتر از آن است که بتوان در یک گفتوگوی روزمره یا یک تصمیم سیاسی ساده بیانش کرد. بنابراین، فرد مهاجر، که نه رسانه دارد و نه مدافع، به قربانی مطلوب تبدیل میشود.
این مکانیزم قربانیسازی، اگر بیپاسخ بماند، تنها به مهاجران ختم نمیشود. دیر یا زود، نوبت دیگر گروههای اجتماعی هم میرسد: زنان، اقلیتها، جوانان منتقد، و هر صدایی که «با ما نیست»، به تدریج در دایره «دیگری» قرار میگیرد. این فرآیند، پیشدرآمدیست بر فروپاشی همبستگی ملی و اخلاق جمعی.
اگر خشم مشروع مردم در مسیر درستی هدایت نشود، و اگر جامعه نتواند راهی برای نقد واقعی ساختار قدرت پیدا کند، قربانیجویی به یک عادت خطرناک تبدیل خواهد شد؛ عادتی که در آن «دشمن» همیشه در همسایگی ماست، و مسئولیت هیچگاه متوجه سرچشمههای واقعی بحران نمیشود.
دولت، مسئول مستقیم وضعیت است
در این میان، نقش دولت نه فقط در دامنزدن به نفرت، که در ترک وظایف اولیهاش برجسته است. چرا پس از چهل سال، هیچ ساختار سازمانیافتهای برای جذب، آموزش و هدایت مهاجران ایجاد نشده است؟ چرا هنوز هیچ کمپ رسمی و دائمی برای پناهندگان در شرق کشور وجود ندارد؟ چرا دسترسی مهاجران به حقوق اولیه انسانی، از جمله آموزش، بهداشت و دادخواهی، اینچنین محدود و سلیقهای است؟
پاسخ ساده است: نه فقط غفلت، بلکه یک اراده سیاسی برای بیثبات نگاه داشتن مهاجران و بهرهبرداری سیاسی از موقعیت آنان وجود دارد. وضعیت نیمهقانونی و فاقد حمایت حقوقی این مهاجران، آنان را به نیروی کاری ارزان، مطیع و بیصدا تبدیل کرده و همزمان به ابزاری برای فرافکنی مشکلات داخلی بدل نموده است.
دِگرستیزی آغاز فروپاشی اخلاقی است
آنچه امروز در قبال مهاجران افغانستانی رخ میدهد، تنها یک بحران انسانی نیست، بلکه نشانهای هشداردهنده از فروپاشی اخلاقی در جامعهای است که زمانی به همزیستی فرهنگی و دینیاش میبالید. دِگرستیزی، اگر بیپاسخ بماند، مرز نمیشناسد. نفرت، اگر نهادینه شود، فقط مهاجران را هدف نمیگیرد؛ دیر یا زود، سراغ اقلیتهای قومی، دینی و فکری جامعه نیز خواهد رفت — همانطور که پیش از این رفته است.
فراموش نکنیم که پیش از این، همین سازوکار حذف و طرد علیه کردها، بلوچها، بهاییها و دیگر اقلیتهای مذهبی و قومی بهکار رفته است؛ همانطور که علیه دگراندیشان سیاسی، نویسندگان مستقل، فعالان مدنی و روشنفکران منتقد هم اعمال شده است. دِگرستیزی، صرفاً یک ابزار برای سرکوب «دیگری» نیست، بلکه به تدریج، «ما» را هم دچار فروپاشی میکند. جامعهای که عادت کند گروهی از انسانها را غیرقابل تحمل، غیرقابلقبول یا فاقد شأن انسانی بداند، دیگر نمیتواند بر هیچ ارزش اخلاقی یا انسانی پایداری استوار بماند.
همبستگی اجتماعی، بر شالوده اخلاق بنا میشود؛ و اخلاق، یعنی بهرسمیت شناختن انسانیت حتی در آنکه با ما تفاوت دارد. هر گامی در مسیر بیانسانیت کردن دیگری، یک گام در مسیر نابودی وجدان جمعی ماست. اگر امروز مهاجران افغانستانی را قربانی کنیم، فردا نوبت خود ما خواهد بود. این یک پیشبینی نیست، بلکه درسی است که تاریخ بارها به ما داده است. آیا این بار، گوش شنوایی برای شنیدن آن هست؟






