اسرائیل: تماس با حسابهای جعلی به نام ارتش ما ممکن است خطرناک باشد
ارتش اسرائیل، دوشنبه ۲۳ تیر، اعلام کرد :«هر فردی که از طریق حسابهایی که خود را بهجای ارتش اسرائیل معرفی میکنند با شما تماس میگیرد، ممکن است خطرناک باشد.»
ارتش اسرائیل، دوشنبه ۲۳ تیر، اعلام کرد :«هر فردی که از طریق حسابهایی که خود را بهجای ارتش اسرائیل معرفی میکنند با شما تماس میگیرد، ممکن است خطرناک باشد.»

پژوهشگران با بررسی آثار کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان دریافتند کتابهای کودک در دهه ۶۰ نقش مهمی در انتقال کلیشههای جنسیتی ایفا میکردند.
ادبیات کودک نقش مهمی در شکلگیری هویت جنسیتی نسلهای آینده دارد.
در دهه ۶۰ شمسی، دوران حساس پس از انقلاب، کودکان ایرانی با کتابهای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بزرگ شدند، داستانهایی خواندند که ناخودآگاه، مفاهیم جنسیتی خاصی را در ذهنشان شکل داد.
حالا پس از گذشت چهار دهه، مطالعه نجمه حسینی سروری، محمدصادق بصیری و مهلاسادات حسینی صابر، پژوهشگران دانشگاه باهنر کرمان، نشان میدهد این آثار چگونه نقشهای سنتی مردان و زنان را برای نسلهای آینده تعریف کردند.
این پژوهش که در آخرین شماره مجله «مطالعات ادبیات کودک» دانشگاه شیراز منتشر شد، ۱۸ کتاب داستان مخصوص گروههای سنی «الف» و «ب» را که بین سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۶ از سوی کانون به چاپ رسید، مورد بررسی قرار داده است.
بر اساس نتایج این مطالعه، در اکثر این آثار کلیشههای جنسیتی به شکل آشکار یا پنهان حضور دارند.
پسران جستجوگر، دختران منفعل
طبق یافتههای این پژوهش، در تمامی داستانهای مورد بررسی که شخصیتهای انسانی در آنها حضور دارند، نقش اصلی به پسربچهای خردسال اختصاص یافته است.
این پسران با صفاتی چون کنجکاوی، جستجوگری، تحرک و خلاقیت توصیف میشوند و در پایان به شناخت و آگاهی میرسند.
در مقابل، از زنان و دختران تصویری کاملا متفاوت ارائه شده است. آنها یا از متن داستان حذف شدهاند یا نقشهایی حاشیهای بازی میکنند.
مادران عمدتا در نقش مراقبان فرزندان، مادربزرگان بهعنوان افرادی بیمار و ناتوان، و دختران خردسال در قالب شخصیتهایی آرام، منفعل و وابسته به برادران خود بازنمایی شدهاند.
داستانهایی که ذهن کودکان را شکل میدهند
از میان آثار بررسیشده، داستان «سفر مرغ باهوش» تصویری قابل تامل ارائه میدهد. در این داستان، مرغ برای غلبه بر زورگویی خروس، راهی سفر میشود و با حیلهگری او را رسوا میکند.
در این مقاله آمده است: «رفتار و چارهجویی مرغ داستان کاملا منطبق با کلیشههای جنسیتی سنتی است که زنان را محتاط، محافظهکار و حیلهگر ارزیابی میکند. الگویی شبیه به آنچه در داستانهای مکر زنان، در متنهایی مثل هزار و یک شب، بارها و بارها تکرار میشود.»
در داستان «فیل کوچولو، دماغت کو؟» نیز تضاد آشکاری بین شخصیتهای مذکر و مونث وجود دارد.
«خانم خرسه» و «بیبی لاکپشت» در مکالمه با فیل از بیماریهای خود میگویند، در حالی که «آقا سگه» در حال حرکت و فعالیت است و بیپروا نظرش را اعلام میکند.
پژوهشگران نوشتند: «مثلا خانم خرسه از سرماخوردگیاش میگوید و بیبی لاکپشت هم که روی تخته سنگی نشسته و دارد بافتنی میبافد، از اینکه ضعف بینایی دارد و اگر دماغش را بدهد، دیگر جایی برای گذاشتن عینکش ندارد، صحبت میکند؛ اما آقا سگه که عجله دارد و دارد زمین را بو میکشد و راه میرود، اول به قیافه مسخره فیل میخندد و بعد میگوید که اگر دماغم را به تو بدهم، نمیتوانم بو بکشم و در جنگل گم میشوم.»
ماجراهای احمد؛ الگوی خانواده سنتی
مجموعه داستانهای احمد که شامل «احمد باید بپرسد»، «احمد و سارا» و «احمد و ساعت» میشود، تصویری آشنا از خانواده سنتی ارائه میدهد.
در این الگو، پدر منشا آگاهی و قدرت است، بیرون از خانه کار میکند و قانونگذار و راهنمای خانواده محسوب میشود.
مادر در این داستانها حضوری بسیار محدود دارد. در داستان «احمد و ساعت» مادر حتی شخصیت فرعی هم محسوب نمیشود و هیچ نقشی در پیشرفت طرح داستان ندارد.
حرف زدن او منحصر به اعلام ساعت حضور پدر در خانه یا اعلام بیداری سارا است و در تنها جمله امری که به زبان میآورد، احمد را ترغیب به عوض کردن لباس و خوابیدن دوباره میکند.
او فقط در دو تصویر پایانی، بچه در بغل و سر سفره صبحانه، کنار سماور دیده میشود؛ نقشی که با لبخند روی چهره مادر به تصویر کشیده شده است.

راوی مردانه، دنیای یکطرفه
یکی از مهمترین یافتههای این تحقیق نقش راوی است. در این داستانها، راوی دانای کل دنیا را از منظر مردان یا پسران روایت میکند؛ این یعنی کودکان دنیایی را میبینند که محدود به ذهنیت، کنش و خواست مردان است.
حتی در کتابهای تصویری بدون متن مانند «دالی» و «نقلی»، شخصیتها تنها پسربچه و پدربزرگ هستند.
پدربزرگ منشا آگاهی کودک و آشنایی او با طبیعت و زندگی است، در حالی که زنان کاملا از فضای کار و زندگی حذف شدهاند.
تاثیر بر نسلهای آینده
محققان معتقدند این شیوه بازنمایی، کودکان را برای پذیرش نقشهای جنسیتی سنتی آماده میکند.
در سنین پایین که کودکان هویت جنسی خود را شکل میدهند، چنین تصاویری عمیقا در ذهن آنها نقش میبندد.
نتیجه این فرآیند، نسلهایی است که با تقسیمبندی سنتی کار و مسئولیتها بزرگ شدهاند؛ جایی که مردان فعال، قدرتمند و تصمیمگیرنده و زنان منفعل، وابسته و محدود به فضای خانه تعریف میشوند.
تداوم الگوهای سنتی
نتایج بررسی این آثار حاکی از آن است که داستانهای دهه ۶۰ از طریق باز تولید کلیشههای جنسیتی و تعیین مرزهای دقیق بین نقشهای زنانه و مردانه، تبعیض جنسیتی را طبیعی جلوه میدهند.
این آثار کودکان گروه سنی «الف» و «ب» را که در روند تکامل هویت جنسی قرار دارند، برای پذیرش و درونی کردن ساختار سنتی روابط بین زن و مرد آماده میکنند و به بازتولید و تداوم اشکال تبعیض جنسیتی کمک میکنند.
حسین علیزاده، تحلیلگر مسائل بینالملل درباره سخنان ترامپ و مقامهای اسرائیل درباره طرحهای از پیش تعیینشده برای حمله به تاسیسات هستهای در ایران گفت: «این صحبتها نشان میدهد که آنها طی این ۲۲ سال، اشراف اطلاعاتی دقیقی بر ایران و جزئیات برنامه هستهای جمهوری اسلامی داشتهاند.»

متأسفانه، تمامی شواهد و قرائن حکایت از آن دارند که جمهوری اسلامی ایران بار دیگر کشور و مردم را بهسمت جنگی دیگر با اسرائیل سوق میدهد.
سیاستهای فعلی تفاوت محسوسی با گذشته ندارند: تقابل با ایالات متحده همچنان ادامه دارد، مذاکرات هستهای متوقف شده، همکاری با آژانس بینالمللی انرژی اتمی تعلیق شده و روابط با سه قدرت اروپایی نیز با سرعتی نگرانکننده رو به وخامت نهاده است.
همه این موارد نشان میدهند که مسیر دیپلماسی بهتدریج مسدود شده و همانگونه که تجربههای تاریخی نشان دادهاند، بسته شدن درِ دیپلماسی، به باز شدن مسیر جنگ میانجامد.
در حال حاضر، نه تنها هیچ نشانهای از تمایل جدی به مذاکره از سوی جمهوری اسلامی دیده نمیشود، بلکه ایالات متحده نیز موضعی کاملاً برتر و متفاوت در پیش گرفته است.
دونالد ترامپ بهصراحت اعلام کرده که واشینگتن دیگر نیازی به مذاکره نمیبیند، مگر آنکه جمهوری اسلامی توافقی در جهت تسلیم کامل بپذیرد. از سوی دیگر، حملات به تاسیسات هستهای جمهوری اسلامی ، برتری راهبردی جدیدی را برای آمریکا فراهم آورده است.
در چنین شرایطی سخنان عباس عراقچی، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی، نیز بر ناامیدی از مذاکرات دلالت دارد. او خواستار تضمین از سوی آمریکا شده که در آینده به ایران حمله نخواهد کرد، اما این نوع تضمینها در ادبیات روابط بینالملل بیمعنا هستند و ایالات متحده نیز دلیلی برای ارائه آن نمیبیند.
در سوی مقابل، اسرائیل نیز با جدیت تمام نسبت به سیاستها و برنامههای جمهوری اسلامی حساس است. بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، اعلام کرده که جمهوری اسلامی همچنان در پی دستیابی به سلاح هستهای است و چنانچه به آن دست یابد، آن را علیه اسرائیل بهکار خواهد گرفت. از این رو، از نگاه تلآویو، جمهوری اسلامی نباید بقا یابد.
از نگاه اسرائیل، خطر جمهوری اسلامی نهفقط در برنامه هستهای بلکه در توان موشکی و شبکه نیابتی منطقهای آن نهفته است. تنها بخشی از نیرویی که در جنگ ۱۲ روزه توانست به اسرائیل آسیب وارد کند، نیروی موشکی سپاه پاسداران بود. با وجود رهگیری اکثر موشکها، اسرائیل بهخوبی دریافته که این توانایی میتواند در آینده تهدیدی جدیتر باشد، بهویژه اگر با کلاهکهای غیرمتعارف یا هستهای همراه شود. به همین دلیل نتانیاهو گفته است جمهوری اسلامی نمی تواند موشکهایی با برد بیش از ۴۸۲ کیلومتر داشته باشد.
دلایل افزایش احتمال جنگ دوم
تحلیل مجموع شرایط موجود نشان میدهد که احتمال درگیری مجدد، بالا و جدی است. برخی از مهمترین دلایل آن عبارتاند از:
- توقف مذاکرات جمهوری اسلامی و آمریکا و نبود چشماندازی برای احیای توافق؛
- وخامت روابط با اروپا و آژانس و رجزخوانیهای علنی مقامات جمهوری اسلامی علیه غرب؛
- تاکید مکرر اسرائیل بر ضرورت توقف غنیسازی هستهای و برنامه موشکی بالستیک ایران؛
- اراده اسرائیل برای جلوگیری از بازسازی توان پدافندی جمهوری اسلامی پس از آسیبهای سنگین وارده؛
- ادامه اظهارات علنی رهبران جمهوری اسلامی درباره نابودی اسرائیل و مسلح کردن گروههای نیابتی.
برخلاف برخی گمانهزنیها، بهنظر نمیرسد که چین و روسیه نیزدر شرایط جنگی، کمک موثری به جمهوری اسلامی ارائه دهند. آنها بیش از آنکه بخواهند وارد درگیری مستقیم شوند، منافع اقتصادی و ژئوپلیتیک خود را در نظر میگیرند.
نکته تاسفبار اینجاست که هرگونه جنگ جدید، مردم ایران را گرفتار خواهد کرد. آنها هستند که هزینه سیاستهای غلط، رجزخوانیهای بیثمر و دشمنیهای بیپایان جمهوری اسلامی با آمریکا و اسرائیل را خواهند پرداخت.
در حالیکه بسیاری از کشورهای اسلامی دیگر سرنوشت ملی خود را به نزاع با اسرائیل گره نزدهاند، جمهوری اسلامی همچنان خود را مامور نابودی اسرائیل میداند؛ ماموریتی که کشور و مردم را در معرض انزوا، تحریم، و جنگ قرار داده است.
اگر سیاستهای منطقهای و بینالمللی جمهوری اسلامی تغییر نکند،که نشانهای از تغییر آنها دیده نمیشود؛ متاسفانه سومین جنگ در عمر جمهوری اسلامی محتمل خواهد بود؛ جنگی که هیچ توجیه عقلانی برای آن وجود ندارد، مگر در ذهن گروهی که بقای خود را در نابودی دیگران تعریف کردهاند.

در حالی که حمایت از طرح «دو دولت در یک سرزمین» به نقطه اشتراک میان اروپا، دولت ترامپ و کشورهای عربی تبدیل شده، جمهوری اسلامی همچنان با موضعی ایدئولوژیک و سلبی در برابر آن ایستاده است.
با این حال، پس از جنگ ۱۲ روزه با اسرائیل و آسیبپذیری عمیق در حوزههای هستهای، نظامی و منطقهای، ایران دیگر اهرمی برای چانهزنی در اختیار ندارد.
اکنون، حمایت مشروط از این طرح، تنها پیشنهاد معنادار ایران برای بازگرداندن ایالات متحده به میز مذاکره است؛ موضوعی که ممکن است تنها مسیر باقیمانده برای جلوگیری از پایان آتشبس و آغاز جنگی بزرگتر باشد.
اجماع منطقهای و بینالمللی؛ یک فرصت از دسترفته برای تهران؟
طرح «دو دولت در یک سرزمین» که در اواخر دهه ۱۹۳۰ مطرح شد و بر پایه قطعنامه ۱۸۱ مجمع عمومی سازمان ملل در نوامبر ۱۹۴۷ رسمیت یافت، سالهاست در سیاست جهانی بهعنوان تنها چارچوب ممکن برای حل مساله فلسطین شناخته میشود.
اگرچه این طرح در زمان خود از سوی فلسطینیان و کشورهای عربی رد شد، امروز اغلب همان کشورها - از عربستان سعودی گرفته تا مصر، اردن، امارات متحده عربی و ترکیه - از آن حمایت میکنند.
اروپا بهطور سنتی از این راهحل دفاع کرده و اکنون نیز ترامپ در دور دوم ریاستجمهوریاش از گسترش پیمان ابراهیم حمایت کرده است. حتی عادیسازی روابط اسرائیل و عربستان سعودی در گرو پیشرفت معنادار در همین مسیر است.
در این شرایط، ایران تنها بازیگری است که همچنان بهصراحت با اصل این راهحل مخالفت میکند. موضعی که نهتنها کشور را در انزوای دیپلماتیک قرار داده، بلکه تهران را نیز از بازی تازهای که در خاورمیانه در حال شکلگیری است، حذف کرده است.

جنگ ۱۲ روزه و فروپاشی نسبی ساختار قدرت در ایران
جنگ ۱۲ روزه و حملات بیسابقه آمریکا و اسرائیل به زیرساختهای هستهای، موشکی و فرماندهی ایران، تصویر روشنی از شکنندگی ساختار نظامی جمهوری اسلامی ارائه داد.
عملیات موسوم به «چکش نیمهشب» تاسیسات حساس در نطنز، فردو، اصفهان و دیگر نقاط کلیدی را هدف گرفت. همچنین اسرائیل دهها تن از نیروهای متخصص و فرماندهان ارشد سپاه پاسداران را کشت.
پنتاگون اعلام کرد این حملات برنامه هستهای جمهوری اسلامی را تا دو سال عقب انداختهاند. این در حالی است که آژانس بینالمللی انرژی اتمی بهدلیل عدم همکاری تهران، امکان نظارت بر تاسیسات هستهای ایران را ندارد.
در عرصه نیابتی نیز متحدان منطقهای ایران همچون حزبالله، حشد شعبی، انصارالله و دیگر گروهها بهشدت تضعیف شدهاند و دیگر توان ایفای نقش تهاجمی را ندارند.
افزون بر این، اقتصاد ایران در وضعیت بحرانی به سر میبرد؛ تورم بیسابقه، فرار سرمایه، سقوط ارزش ریال و کاهش شدید درآمدهای نفتی و غیرنفتی، امکان مانور اقتصادی را از بین برده است.

ایدئولوژی در برابر واقعیت
یکی از مهمترین موانع راهبردی در برابر چرخش سیاست خارجی جمهوری اسلامی، موضع ایدئولوژیک علی خامنهای نسبت به اسرائیل و مساله فلسطین است.
برخلاف بسیاری از دولتهای عربی که در سالهای اخیر ضمن حفظ ظاهر همبستگی با فلسطینیان، مسیر عادیسازی روابط با اسرائیل را در پیش گرفتهاند، جمهوری اسلامی همچنان بر موضع رادیکال «نفی کامل موجودیت اسرائیل» اصرار دارد.
این موضع نهتنها انعطافناپذیر، بلکه برخلاف واقعیتهای منطقهای، سیاسی و حتی امنیتی امروز خاورمیانه است.
خامنهای بارها در سخنرانیهای خود تاکید کرده جمهوری اسلامی «با موجودیت رژیم صهیونیستی مخالف است» و هیچگونه تقسیم سرزمینی برای فلسطین را نمیپذیرد.
در سخنرانی هشتم آذر ۱۴۰۲، او بهصراحت طرح «دو دولت» را «خائنانه» و بخشی از نقشه شکستخورده خاورمیانه جدید توصیف کرد.
به گفته او، این طرح قرار بود مساله فلسطین را به سود اسرائیل ببندد و برچسب «سازش» را به گردن کشورهای مسلمان بیندازد.
خامنهای پیش از این در سخنرانی ۹ مهر ۱۳۹۰، بهصراحت هرگونه راهحل بینالمللی را رد و تنها گزینه مورد تایید جمهوری اسلامی را «برگزاری همهپرسی در میان ساکنان اصلی فلسطین اعم از مسلمان، مسیحی و یهودی» معرفی کرده بود.
در نگاه او، یهودیان مهاجر و دولت اسرائیل «رژیم غاصب» و فاقد هرگونه مشروعیت هستند. او حتی تاکید کرد که جمهوری اسلامی بهدنبال «آزادی کل فلسطین» است، نه بخشی از آن.

اما در دنیای واقعی، این موضع دیگر حتی در میان متحدان پیشین ایران نیز پایگاه ندارد. ترکیه که زمانی میزبان «گردهماییهای ضدصهیونیستی» بود، امروز روابط دیپلماتیک کامل با اسرائیل دارد.
عربستان سعودی، با وجود اختلافات سنتی با تلآویو، در آستانه نهایی کردن عادیسازی روابط خود قرار دارد. مصر و اردن نیز سالهاست با اسرائیل رابطه رسمی دارند و امارات، بحرین و مراکش نیز به پیمان ابراهیم پیوستهاند.
در چنین فضایی، اصرار خامنهای بر یک شعار بیپشتوانه عملی نهتنها ایران را منزوی کرده، بلکه حتی امکان ورود به بازی دیپلماتیک منطقه را نیز از بین برده است.
جمهوری اسلامی نه در معادلات اسرائیل–فلسطین نقش دارد، نه در چارچوبهای نوین امنیت منطقهای، و نه حتی در روندهای جدید اقتصادی و تکنولوژیک که در بستر عادیسازی در حال شکلگیری هستند.
این در حالی است که تجربه تاریخی نشان داده مخالفت ایدئولوژیک با نظم حاکم زمانی موثر است که پشتوانهای از قدرت واقعی، مشروعیت منطقهای یا ظرفیت جایگزین داشته باشد.
امروز اما جمهوری اسلامی در هر سه زمینه دچار افول شده است:
در نهایت، اگر ایدئولوژی نتواند با واقعیتهای ژئوپولیتیکی هماهنگ شود، دیر یا زود به نقطهای میرسد که هزینه حفظ آن بیشتر از فایدهاش خواهد بود.
جمهوری اسلامی در چنین نقطهای ایستاده است. اصرار بر انکار اسرائیل و مخالفت با طرح دو دولت، شاید در دهههای پیش کارکرد تبلیغاتی داشت، اما امروز به مانعی استراتژیک برای بقا، بازسازی قدرت و حتی پیشگیری از یک جنگ فراگیر تبدیل شده است.
«دو دولت»؛ تنها پیشنهاد معنادار برای نجات از فاجعه
در چنین شرایطی، حمایت مشروط ایران از طرح دو دولت، مثلا در قالب تاکید بر تشکیل دولت فلسطینی در مرزهای ۱۹۶۷، بازگشت پناهجویان و تضمین بینالمللی امنیت، میتواند بهعنوان یک پیشنهاد سیاسی جدی و قابلمذاکره تلقی شود.
در دوره ریاستجمهوری ترامپ که تمرکز اصلی بر «توافقی سختگیرانهتر» با تهران است، ایران باید پیشنهادی بدهد که در سطح استراتژیک جذاب باشد. طرح دو دولت، برخلاف برنامه هستهای یا قدرت نیابتی، امکانی برای بده–بستان واقعی فراهم میکند.
نه بازسازی سریع تاسیسات هستهای در شرایط فعلی ممکن است، نه ادامه مسیر تقابل بدون خطر تکرار جنگی ویرانگر. تنها راه باقیمانده برای ایران، قرار دادن طرح دو دولت بهعنوان کارت مذاکره است؛ راهی برای باز کردن درِ دیپلماسی، جلوگیری از پایان آتشبس و رسیدن به صلح پایدار.
جمهوری اسلامی اکنون در نقطهای ایستاده که نه توان نظامی موثری برای بازدارندگی دارد، نه ابزار اقتصادی برای فشار، و نه مشروعیت منطقهای برای تاثیرگذاری سیاسی.
تنها چیزی که هنوز میتواند تهران را به بازی بازگرداند، یک پیشنهاد معنادار سیاسی است؛ و آن، چیزی نیست جز حمایت مشروط از طرح «دو دولت در یک سرزمین».

در ایران، جایی میان نگاههای خاموش و واژههای بلعیدهشده، جامعهای ایستاده است که نفس میکشد، زنده است، و حتی اگر سخن نمیگوید، میبیند، میفهمد، مبارزه میکند، زندگی میکند. این زیست خاموش، اگرچه بیصدا، اما نشانگر نوعی «پایداری فرهنگی» است.
در وضعیتی که قدرت سیاسی میکوشد زبان، حافظه و حتی بدن شهروندان را در اختیار بگیرد، صرف زندگی کردن، خود نوعی مقاومت محسوب میشود.
تهران بیدار میشود، نه با صدای آزادی، که با زمزمه اضطراب. مردی ساده در یکی از محلههای مرکزی شهر، تلفن موبایلش را از شارژ در میآورد و خبرها را سریع همانجا در تخت خواب تند تند میخواند؛ حالا صدای تلویزیون هم به بیداریاش اضافه شده که مجری خبرها را یک به یک میخواند.
چای دم میکند، نان و پنیری میخورد و به سمت محل کار میرود. جلوی دفتر نگاه کوتاهی به آسمانی میکند که در آن هیچ نشانی از امید تازه نیست. اما همین «ادامه دادن»، همین برخاستن، چای ریختن، کار کردن و حتی همین بودن، در دل ساختاری که میل به انهدام شخصیت دارد، یک کنش اجتماعیست.
سکوت صبحگاهی این روزها، نه بیمعنا، که بخشی از زندگیست؛ زندگی در جایی که زنده ماندن گاه گناه میشود یک جریان سیال آگاهی در دل خود دارد، نه تسلیم.

تهران زیر سایه فاشیسم؛ تسلط بر زیست روزمره
حکومت جمهوری اسلامی از همان ابتدای برآمدن از دل انقلاب ۵۷، با تمرکز بر کنترل بدن و رفتار شهروندان، نظمی استبدادی را بنا کرده، تا حد زیادی شبیه آنچه در آلمان نازی دیده میشد.
در چنین ساختاری حکومت دیگر در سطح ایدئولوژیهای بزرگ عمل نمیکند، بلکه در جزئیترین رفتارهای فردی و زندگی روزانه شهروندان رسوخ کرده است.
حکومتی که در آن برای تحکیم ترس و ارعاب شهروندان نهتنها مخالفان سیاسی و منتقدانش به صرف ابراز مخالفت با زندان، شکنجه و حتی اعدام مواجه میشوند، بلکه موی سر دختران و نوع پوشش آنان و یا تعامل زن و مرد با هم خارج از مقررات مذهبی هم میتواند موجب بازداشت و سرکوب شود.
همانگونه که هانا آرنت درباره نظم توتالیتر مینویسد، حکومت فاشیستی تنها با تهدید فیزیکی زنده نیست؛ بلکه از طریق نهادینه کردن اضطراب و بیاعتمادی در هر تماس انسانی، بقای خود را تضمین میکند.
او بهخوبی توضیح میدهد: «فاشیسم فقط در اردوگاهها حضور ندارد. فاشیسم در سکوت مردم، در ترس از سخن، در تکرار اجبارهای احمقانه، در کنترلِ ریز و بیوقفه بر زندگی روزمره جاریست.»
با اینکه میدانیم در چند سال گذشته جمهوری اسلامی در مقابل مقاومت مدنی مردم ایران چندین گام به عقب برداشته است، اما خوب میدانیم که اراده حکومت بر همان سیاستهای دهه ۶۰ فقط با رنگ جدیدیست.
در ایران، چنانکه در آلمان نازی، نظام سیاسی کوشیده است تا هر عنصر اجتماعی را بدل به ابزار نظارت و کنترل کند. مدرسه، دانشگاه، مسجد، رسانه، خانواده؛ همه به اشکالی از مراقبت بدل شدهاند.
ویکتور فرانکل، روانپزشک یهودی بازمانده از آشویتس، در جایی مینویسد: «در اردوگاه آنچه بیشتر از مرگ، روح انسان را فرسوده میکرد، احساس بیمعناییِ تحمیلشده بود. حس اینکه حتی اندوهت را هم دیگر نمیتوانی از آن خود بدانی.»

مقاومت در زندگی روزمره؛ معنای مبارزه بیصدا
اما با وجود تمام این سرکوب نهادینهشده، جامعه ایران تسلیم نشده است. زندگی روزمره، آنجا که کنترلپذیر نیست، بدل به صحنه مقاومت شده است.
زنانی که روسری را کنار میزنند، جوانانی که در سکوت، خبر واقعی را در شبکههای فیلترشده میخوانند، مادرانی که خاطرههای سانسورنشده را در گوش کودکان زمزمه میکنند، همگی بخشی از پیکره پنهان یک مقاومت وسیع و غیرمتمرکز هستند.
اینجا، آنگونه که بازماندگان گتوهای یهودی روایت کردهاند، مقاومت نه در تظاهرات خیابانی، بلکه در نپذیرفتن نظم تحمیلی رخ میدهد. همانطور که فرانکل میگوید: «در اردوگاه حتی حفظ اندیشه آزاد، خود عملی انقلابی بود.»
در ایران امروز نیز حفظ ذهنیت آزاد، مخالفت با دلزدگی و پایداری برای معنا، مصداق همان نوع مقاومت است.
مردمی که هنوز مینویسند، هنوز گوش میدهند، هنوز آشپزی میکنند، هنوز میخندند، هنوز سر سفره سادهشان امید را زنده نگه میدارند، در حال ایستادن در برابر حکومتی هستند که هدف نهاییاش خالیکردن معنا از هر کنش انسانیست.
در خاطرات یکی از بازماندگان آشویتس آمده بود: «هر روز که زنده ماندیم، هر صبح که دوباره بیدار شدیم، یعنی پیروز شدیم»؛ انگاری دفتر خاطرات امروز یک شهروند ایرانیست، شهروندی که زندگی را به مبارزه علیه حکومت بدل میکند.

حافظه و رهایی؛ نوشتن، ثبت کردن، فراموش نکردن
اگر در پایان جنگ جهانی دوم، آنچه بازماندگان یهودی را به ادامه زندگی متعهد کرد، ثبت روایتها و انتقال حقیقت به نسلهای آینده بود، امروز نیز این وظیفه بر دوش همه ماست.
جمهوری اسلامی با قدرت تبلیغاتی و امنیتی خود میکوشد واقعیتها را از حافظه عمومی پاک کند، اما همانگونه که آرنت تاکید میکرد، قدرت هیچگاه نمیتواند حقیقت را بهطور کامل حذف کند، اگر حافظه اجتماعی زنده بماند.
روایتهای مردمی، و حتی یک عکس، یک جمله، یک دستخط، میتوانند بر ضد فرآیند تحریف تاریخی عمل کنند.
زیستن در ایران امروز شبیه زیستن در برلین ۱۹۳۹ است. شباهتها هولناک است، اما تفاوتی هم هست. مردم ایران هرچند در محاصرهاند، اما دیگر تنها نیستند. صداها هر روز بیشتر میشود، روایتها عمیقتر، حافظهها مقاومتر.
و همین شاید آغاز پایان فاشیسم باشد. فاشیسم همیشه از دل سکوت رشد میکند، اما با روایت، با شهادت، با ثبت، از پا درمیآید. ایران هنوز زنده است و این، آغاز است؛ آغاز روزگاری که سالها بعد آن بگوییم «ایرانِ جمهوری اسلامی»؛ یک دوره تلخ و سیاه تاریخی که بر ایران تحمیل شد.






