مارک دوبوویتز، مدیر بنیاد دفاع از دموکراسیها و روئل مارک گرشت، افسر سابق سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا (سیآیای) در امور ایران، در مقاله مشترکی در روزنامه والاستریتژورنال سیاستهای احتمالی دولت دونالد ترامپ در قبال جمهوری اسلامی را بررسی کردهاند.
در ادامه فشردهای از محورهای اصلی این یادداشت آمده است:
سوال مهم: آیا خامنهای حاضر به مذاکره با ترامپ خواهد بود؟
این سوال که آیا علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، حاضر به پذیرش مذاکرات هستهای با دونالد ترامپ خواهد بود یا خیر، موضوعی پیچیده و چند لایه است. بر اساس گزارش وزارت دادگستری ایالات متحده، عوامل جمهوری اسلامی تلاش کردهاند ترامپ را در طول کمپین انتخاباتی ترور کنند.
با این حال، وضعیت شکننده جمهوری اسلامی در خاورمیانه، اقتصاد بهشدت رو بهزوال ایران، سقوط ارزش پول ملی و کمبود انرژی و گاز، همراه با نگرانیهای بسیاری از وفاداران به رژیم درباره توان کنترل جامعه، ممکن است خامنهای را به سمت مصالحه در برنامه هستهای کشور سوق دهد. به هر حال، ایران هماکنون به یک «کشور آستانه هستهای» تبدیل شده است.
سوال مهمتر: ترامپ چه رویکردی اتخاذ خواهد کرد؟
در صورتی که ترامپ مذاکرات هستهای با ایران را بپذیرد، نحوه برخورد او با این مذاکرات تعیینکننده خواهد بود. آیا او با قاطعیت خواهان توقف کاملغنیسازی اورانیوم، تعطیلی تاسیسات و سانتریفیوژهای زیرزمینی و حذف موشکهای بالستیک قادر به حمل کلاهک هستهای خواهد شد؟
آیا او خواستار بازرسی جامع آژانس بینالمللی انرژی اتمی از تمام سایتهای مشکوک هستهای ایران، همراه با دسترسی کامل به اسناد و پرسنل مرتبط خواهد بود؟ اینها همان شرایطی است که بسیاری معتقدند باراک اوباما باید در توافق هستهای ۲۰۱۵ مطرح میکرد، اما نکرد.
یا اینکه ترامپ رویکردی آشتیجویانهتر در پیش خواهد گرفت؟ آیا او حاضر به ارائه میلیاردها دلار تخفیف تحریمی در ازای توقف موقت تولید اورانیوم ۶۰ درصدی ایران و انتقال ذخایر موجود آن به مسکو برای «نگهداری امن» خواهد شد؟ آیا او تحریمها را در ازای تمدید محدودیتهای دوره اوباما در تولید هستهای ایران کاهش خواهد داد، حتی اگر زیرساختهای تسلیحات هستهای همچنان باقی بماند؟
چالشهای رویکردی محدود به برنامه هستهای
صرفنظر از اینکه ترامپ کدام مسیر را انتخاب کند، اگر او نیز مذاکرات هستهای را به رفتار منطقهای جمهوری اسلامی مرتبط نکند، احتمالا به سرنوشت اوباما دچار خواهد شد. هرگونه تخفیف تحریمی میتواند به تامین مالی فعالیتهای مخرب تهران منجر شود؛ از جمله ارسال سلاح به گروههای نیابتی تروریستی در منطقه که جان آمریکاییها و اسرائیلیها را گرفته است.
چنین وضعیتی بهطور مستقیم امنیت اسرائیل را تهدید میکند. حمله مرگبار حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، بهخوبی نشان داد که تصمیم اوباما برای تمرکز بر برنامه هستهای تهران و نادیده گرفتن فعالیتهای منطقهای آن، در عمل به جمهوری اسلامی برای مسلح کردن دشمنان اسرائیل آزادی عمل گستردهای داده است.
آیا ترامپ از اقدام نظامی اسرائیل علیه ایران حمایت میکند؟
اگر دیپلماسی به جایی نرسد، احتمال اقدام نظامی اسرائیل علیه تاسیسات هستهای ایران افزایش خواهد یافت. ترامپ پیشتر حمایت خود را از هدف قرار دادن تاسیسات هستهای ایران از سوی اسرائیل اعلام کرده است، اما مشخص نیست که آیا این دیدگاه را در دوره ریاستجمهوری نیز حفظ خواهد کرد.
حمایت از چنین اقدامی ممکن است شامل ارائه تسلیحات پیشرفتهای نظیر بمب نفوذگر عظیم ۳۰ هزار پوندی (Massive Ordnance Penetrator) به اسرائیل باشد که توانایی نابودی تاسیسات مستحکمی مانند مرکز غنیسازی فردو را دارد.
چنین برنامهای نیازمند آموزش گسترده نیروهای اسرائیلی خواهد بود و بدون شک جنجالبرانگیز خواهد شد. نبود این حمایت، توانایی اسرائیل برای اجرای موفقیتآمیز حمله را محدود و اهمیت نقش ایالات متحده را برجستهتر میکند.
پیامدهای گستردهتر ژئوپلیتیکی
حمله اسرائیل به تاسیسات هستهای ایران میتواند واکنش گسترده تهران را در پی داشته باشد، از جمله حمله به تاسیسات نفتی خلیج فارس. چنین رویدادی نه تنها بازارهای جهانی انرژی را بیثبات میکند، بلکه میتواند کشورهای عرب خلیج فارس را بیش از پیش از مدار نفوذ ایالات متحده خارج کند.
تصمیم ترامپ در سال ۲۰۱۹ برای عدم پاسخ به حمله موشکی و پهپادی ایران علیه تاسیسات نفتی عربستان، اعتماد کشورهای منطقه به تعهد واشینگتن را متزلزل کرده است.
عدم حمایت از اسرائیل یا مهار تجاوزات جمهوری اسلامی میتواند سعودیها را از پیوستن به «پیمان ابراهیم» که از دستاوردهای مهم دوره ترامپ بود، منصرف کند. علاوه بر این، جایگاه چین و روسیه، به عنوان متحدان بانفوذ جمهوری اسلامی، در منطقه تقویت خواهد شد.
چالشهای پیش روی سیاست ایالات متحده در قبال ایران بیش از هر زمان دیگری جدی است. در حالی که اسرائیل از جایگاه و نقش خود در خاورمیانه آگاه است، مشخص نیست که آیا ایالات متحده نیز چنین درکی دارد یا خیر. آینده اسرائیل اکنون بهشدت به این بستگی دارد که آیا آمریکاییها، بهویژه جمهوریخواهان، به سرعت درک خواهند کرد که نادیده گرفتن خاورمیانه نه معقول است و نه امکانپذیر.
«آزادی، رایگان نیست!»
به یاد ندارم این جمله دقیقا از کیست اما همیشه در ذهنم به مثابه شمعی پرفروغ که به راهی مبهم و مهآلود جان تازه میبخشد، روشن است؛ خاصه این روزها که حکم غیرانسانی قتل حکومتی (اعدام) دو همبندیام، پخشان عزیزی و وریشه مرادی و دهها جان عزیز دیگر صادر شده است.
با تایید حکم اعدام پخشان در دیوان عالی قضایی و ابلاغ آن به اجرای احکام طبق پروندهسازیها و کیفرخواستی واهی و در راستای انتقام گرفتن جمهوری اسلامی از خیزش «زن، زندگی، آزادی» و تضعیف موقعیتش در منطقه و جوامع بینالمللی، بیش از همیشه بر عهد خود استوار شدهام که برای سرنگونی این حکومت و پایان تاریخ رعب و وحشت و سیاهی، با امید به ایران آگاه، آزاد و آباد تا پای جان از هیچ تلاشی فروگذار نکنم.
پیش از هر چیز باید بگویم بخشی از این جستار قرار بود به مناسبت روز دانشجو در ۱۶ آذر منتشر شود اما نظر به تحولات منطقه و تاثیر آن بر جمهوری اسلامی، انتشار آن به تاخیر افتاد.
مضاف بر آن سعی کردم تا مدت بیشتری با گروههای مختلف فکری گفتوگو و تبادلنظر کنم و بیش از پیش، بهعنوان دانشجوی خودآموز علوم سیاسی در زندان، تحلیلهای استادان و اندیشمندان را هم مطالعه کنم.
همچنان که یقینا روند سیاسی-اجتماعی در ارتباط مردم با حکومتها دائما در حال پویایی و تکامل است و با هر کنشگری و خیزش و جنبش بر تجارب تاریخی اقشار مختلف مردم افزوده میشود، نظرات افراد نیز از این قاعده مستثنا نیست.
بنابراین جستار پیش رو با توجه به سیر تحولات و تغییرات آتی و همچنین نقد و تضارب آرا از سوی صاحبنظران و اندیشمندان قابل تکمیل و اصلاح خواهد بود. ضمن آن که تلاشم بر این بوده که حدود انصاف را در مورد همه طیفها و گروههای اپوزیسیون مراعات کنم.
به علاوه کوشیدهام تا با نگاهی انتقادی، به تحلیل تاریخی انقلاب ۵۷ و وقایع پس از آن بپردازم که به نظرم در وضعیت کنونی برای فردای ایران و گذار به دموکراسی، ضروری و عبرتآموز خواهد بود.
وریشه مرادی سمت راست، پخشان عزیزی سمت چپ
خشم اصیل
در بحبوحه انقلاب مجارستان، بهعنوان یکی از کشورهای اقماری شوروی خروشچف، هانا آرنت، به نقل از یکی از دانشجویان موثر در جریانات انقلابی میگوید: «مردم از بحران معیشت و فقر بیامان به ستوه آمدهاند اما آن چیزی که جنبش دانشجویی را به عنوان پیشاهنگ با سندیکاها و کارگران و سایر اقشار مردم جهت اعتراضات خیابانی متحد کرده، "خشم" از سالها پنهانکاری حکومت در توضیح حوادث و فجایع و رخدادها و در اصل "فقدان آزادی تفکر و اندیشه" است.»
هنگامی که آن بیانیه عاری از احترام و انسانیت نیروهای مسلح مبنی بر وقوع «خطای انسانی» در فاجعه ساقط شدن هواپیمای اوکراینی پیاس۷۵۲ با شلیک دو موشک به دست سپاه پاسداران را خواندم، خشمی مضاعف و افزون بر کشتهشدن هموطنانم تمام وجودم را فرا گرفت. خشمی که به نظرم هنوز هم اصالت دارد و نتیجه سالها «دروغ»، «پنهانکاری» و «نادیدهانگاری» و «الغای خویشتن بودن شهروندان» از سوی حاکمیت است.
اگر حکومت ساعاتی پس از وقوع آن فاجعه، «حقیقت» را اعلام میکرد و ناگزیر نبود برای «علاج» پیامدهای آن، با فشار دولتهای کانادا و اوکراین و رسانههای فارسیزبان خارج از کشور، بالاخره مجبور به افشای آن شود که البته تمامی ابعاد فاجعه را هم در بر نمیگرفت، باز هم آنقدر خشمگین میشدیم که با فراخوانهایی از سوی فعالان سیاسی، دانشجویی و مدنی به نشانه اعتراض به این دروغ سیستماتیک، مقابل دانشگاه امیرکبیر فریاد «مرگ بر دیکتاتور» سر دهیم؟
یا اگر در جریان قتل مهسا ژینا امینی به دست نیروهای گشت ارشاد، او و خانوادهاش را آنطور هدف تحقیر و آزار و فشار قرار نمیدادند و عوامل فاجعه را معرفی و مجازات میکردند، واکنش مردم چگونه میبود؟
به عبارتی آن چیزی که خشم ما را مضاعف کرده و اصالت بخشیده، همان «دروغ سیستماتیک» و اضمحلال «کرامت انسانی و عزت نفس» شهروندان از سوی حاکمیت است.
خشمی اصیل که میتواند تبدیل به محور اصلی خیزشها و جنبشهای مدنی شود.
تصویری از رویارویی نیروهای امنیتی با معترضان در جریان خیزش انقلابی
این عامل اجماعساز در خیزشها و جنبشهای پس از انقلاب بارها مشاهده شده است.
دانشجویان و فعالان مدنی و سیاسی در سال ۷۸ و در پی حوادث «کوی دانشگاه» در اعتراض به انسداد فضای حداقلی سیاسی و آزادی بیان و بسته شدن فلهای مطبوعات که با دستور مستقیم علی خامنهای انجام شده بود، به خیابان آمدند.
در سال ۸۸ نیز با طرح مساله «تقلب در انتخابات ریاست جمهوری»، مردم در اثر خشم ناشی از پنهانکاری حکومت و مهندسی انتخابات، در ۲۵ خرداد تحت عنوان «تظاهرات سکوت» عظیمترین تجمع پس از انقلاب را که طبق آمارهای حکومتی شمارشان به بیش از سه میلیون نفر میرسید، رقم زدند.
در پی این تجمع دهها نفر با شلیک مستقیم نیروهای حکومتی کشته شدند.
جنبش سبز در ادامه با اعتراض مردم بر مبنای خشم از حاکمیت «متقلب»، «مسلط» و «تمامیتخواه» به سراسر کشور رسید. خشم انباشته و اصیلی که طی سالها سرکوب به انحای مختلف از سوی ولایت مطلقه فقیه بر مردم اعمال شده بود و نتیجتا شعار مهم «مرگ بر اصل ولایت فقیه» سر داده شد.
اهمیت ویژه این شعار در این نکته نهفته است که مردم به این آگاهی رسیدند که سیاستهای جمهوری اسلامی با تغییر دولتها عوض نمیشود و رییسجمهوری، نه رییس دولتی ملی که صرفا کارگزار و تدارکاتچی سیستم تمامیتخواه است.
در سالهای ۹۶ و ۹۸ نیز فشار مضاعف اقتصادی و افزایش بیسابقه نرخ دلار و تورم و جهش سرسامآور قیمت بنزین و عدم تحقق وعدههای دولت تدبیر و امید، یا به عبارتی «فقر» و تنزل بیش از پیش طبقه فرودست و نابودی طبقه متوسط، تنها عامل اصلی و محور خیزشها و شورشها نبود؛ گرچه پیشرانه مهمی در برونداد و ظهور و بروز انباشت خشم اجتماعی به شمار میآمد.
با وجود تحلیلها و نظراتی که این شورشها و خیزشهای مردمی را صرفا به مساله فقر و معیشت تقلیل میدهند، به نظر میرسد با توجه به گسترش رسانههای جمعی و تقویت بیش از پیش جامعه شبکهای، مردم به حدی از آگاهی سیاسی و بینش اجتماعی رسیدهاند که بنیان اعتراض خود را فقط معطوف به بهبود و اصلاح وضعیت بحرانی اقتصادی نکنند و صرفا به حرکتی تودهوار از استبدادی به استبداد دیگر تن ندهند.
مردم میدانند خشم اصیل آنها که به غلبه بر ترس و هراس از سرکوب حکومت رهنمون میشود ناشی از «حذف فردیت» و «سوژگی» بهعنوان یک نقطهنظر در جامعهای متکثر ذیل ساحت سیاسی است.
این نکته را هم باید در نظر گرفت که صرف وعده مبنی بر تامین معاش، میتواند خیزش، شورش و انقلابها را از مسیر عملگرایی (یعنی نقش موثر افراد در سیاست و در نهایت گذار به دموکراسی) منحرف سازد و سرانجام تلاشهای گروههای متکثر را به روی کار آمدن سیستم دیکتاتوری دیگری ختم کند.
در واقع ضرورت و استیصال ناشی از فقر میتواند به «خودکامگی آزادی» بدل شود. یعنی فرد، آزادی خود را نه در انتخاب یا برکناری کارگزاران و رهبران سیاسی که تنها در مطالبه کارمزد و کارانهاش از کارفرما خلاصه کند.
حاکمیت تمامیتخواه دینی
اگر مسیر گذار به دموکراسی به مثابه یک تونل باشد، نگاه فرد مستاصل بیخویشتن، تنها به روشنای رهایی از فقر و فرودستی اقتصادی تقلیل خواهد یافت و مطالبه آزادی عمل سیاسی و دموکراسی و بالاتر از همه حقوق بشر از میان خواهد رفت.
این ایده تقلیلگرایانه و در غایت منتج به استبداد و اقتدار حکومتها با تقویت هویت سلبی و ترسیم و حقنه صراطی مستقیم که هر عقیده و تفکر دیگری جز آن، منحط و منحرف معرفی شود، به جزمگرایی حداکثری و نهایتا تثبیت تمامیتخواهی میانجامد.
حاکمیت تمامیتخواه دینی نیز دموکراسی را صرفا بر مبنای «امتگرایی اسلام شیعی» سیاستگذاری میکند که مایلم آن را «پان اسلامیسم شیعی» بنامم.
خامنهای به عنوان رهبر این سیستم، حتی دیگر به مصالح شخصی و حزبی و ملی خود نمیاندیشد یا حداقل در پی القای آن به توده امتگرای «آتش به اختیار» و تسلیم خویش نیست؛ بلکه صرفا در بند جهان افسانههایی متکی بر اسلام فقاهتی و ایدهزده و برخاسته از انگارههای «سید قطب»، مبنی بر نوعی امپریالیسم مذهبگرای شیعی و مشروعیت کشورگشایی و تعدی به سرزمینهای دیگر برای گسترش هرچه بیشتر قلمروی خود ذیل هویتی سلبی و دشمنتراشی به وسیله جنگهای نیابتی است که البته امروز با شکستی مفتضحانه روبهرو شده است.
خامنهای اگرچه میکوشد برای تودهایتر شدن مردم و جذب بدنه، از ملیگرایی و فرهنگ ایرانی با پسوند اسلامی، خاصه در سخنان اخیر خود یاد کند اما این اصطلاحات نیز ذیل همان گفتمان مذکور تعریف میشوند.
به سخن دیگر، ایران اسلامگرای شیعی که شهروند ایرانی را خویشتن بیهویت و بیارزش در خیل تودهوار «امت اسلامی» تعریف میکند، رویای غایی این گفتمان است و اگر شهروندی تمرد کند، به عنوان «عنصر غیرخودی» شناسایی میشود و بایسته طرد و مجازات است.
چنانکه در ابتدای انقلاب نیز میزان بقا و حیات سیاسی و مادی و برخورداری از حقوق شهروندی و اجتماعی افراد، حسب قرابت با روحالله خمینی و نزدیکانش بود وگرنه با نسبت دادن القابی همچون «غیرانقلابی»، «منافق» و «خائن» حذف میشدند.
سرکوب سیستماتیک
تاریخ تاریک پسا انقلاب در دهه ۶۰، تنها بخشی از این تصفیه عظیم سیستماتیک است که نمودهای متعددی داشت و تاکنون ادامه دارد.
نخستین مساله، حجاب زنان بود که با وجود وعدههای دروغین نوفللوشاتو و القای ایجاد مدینه فاضله و اتوپیا و همچنین اعتراضات گسترده زنان، نهایتا با دستور خمینی اجباری شد. بنابراین قشر کثیری از جامعه شامل زنانی که با نافرمانی مدنی به قانون حجاب اجباری تن ندادند، از سپهر سیاسی و اجتماعی حذف شدند.
بدین ترتیب، شناسایی عناصر خودی از غیرخودی و حذف و سرکوب سیستماتیک در راستای پاکسازی توده برنده انقلاب آغاز شد:
- در دانشگاهها و محیطهای آکادمیک و ادارات و اتحادیهها، با هجوم انقلاب فرهنگی و تقویت بیش از پیش انجمنهای اسلامی و پیشروی آنان به عنوان نیروهای حذف و کنترلکننده
- در ساحت سیاسی به وسیله بهتان و تهمت و ترور شخصیت و حیثیت
- در سپاه پاسداران و سایر نیروهای نظامی، با فشار «کودتای خزنده» (اصطلاحی که حسینعلی منتظری پس از مناقشه گروهی از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران با نیروهای نزدیک به جریان محمدتقی مصباح یزدی بر سر استراتژیهای غلط جنگی و مخالفت با ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر به کار برد. این مناقشات پس از باخبر شدن بیت خمینی، با تهدید نیروهای معترض به دادگاه انقلاب و نظامی همراه شد. جریان نزدیک به مصباح یزدی، بعدها به قدرت گرفتن خامنهای و هموار ساختن مسیر رهبری وی و عزل منتظری از منصب قائم مقامی موثر واقع شد.)
همچنین انجام عملیاتهای لورفته مانند «کربلای ۵» که در راستای همان کودتا بود، برگزاری دادگاههای انقلاب و اعدامهای دستهجمعی گروههای مخالف و دگراندیش تحت نظارت کمیتههای مرگ (که تعدادشان به اذعان مصطفی پورمحمدی به بیش از ۴۵ کمیته در سراسر کشور میرسید)، محدودیت، کنترل و حکومتی کردن سندیکاها و اتحادیههای کارگری و جایگزینی آنها با انجمنهای اسلامی و ...، تنها نمونههایی خرد اما فجیع از جریان گسترده تصفیههای انقلابی در راستای خودیسازی بود.
حکومت تمامیتخواه دینی (اسلامگرای شیعی) چنان توده بیهویت و عاری از خویشتن را مجذوب خود ساخته بود که جنایت و دروغ را در ابعادی وسیع، «اخلاقی»، «شرعی» و «ضرورتی انقلابی» جلوه میداد.
فرد در چنین حکومتی نقش منحصر خود را که میتوانست به عمل و ابتکار برسد، از دست داده بود و به چرخدنده ناچیز تمامیتخواهی دینی بدل شده بود.
بنابراین به نظر میرسد صرفا هراس و ارعاب ناشی از سرکوب، نمیتواند پاسخی جامع در راستای امت شدن مردم تحت لوای حاکمیت باشد.
هنگام تجاوز دانشجویان انجمنهای اسلامی دانشگاهها (که بعدها تحت عنوان «دانشجویان پیرو خط امام» خوانده شدند) به سفارت آمریکا، خیل عظیمی از همان چرخدندههای خشمگین و بیهویت، شبانهروز در محوطه خارج از سفارتخانه شعار میدادند و خواستار اعدام انقلابی «خائنین به نظام و اسلام» بودند.
از این رخداد هولناک اینطور برمیآید که «تصفیههای انقلابی» که با خشنترین و غیرانسانیترین روش ممکن به وسیله سلب حیات، یعنی اعدام، رخ میداد، در آنزمان نه تنها از سوی توده (امت) پذیرفته شده بود که به مطالبهای ملی متکی بر واجبات مذهبی هم تبدیل شده بود.
اینجاست که تفاوت و تمایز خشم اصیل و آگاهانه با خشمی ناشی از صرف استیصال و بیهویتی که منجر به تودهای شدن مردم شده بود، محرزتر میشود.
بنابراین میتوان گفت که مصادره یا دزدیده شدن انقلاب ۵۷ به دست نیروهای اسلامگرا با رهبری خمینی محلی از اعراب ندارد.
البته نمیتوان دقیقا علت اصلی ایمان و امتگرایی شیعی در آن ابعاد وسیع را توصیف کرد اما حسب تحلیل تاریخی مضاف بر سرکوبها و تصفیههای انقلابی پسینی، زمینهسازیهای متعدد و موثر پیشینی نیز برای تاسیس و بنیانگذاری یک حکومت اسلامی، نظر به بافت سنتی و اسلامی-شیعی مردم ایران وجود داشت.
آصف بیات در کتاب «کارگران و انقلاب ۵۷» دلیل اصلی تمایل اکثریت توده مردم به اسلامگرایان را تلویحا این گونه بیان میکند: «برای طبقه فرودستی که از لحاظ وضع معیشتی و اقتصادی در مضیقه بودند، امکان گذران اوقات فراغت در مکانهای بورژوایی و مرفه مانند کافیشاپ، رستوران و حتی قهوهخانهها وجود نداشت و بضاعت آنها صرفا به گفتوگو ضمن اقامه نماز جماعت در مکانی رایگان به نام "مسجد" میرسید.»
بنابراین مساجد، نه تنها به محل گردهمایی توده مسلمان اعم از دانشجویان، استادان و روشنفکران دینی بدل شده بود که مکانی اصلی برای وقت آزاد کارگران، آنهم بهصورت رایگان نیز بود.
نکته دیگر آن که با گشایش فضای سیاسی و فرهنگی در دهه ۵۰، به هنگام وزارت فرخرو پارسا در آموزش و پرورش، همکاریهایی با روحانیون به نام مانند محمد بهشتی و محمدجواد باهنر در تالیف کتب درسی، خاصه دروس معارف صورت میگرفت.
نظر به نکات مذکور، نهایتا تسخیر سفارت آمریکا و نگاه منفی به بلوک غرب و فربه شدن واپسگرایی و رجوع به سنتهای مبنی بر قرائتی منفعتطلبانه و اقتدارگرایانه از دین و شعارزدگی مبارزه با کشورهای سرمایهداری و نتیجتا انزوای کشور در روابط بینالمللی و همچنین وقوع جنگ تحمیلی و مقدسانگاری آن، خسارات جبرانناپذیری -حتی تا به امروز-، بر جای گذاشته است.
این همه اما به تودهای (امت) شدن هرچه بیشتر ایران کمک کرد و در همین شرایط بود که خمینی توانست با اقتدار تام بگوید که «حفظ نظام از اوجب واجبات است» و خدای دهه ۶۰ به دستاویز همین نگاه، تصفیه انقلابی را تاکنون ادامه دهد.
در چارچوب همین گزاره است که میشود «شرعا» دروغ گفت، بهتان زد، سرکوب کرد و جان انسانها را هم گرفت. میشود به بهانه «آرمان فلسطین» و با «راه قدس از کربلا میگذرد» هزاران سرباز را در عملیاتهای لورفته به کشتن داد یا با دروغ حفظ امنیت ملی و جلوگیری از شورش، هزاران زندانی را با دادگاههای فلهای بنا بر حکم حاکم شرع و صرفا با نیتخوانی و طرح چند سوال، به دار مجازات جرمهای ناکرده و واهی آویخت و فاجعه کشتار ۶۷ و خاوران را رقم زد.
تصویری از تحصن مطهره گونهای مقابل دانشکده دندانپزشکی تهران
«حفظ نظام» با هر دستاویزی میتواند به نهادها و سایر ارکان حکومتی هم تسری یابد.
در انجمن اسلامی دانشگاه تهران، سالهاست که به نام «حفظ نهاد» و قداست آن بهعنوان امنیتیترین نهاد دانشجویی کشور که قرابت ویژهای با همان حفظ نظام دارد و میراث پوشالی ادواری است که با منفعتطلبی و عافیتطلبی و با هدف حفظ یا ارتقای جایگاه خود در هسته سخت قدرت، دانشجو را سیاهی لشکر احزاب اصلاحطلب در دانشگاه میکنند.
نهادی که من نیز در آن فعالیت کردم اما آن را مجالی برای احقاق حق تشکلیابی سایر گروههای فکری و عقیدتی میپنداشتیم. رویایی که نهایتا با حضور مسعود پزشکیان در انتخابات ۱۴۰۳ به دعوت انجمن تهران و تبختر و افتخار به ذوب در ولایت بودنش و تشویق حاضران، مرثیهای تلخ شد.
ما نیز به مثابه امت اسلامی، هویت خود را در همین نهاد یافته بودیم و اگر بهعنوان عضوی از این توده، به صرافت کشف خویشتن و سوژگی خود در بستر فعالیت دانشجویی میافتادیم، نهاد امنیتی پیوسته با نهاد کنترلکننده ادواری، عناصر غیرخودی را شناسایی و حذف میکرد.
به هر حال، پیشتر در جستاری دیگر (نهادسازی و نهادپروری در حکومت استبدادی) اشاره کرده بودم که میتوان از همین راه باریک و تنگنای فعالیت در بستر نهادهای نیمهمستقل، با وجود سنگینترین سرکوبها به نحو احسن در بزنگاهها در راستای ایجاد نقطه ثقلی برای اتحاد جهت نیل به یک هدف واحد استفاده کرد؛ چنان که در جریان خیزش ژینا نیز اتفاق افتاد.
برگزاری حلقههای مطالعاتی و امور فرهنگی و حتی صنفی با زیربنای سیاسی نیز حتی در فضای اختناق میتواند به افزایش بینش و آگاهی سیاسی-اجتماعی افراد و نتیجتا تقویت جامعه مدنی کمک کند.
جمهوری اسلامی و چالشهای پیش رو
اکنون جمهوری اسلامی با چالشهای متعددی مواجه است و با وجود اینکه قصد داشت به وسیله مهندسی انتخابات و روی کار آمدن دولتی معتدل با عنوان وفاق ملی که به نظر در راستای تحقق سیاستهای دولت حسن روحانی و اکبر هاشمی رفسنجانی است و همچنین پیشبینی روی کار آمدن دولتی دموکرات در آمریکا و بهبود سیاست خارجی و روابط دیپلماتیک با غرب و از میان برداشتن یا حداقلی کردن تحریمها، به تغییر ریل یا گذار به یک زندگی معمولی برای شهروندان دست یابد، در همه موارد با شکست مواجه شده است.
در آمریکا، دولت جمهوریخواه دونالد ترامپ با تهدیدهای مستقیم علیه جمهوری اسلامی مجددا سر کار آمده و در سوریه، سرمایه هنگفتی که سالها برای مستشاران و نیروهای نیابتی به نام «دفاع از حرم» اما در حقیقت برای جلوگیری از فروپاشی دولت بشار اسد خرج شد، بر باد رفته و «تحریر الشام» به رهبری محمد الجولانی با حمایت کامل آمریکا و اسرائیل و حتی حماس به قدرت رسیده است.
هیات دیپلماتیک دولت پزشکیان نیز عملا از عرصه مناسبات منطقه حذف شده و رایزنیهای گسترده با کشورهای عربی و حوزه خلیج فارس و حتی دولتهایی که تا چندی پیش به نظر میرسید همپیمان جمهوری اسلامی هستند، مانند چین و روسیه، به پاسخی روشن نرسیده است.
بنابراین به نظر میرسد جمهوری اسلامی بیش از هر زمان دیگری در حضیض فروپاشی قرار گرفته است.
در این میان، باید توجه داشت که اصلاحات چه در قالب ساختاری و چه به معنای کلاسیک آن، به مفهوم رفورم در سیستم تمامیتخواه ولایت مطلقه فقیه، به سرکوب و تثبیت حکومت خواهد انجامید؛ چنان که در امتداد جبهه دوم خرداد و دولتهای اصلاحات، سازندگی و تدبیر و امید شاهدش بودیم.
بنابراین تشکیل یک «میز دموکراسی» با مشارکت گروهها و عقاید متکثر اپوزیسیون، البته با نگاه و تمرکز بر نیروهای موثر و فعالان سیاسی و مدنی داخل کشور ضروری است و راهحل و آلترناتیو «نجات ایران» خواهد بود.
گروههای متکثر اپوزیسیون باید بیش از پیش با استفاده از رسانههای اجتماعی به شفافیت مواضع و مشی سیاسی خود و نسبتشان با دموکراسی بپردازند تا اراده مردم به بهترین تصمیم برسد.
در شرایط فعلی منطقه، برخی بیم آن را دارند که روند دموکراتیزاسیون و گذار به دموکراسی با ورود نیروهای رادیکال و خشونتآمیز و حتی اسلامگرایان و بنیادگرایان دینی مختل شود و ابتر بماند و در همان بحبوحه مثلا جنگ داخلی، ترس و ارعاب، پیشرانه جایگزینی یک حکومت استبدادی دیگر شود که البته با توجه به تنفذ گسترده سکولاریسم در میان مردم ایران، احتمال طالبانی شدن یا غلبه اسلامگرایی بسیار کم خواهد بود.
بنابراین نخستین شرط ورود به میز دموکراسی، خشونتپرهیزی و طبعا دموکراسیخواهی توامان با سکولاریسم و ممانعت از هر گونه سلطه و غلبه جهت نیل به اهداف و منافع شخصی یا گروهی خویش است.
شرط دوم نیز از گزاره اخیر برمیآید و آن، «حفظ و صیانت از منافع ملی» و «حفظ تمامیت ارضی» است. چالشی که محتمل است در مورد شرط اخیر مطرح شود این است که آیا گروههای متکثر اتنیکی که خود را تحت عنوان «ملت» تعریف میکنند، به نمایندهشان در میز دموکراسی برای حفظ و صیانت حقوقشان اعتماد خواهند داشت؟
جمهوری اسلامی سالها کوشیده که با برچسب تجزیهطلبی، گروههای اتنیکی را مطرود و بیاعتبار کند؛ در حالی که صرفا به پاک کردن صورت مساله مهم حذف و سرکوب به انحای مختلف پرداخته است.
اما در حکومت دموکراتیک، کارگزاران مردم موظف به صیانت از حقوق اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و بهطور کامل آزادی تمامی گروهها و اقشار جامعه هستند.
بنابراین بدیهی است که اگر این مهم صورت نپذیرد، آندسته از مردم نیز خواهان حکومت یا دولتی خودمختار یا خودمدیریت شوند تا منافعشان را تامین کنند.
شرط مهم دیگر، «سرنگونیخواهی» است. یعنی فرد یا گروه حاضر در میز دموکراسی باید خواهان سرنگونی کامل جمهوری اسلامی باشد و هیچ خلل و شبههای در آن وارد نسازد.
تشکیل، تداوم و انسجام میز دموکراسی به اتحاد و همبستگی گروههای متکثر اپوزیسیون بستگی دارد.
به تعریف دیگر، نظر به شروط مطروحه، اشتراکات فکری افراد اولا در راستای تحقق دموکراسی و ثانیا در راستای همان شرایط باید چنان برجسته و تکمیل و حتی اصلاح شوند که محصول نهایی آن، گفتمانی مشترک و خشونتپرهیز (که البته به منزله نفی دفاع مشروع در مقابل خشونت نیروهای سرکوبگر حکومتی نیست) برای گذار به دموکراسی باشد.
نکته مهم دیگر، توان «خودانتقادی» افراد و گروهها است.
به عبارتی، اولین گام دموکراسی باید چنان درونیسازی و نهادینه شود که در ابتدای امر به نقد و تحلیل تاریخی ایده و گفتمان خود بپردازند و درصدد پاسخگویی به افکار جمعی و اصلاح نقاط متضاد و منافی دموکراسی برآیند.
هیچ گروهی بر گروه دیگر برتری نخواهد داشت و نمیتواند ادعا کند که تنها آلترناتیو موجود برای «نجات ایران» است.
در نهایت، این اراده مردم است که طی روندی دموکراتیزه بهترین گزینه را برای فردای ایران در رفراندومی سراسری انتخاب خواهد کرد و این مهم، در گرو مقاومت مردم با محوریت نافرمانی مدنی و کنشگری و آگاهیبخشی و همچنین توانمندی جامعه مدنی خواهد بود.
.
مطهره گونهای، دانشجوی رشته دندانپزشکی و دبیر سیاسی سابق انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران و علوم پزشکی تهران است که در ارتباط با خیزش «زن، زندگی، آزادی» در سال ۱۴۰۱ به دست نیروهای امنیتی بازداشت شد.
این فعال دانشجویی بار دیگر در ۱۲ اردیبهشت سال جاری پس از احضار به سازمان اطلاعات سپاه در تهران بازداشت و پس از چند روز با تودیع وثیقه از زندان اوین آزاد شد.
او نهایتا در تیر سال جاری از سوی شعبه ۲۹ دادگاه انقلاب تهران به یک سال حبس محکوم شد و از مهر ماه دوران محکومیت خود را در زندان اوین سپری میکند.
علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، در آخرین سخنرانی خود گفت کشور در حال پیشرفت است و تاکید کرد که باید از طریق کار رسانهای این پیشرفتها به مردم نشان داده شود اما این گفتهها چیزی جز یک توهم نیست.
مردم هر روز فقیرتر میشوند و کشور در حال سقوط به عمق فقر است، در حالی که رهبر با اصرار بر توهم پیشرفت، خواستار تبلیغ آن از سوی رسانههاست.
حسین عظیمی، اقتصاددان برجستهای که حدود ۲۰ سال پیش درگذشت، میگفت: «رشد و توسعه اقتصادی باید خودش را بر سر سفره مردم نشان دهد.» اگر مردم سفرههای پر و توان خرید بالا داشته باشند، یعنی صحبتها درباره پیشرفت درست است اما اگر وضعیت سفره و معیشت مردم بدتر شود، تمام این ادعاها بیارزش خواهند بود.
امروزه خامنهای بارها در سخنرانیهایش تکرار میکند که کشور در حال پیشرفت است و ما به قلهها نزدیک میشویم اما واقعیتهای اقتصادی کشور این ادعاها را نقض میکنند. با تحلیل آمار و شاخصهای اقتصادی میتوان دریافت که این گفتهها غیرعلمی و غیرواقعی هستند.
شاخصهای اقتصادی از جمله تورم، درآمد سرانه و وضعیت تولید نشان میدهند که ایران نسبت به همسایگان خود، حتی در سطح منطقه، به شدت عقب افتاده است. تورم در قطر و عربستان سعودی حدود ۲ تا ۳ درصد است، در حالی که در ایران این رقم بالای ۴۰ درصد است. این شرایط نه تنها پیشرفت نیست، بلکه نشانگر پسرفت اقتصادی است.
درآمد سرانه ایران نیز، با بهترین برآوردها، حدود ۴ هزار دلار در سال است. در مقابل، شهروندان عربستان سعودی و قطر به ترتیب بیش از ۳۲ هزار و ۱۱۵هزار دلار درآمد سرانه دارند. این تفاوتها نشان میدهد که وضعیت اقتصادی ایران بهوضوح بحرانی است.
خامنهای با اصرار بر استفاده از واژه «پیشرفت» به جای اصطلاحات علمیتر نظیر «رشد» و «توسعه»، از مفاهیمی استفاده میکند که هیچ معیار و سنجشی برای آن وجود ندارد اما رشد و توسعه، دارای شاخصهای بینالمللی مشخصی هستند که براساس آنها میتوان وضعیت اقتصادی هر کشوری را سنجید.
شاخصهای اقتصادی، برخلاف چاپلوسان اطراف رهبر، حقیقت را نشان میدهند و نمیتوان آنها را با تبلیغات یا سخنان کلیشهای تغییر داد. رهبر جمهوری اسلامی به جای گوش دادن به اقتصاددانان و تحلیلهای علمی، ترجیح میدهد به مداحانی که ادعاهای او را تکرار میکنند، اعتماد کند. این افراد به جای تحلیلهای واقعی، تنها سخنان رهبر را بازگو میکنند تا او را خوشنود سازند.
اقتصاددانان معتقدند که برای حل مشکلات اقتصادی، ایران باید روابط خود را با جهان بهبود بخشد و رابطه حکومت با مردم را اصلاح کند اما خامنهای نه تمایلی به بهبود روابط بینالمللی دارد و نه گوش شنوایی برای مطالبات مردم. او با نادیده گرفتن واقعیتهای اقتصادی و تکیه بر توهمات خود، کشور را به سمت بحرانهای عمیقتر هدایت میکند.
ادامه این رویکردها، شکاف میان واقعیت اقتصادی و تبلیغات حکومتی را عمیقتر کرده و جامعه ایران را به سمت نارضایتی و اعتراض بیشتر سوق خواهد داد.
مقامات جمهوری اسلامی مدعی هستند برای بازگشت دونالد ترامپ به قدرت آمادگی دارند و نگرانی خاصی ندارند. با این حال، بازار ارز و طلا، که به سخنان این مقامات توجهی ندارد، مسیر دیگری را در پیش گرفته است.
شواهد نشان میدهد که بازار بهجای توجه به این ادعاها، منتظر اقدامات و سیاستهای ترامپ علیه جمهوری اسلامی است و واکنشهای خود را بر اساس آنها تنظیم میکند.
با بازگشت ترامپ به قدرت و شروع سیاست فشار حداکثری، قیمت دلار و سکه بلافاصله روند صعودی به خود گرفت. در همان روز اول بازگشت ترامپ، قیمت دلار از ۸۲ هزار تومان عبور کرد و اکنون به ۸۳ هزار تومان نزدیک شده است. قیمت سکه نیز از مرز ۵۸ میلیون تومان گذشت.
این روند نشان میدهد که بازار ایران به ادعاهای مقامات جمهوری اسلامی بیاعتناست و مسیر خود را طی میکند.
اگر سیاستهای ترامپ علیه جمهوری اسلامی ادامه یابد و او دستورات جدیدی برای تشدید فشارها صادر کند، احتمالا قیمت دلار و سکه بیش از پیش افزایش خواهد یافت. هرگونه تاخیر در مذاکره یا توافق با ترامپ نیز به تشدید این روند دامن میزند.
افزایش نرخ ارز و طلا تاثیر مستقیم بر تمامی قیمتها در کشور خواهد داشت و بازارهای اقتصادی ایران با تنش بیشتری مواجه خواهند شد. در صورت ادامه سیاستهای ترامپ، وضعیت اقتصادی ایران در طول چهار سال ریاست جمهوری او میتواند به بحرانی غیرقابل تصور برسد.
این تجربه در دور اول ریاست جمهوری ترامپ نیز رخ داد. در سال ۱۳۹۶، زمانی که ترامپ از برجام خارج شد، قیمت دلار که در حدود ۳۸۰۰ تومان بود، بهسرعت به ۱۰ هزار تومان رسید و سپس روند صعودی خود را ادامه داد.
اکنون نیز، اگر سیاستهای مشابهی در پیش گرفته شود و جمهوری اسلامی تسلیم فشارها نشود، احتمال جهش مجدد قیمت دلار به مرزهای بسیار بالاتر وجود دارد. پیشبینیها حاکی از آن است که دلار ممکن است به ۱۰۰ هزار تومان یا حتی بیشتر برسد.
محمدحسین عادلی، رییس سابق بانک مرکزی، هشدار داده است اگر ترامپ صادرات نفت ایران به چین را محدود کند، تورم در ایران دو برابر خواهد شد و کسری بودجه فعلی نیز که حدود ۸۵۰ هزار میلیارد تومان است، دو برابر می شود.
این وضعیت میتواند به پاشنه آشیل جمهوری اسلامی تبدیل شود. سخنان عادلی بهوضوح جدیتر از ادعاهای مقامات فعلی جمهوری اسلامی است که میگویند «اتفاق خاصی نخواهد افتاد.»
بسیاری از مردم، بهرغم آگاهی از تاثیرات منفی احتمالی سیاستهای ترامپ بر معیشت خود، از بازگشت او به قدرت خوشحال هستند. امید به تضعیف یا حتی سرنگونی جمهوری اسلامی از سوی ترامپ، در میان بخش قابل توجهی از مردم تقویت شده است. این نگرش نشاندهنده عمق نارضایتی از عملکرد جمهوری اسلامی و بیاعتمادی به مقامات آن است.
نکته قابل توجه این است که مردم بهخوبی از پیامدهای اقتصادی فشارهای خارجی آگاه هستند، اما ترجیح میدهند سختیهای ناشی از آن را تحمل کنند، به این امید که فشارهای خارجی به تغییرات بنیادی در نظام حاکم منجر شود. این وضعیت بیانگر شکاف عمیق میان مردم و مقامات جمهوری اسلامی است.
بازگشت ترامپ به قدرت، زنگ خطری جدی برای جمهوری اسلامی است. از سوی دیگر، حمایت مردم از ترامپ، هرچند ممکن است عجیب به نظر برسد، اما ریشه در نارضایتی عمیق از نظام جمهوری اسلامی دارد.
مقامات جمهوری اسلامی بهجای ارائه تحلیلهای سطحی و تکراری، باید به دلایل اصلی این نارضایتیها و شکافهای اجتماعی بپردازند. مردم ایران خواهان عبور از جمهوری اسلامی هستند و به هر فرصتی برای دسترسی به این هدف چشم دوختهاند.
آرش آرامش، حقوقدان و کارشناس امنیت ملی به ایران اینترنشنال گفت: «من از طرفی نگرانم که دولت ترامپ مانند دولتهای جمهوریخواه دهه ۲۰ و ۳۰ میلادی بعد از جنگ جهانی اول، انزوا گرایانه باشد و در لاک خود فرو برود.»
او افزود: «البته از طرفی هم میبینم که برخی فعالیتهای ترامپ اصلا انزواگرایانه نیست.»
امروز، نگاههای بسیاری در ایران به مراسم تحلیف دونالد ترامپ و آغاز به کار او در واشینگتن دوخته شده است. این توجه نه تنها از سوی جمهوری اسلامی که از آمدن ترامپ هراس دارد، بلکه از سوی مردمی است که از چهار دهه ظلم و ستم نظام ولایتفقیه به ستوه آمدهاند.
این امید وجود دارد که روی کار آمدن ترامپ به تضعیف و نهایتا سرنگونی این نظام کمک کند.
ترامپ، بهمحض ادای سوگند، کار خود را در کاخ سفید آغاز کرده و فرمانهای اجرایی متعددی را که از پیش آماده شده، امضا خواهد کرد.
پیشبینی میشود تعداد این فرمانها به حدود ۱۰۰ مورد و حتی بیشتر برسد اما برای ایرانیان، مهمترین پرسش این است که آیا ترامپ در روز نخست کاری خود، فرمانی درباره ایران امضا خواهد کرد؟ و اگر چنین باشد، این فرمانها چه ماهیتی خواهند داشت؟
انتظار میرود بخشی از این فرمانها، به سیاست فشار حداکثری اختصاص داشته باشد؛ سیاستی که در دوره قبلی ریاست جمهوری ترامپ، صادرات نفت ایران را به کمتر از ۳۰۰ هزار بشکه در روز کاهش داد. این در حالی است که جو بایدن، با اغماض و مماشات، اجازه داد صادرات نفت جمهوری اسلامی به حدود ۱/۷ تا دو میلیون بشکه در روز افزایش یابد.
از زمان قطعی شدن پیروزی ترامپ در انتخابات، چین بهعنوان خریدار اصلی نفت قاچاق ایران، اقدام به کاهش خرید نفت از جمهوری اسلامی کرده است.
در دو ماه گذشته، واردات نفت چین از ایران بهطور متوسط ۵۰۰ هزار بشکه کاهش یافته و اکنون در حال کاهش بیشتر است. این اقدام میتواند بحرانی فوری برای جمهوری اسلامی ایجاد کند زیرا یافتن مشتری جدید برای نفت قاچاق سپاه پاسداران، بسیار دشوار است.
محمدحسین عادلی، رییس پیشین بانک مرکزی ایران، هشدار داده است که چنین وضعیتی میتواند بحران کاملی برای اقتصاد کشور ایجاد کرده و تورم را دو برابر کند.
این هشدار نشان میدهد که قطع یا کاهش شدید درآمدهای نفتی، دولت را با مشکلات عدیدهای در پرداخت حقوق، یارانهها و مستمری بازنشستگان روبهرو خواهد کرد.
ترامپ همچنین اعلام کرده که مایل است در ۱۰۰ روز نخست ریاستجمهوری خود، با رییسجمهوری چین دیدار کند.
احتمالا یکی از موضوعات مطرح در این دیدار، اعمال فشار بیشتر بر جمهوری اسلامی خواهد بود. اگر چین واردات نفت قاچاق ایران را کاهش دهد یا متوقف کند، جمهوری اسلامی راهی جز مواجهه با یک بحران مالی و کسری بودجه شدید نخواهد داشت.
این بحران، در کنار نارضایتی شدید مردم و افزایش فشارهای بینالمللی، میتواند جمهوری اسلامی را در ضعیفترین وضعیت ممکن قرار دهد.
مقامات جمهوری اسلامی، با وجود تلاش برای پنهان کردن هراس خود از ترامپ، بهخوبی میدانند که سیاست فشار حداکثری میتواند بحرانهای ترکیبی جدیدی برای نظام حاکم ایجاد کند.
هر چند رهبر جمهوری اسلامی همواره اثرات این فشارها را انکار کرده و مدعی شده که سیاستهای ترامپ بیاثر است اما واقعیت نشان میدهد این فشارها میتوانند تغییرات عمیقی در رفتار نظام ایجاد کنند. حتی ممکن است مقامات جمهوری اسلامی، برخلاف مواضع گذشته، مجبور به مذاکره با دولت ترامپ شوند.
مشکل بزرگتر جمهوری اسلامی در مواجهه با ترامپ این است که مردم ایران که از این نظام خسته شدهاند، نه تنها در کنار حکومت نیستند بلکه از هر اقدامی که به تضعیف و سرنگونی آن منجر شود، استقبال میکنند.
احساس امیدواری مردم به اینکه روی کار آمدن ترامپ میتواند جمهوری اسلامی را تضعیف کند، نشاندهنده عمق خشم و نارضایتی از این نظام است.
در نهایت، هر چند سرنگونی جمهوری اسلامی تنها به اراده و اقدام مردم ایران بستگی دارد اما نقش عوامل خارجی در تضعیف این نظام غیرقابل انکار است.
این احساس عمومی که فشارهای ترامپ میتواند به تغییرات مثبت منجر شود، نشاندهنده ضرورت درک دقیق تحلیلگران از خواستهها و احساسات مردم است.
زندگی سه نسل از ایرانیان تحت حکومت جمهوری اسلامی تباه شده است. این مردم از ظلم، فساد و ناکارآمدی نظام به ستوه آمدهاند و اکنون در انتظار تحولی هستند که بتواند آیندهای بهتر را برای آنها رقم بزند.