چرخش واژگان و تداوم نگاه امنیتی؛ «بانک اطلاعات ایرانیان خارج کشور» واقعا چیست؟

سالهاست که جمهوری اسلامی، ایرانیان مقیم خارج از کشور را با القابی چون «فریبخورده»، «وابسته» یا حتی «جاسوس» معرفی کرده است.
ایراناینترنشنال

سالهاست که جمهوری اسلامی، ایرانیان مقیم خارج از کشور را با القابی چون «فریبخورده»، «وابسته» یا حتی «جاسوس» معرفی کرده است.
اما حالا همان حکومت، در حرکتی به ظاهر متفاوت، لایحهای را با عنوان «حمایت از ایرانیان خارج کشور» مطرح کرده؛ لایحهای که بر اساس آن، دولت موظف است ظرف شش ماه بانک اطلاعاتی جامعی از این شهروندان تهیه کرده و هر سال گزارشی از وضعیت آنها را به کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی ارائه دهد.
از «حمایت» تا «ردیابی»: ماده ۵ چه میگوید؟
بر اساس ماده پنج این لایحه، وزارت امور خارجه مکلف است بانک اطلاعاتی جامعی از ایرانیان مقیم خارج کشور تهیه و راههای برقراری «ارتباط پایدار» با آنها را طراحی کند. دولت نیز موظف است گزارش عملکرد این بانک را بهصورت سالانه به کمیسیون امنیت ملی مجلس ارائه دهد.
در ظاهر، اهدافی مانند تسهیل خدمات کنسولی، جذب نخبگان و تقویت ارتباط با ایرانیان خارج کشور عنوان شده، اما در متن لایحه نه اشارهای به اختیاری بودن ثبت اطلاعات شده، نه خبری از رضایت فردی، شفافیت در نحوه گردآوری دادهها یا تضمین حفاظت از حریم خصوصی است. این سازوکار بیشتر به ابزاری برای ردیابی، طبقهبندی و نظارت بر مهاجران ایرانی شباهت دارد تا ابزاری برای تعامل داوطلبانه.
تجربه زیسته مهاجران: بازگشت با طعم بازداشت
در حافظه جمعی ایرانیان خارج کشور، تجربه بازگشت نه با استقبال که با احضار، بازداشت، یا سکوت اجباری گره خورده است. چهرههایی که به وطن بازگشتند و با پروندههای امنیتی، بازجوییهای سنگین و محرومیتهای اجتماعی روبهرو شدند، گواهی بر این ذهنیت امنیتیاند. حتی شعارهایی چون «ایرانی، ایرانی است؛ چه در داخل، چه در خارج» که از زبان رئیس مجلس در ژنو شنیده میشود، در عمل چیزی جز ژستی دیپلماتیک نیست.
پرسشهای بیپاسخ: چرا حالا؟ چرا اینگونه؟
در شرایطی که ایران با بحرانهای متعدد اقتصادی، اجتماعی و زیستمحیطی مانند قطعی آب و برق، سرکوب گسترده و مهاجرت روزافزون مواجه است، سؤال مهم این است: چرا حکومت اکنون به فکر «ایرانیان خارج کشور» افتاده؟ آیا این لایحه تلاشی برای بازسازی اعتماد است یا پوششی برای تقویت شبکههای نظارتی و امنیتی فرامرزی؟
تجربه سامانههای اطلاعاتی پیشین جمهوری اسلامی، از ثبتنام یارانه و کارت سوخت تا سامانههای ردیابی فعالان سیاسی، نشان داده که «بانک اطلاعاتی» در این نظام، مفهومی صرفاً اداری نیست، بلکه اغلب به ابزار پروندهسازی و کنترل بدل میشود.
مهاجرت یا جرمانگاری خاموش؟
جمهوری اسلامی حالا میگوید ایرانیان مهاجر را میبخشد، اما این «بخشش» ناظر به کدام «جرم» است؟ آیا مهاجرت، تحصیل یا زندگی در آزادی جرم است؟ حاکمیتی که خود مسئول مصادره اموال، تهدید، آزار و زندان هزاران ایرانی است، چگونه حالا نقش بخشنده را ایفا میکند؟
این همان منطق معیوبی است که مهاجر را گناهکار میپندارد و نظام را داور و بخشنده. در چنین ساختاری، جای شفافیت و اعتماد را سوءظن و مدیریت امنیتی گرفته است.
پوشش «حمایت» برای پروژهای امنیتی
لایحه «حمایت از ایرانیان خارج کشور»، در عمل بیش از آنکه پاسخی به نیازهای انسانی، حقوقی یا فرهنگی مهاجران باشد، تجلی همان نگاه دیرپای امنیتی جمهوری اسلامی است؛ نگاهی که جامعه را نه بهعنوان شهروند، که بهمثابه جمعیتی بالقوه خطرناک میبیند. همان نگاهی که در داخل کشور با سرکوب، و در خارج کشور با ردیابی و مهار، بازتولید میشود.
در غیاب هرگونه ضمانت قانونی برای حفظ حریم خصوصی، و در نبود شفافیت یا رضایتنامه فردی، «بانک اطلاعاتی» مورد نظر این لایحه، چیزی جز ابزاری نوین برای رصد، کنترل و مدیریت سیاسی جامعه مهاجر نیست. همان ذهنیت قدیمی، در لباسی تازه.
مشارکت مخاطبان در «برنامه با کامبیز حسینی»
در این قسمت از «برنامه با کامبیز حسینی» با حضور جیسون رضاییان، روزنامهنگار روزنامه واشینگتن پست، از مخاطبان پرسیده شد:
اگر خارج از ایران زندگی میکنید، آیا با ثبت اطلاعات خود در این بانک اطلاعاتی موافقید؟ و اگر داخل ایران هستید و امکانش را داشتید، آیا ایران را ترک میکردید؟
«برنامه با کامبیز حسینی» دوشنبه تا جمعه، ساعت ۲۳ به وقت تهران، بهصورت زنده از تلویزیون ایراناینترنشنال پخش میشود.

در واکنش به تحقیر ملی، بخشی از جامعه واکنشی دفاعی و جبرانی نشان داده است؛ واکنشی که با تحقیر مهاجران افغانستانی و بازتولید گفتمانهای برتریجویانه همراه بوده است.
گویی در غیاب امکان اصلاح ساختاری و تغییر مسیر، بخشی از مردم برای بازسازی غرور زخمیشان به سمت دیگریآزاری و فرافکنی روانی گرایش یافتهاند.
شکستها، غرور و بازتاب روانی یک جامعه درمانده
در جوامعی که دولت و ملت دچار شکاف مزمن شدهاند، آنچه پیش از اقتصاد و سیاست فرو میریزد، «غرور ملی» است؛ حس ارزشمندی جمعی که مردم را نسبت به سرنوشت کشورشان متعهد، و نسبت به آینده امیدوار نگاه میدارد.
در ایرانِ امروز، مجموعهای از بحرانهای زیستمحیطی، اقتصادی، اجتماعی و ژئوپلیتیک، غرور ملی را به شکل بیسابقهای جریحهدار کرده است. شکست نظامی ایران از اسرائیل، صرفنظر از ابعاد تاکتیکی یا فنی آن، در چنین شرایطی نه تنها یک عقبنشینی نظامی، بلکه شکستی روانی برای بخش مهمی از افکار عمومی بود؛ بهویژه برای آندسته از مردم که هنوز به نوعی روایت ملی-ایدئولوژیک از قدرت ایران در منطقه دل بسته بودند.
در حملات اخیر اسرائیل، که به کشته شدن چندین فرمانده ارشد نظامی [حکومت] ایران و نابودی برخی از مراکز مهم پدافندی منجر شد، ضربهای سنگین به ساختار امنیتی و نظامی جمهوری اسلامی وارد آمد. این حمله نه تنها از منظر نظامی، بلکه از نظر روانی نیز تاثیرات عمیقی بر افکار عمومی گذاشت. بسیاری از مردم که تا پیش از این به روایت قدرت منطقهای ایران باور داشتند، حالا با واقعیتی تلخ مواجه شدهاند: فروپاشی نمادین اقتداری که سالها با تبلیغات ایدئولوژیک و رسانهای ساخته شده بود. در نتیجه، این شکست، بیش از آنکه در میدان نبرد معنا یابد، در ذهن و باور بخش بزرگی از جامعه ایرانی خود را نشان داد.
این شکست در خلا اتفاق نیفتاد. بستر آن سالها پیش فراهم شده بود: از قطعیهای مکرر برق گرفته تا خشکی دریاچهها و تالابها، از نابودی محیط زیست تا فرسودگی زیرساختها، و از تحقیر روزمره شهروندان تا فروپاشی امید به اصلاحات. مجموعهای از فروپاشیهای محسوس و نامحسوس که غرور یک ملت را نه با یک ضربه، بلکه به مرور از درون تهی ساخت.
از مهاجرستیزی تا توهم خود برتری
در واکنش به این تحقیر جمعی، بخشی از جامعه ایرانی وارد مرحلهای از «پاسخ دفاعی روانی» شده است؛ پاسخی که نه در مسیر تحلیل بحران و بازاندیشی، بلکه در قالب فرافکنی، انکار و خشونت بروز میکند. یکی از آشکارترین نمودهای این بحران روانی، رشد مهاجرستیزی و تحقیر افغانستانیها از سوی بخشی از جامعه است.
ایران در سه ماه گذشته بیش از یک میلیون مهاجر افغانستانی را از کشور اخراج کرده است. به گزارش وزارت مهاجرین و عودتکنندگان طالبان، طی این مدت دستکم یک میلیون و ۸۰۰ هزار شهروند افغانستانی از سوی جمهوری اسلامی ایران به افغانستان بازگردانده شدهاند.
تصاویر منتشرشده از وضعیت مهاجران اخراجشده در مرز ایران و افغانستان، شرایطی تکاندهنده را به تصویر میکشد: کودکان تشنه، مادران گرسنه و خانوادههایی که سرپناه و امنیت ندارند. این مهاجران علاوه بر نگرانی از رفتار احتمالی طالبان، از بازپسنگرفتن پول پیش خانههایشان در ایران و تحقیرهای گسترده در فضای مجازی نیز رنج میبرند؛ رفتاری که احساسات بسیاری از انسانهای آزاده را جریحهدار کرده است.
اما این تصاویر برای برخی نه تنها دردناک نیست، بلکه امیدبخش است. گویی با تحقیر و ضعیفتر پنداشتن «دیگری»، میتوان لحظهای از تحقیر عمیقتری که یک ملت در برابر آن ناتوان است، گریخت. این همان سازوکار روانی است که روانکاوان کلاسیک، از فروید و رایش تا فروم، بارها درباره ناسیونالیسم تهاجمی و کارکردهای دفاعی آن هشدار دادهاند.
اریش فروم در کتاب بنیادین گریز از آزادی، با تلفیق روانکاوی فروید و مادهگرایی تاریخی مارکس، نشان میدهد که چگونه تودههای محروم، فقیر، و ازخودبیگانه که از منابع قدرت اجتماعی، اقتصادی و فکری بیبهرهاند به سمت رهبران کاریزماتیک و ایدئولوژیهای اقتدارطلب جذب میشوند.
از این منظر، ناسیونالیسم تهاجمی نه نتیجه اراده آزاد تودهها، بلکه پیامد فقر تحلیلی، بیپناهی روانی، و ناتوانی در درک علل بحران است. ایدئولوژیهای تمامیتخواه به مردم این توهم را میدهند که «ارزشمندند»، که «ممتازند»، که «غرور ملی» دارند حتی وقتی هیچ نشانهای از این غرور در واقعیت روزمره یافت نمیشود.
بازنمایی قدرت در غیاب واقعیت: از رژههای پرشکوه تا پلتفرمهای نفرت
غرور ملی تهیشده اما خشمناک، بهویژه وقتی با شکستهایی چون عقبنشینی نظامی همراه شود، نه به نقد حکومت، بلکه به قربانیسازی از گروههای ضعیفتر منجر میشود.
این قربانیسازی، بستر پیدایش دیگرستیزی اجتماعی است؛ دیگرستیزی که لزوما در لباس نظامی ظاهر نمیشود، بلکه میتواند در زبان، در رفتار، در توییتهای مهاجرستیزانه، در خشونتهای خیابانی و در فضای مجازی ظهور یابد.
در ایران امروز، فقدان امکان مشارکت سیاسی و تحلیل آزاد، زمینهساز خلق افسانههای نوستالژیک، اسطورههای نژادی و توهمات شوونیستی شده است.
گفتمانهایی که مهاجران، اقلیتها یا حتی زنان را بهعنوان «عامل بدبختی» جا میزنند، در واقع کارکردی روانی دارند: خشم مردم را از عامل اصلی بحران منحرف کرده و آن را به سمت «دیگری» هدایت میکنند.
اکنون پرسش این است: آیا میتوان در برابر موج فزایندۀ عوامگرایی، مهاجرستیزی، دیگرستیزی، و انکار واقعیت ایستاد، آنهم در شرایطی که رسانهها سرکوبشدهاند، آموزش عمومی فروپاشیده، و فضای عمومی در اشغال خشم، تحقیر و خشونت است؟
بازسازی یا سقوط؟
برای بازسازی غرور ملی، باید ابتدا واقعیت را دید. غرور واقعی از تواناییهای واقعی، از اصلاح ساختارها، از پذیرش مسئولیت و از شفافیت زاده میشود؛ نه از رژههای پرزرقوبرق، توهم برتری نژادی یا تحقیر مهاجران.
اگر جامعهای بهجای درک علل شکست، به فرافکنی و خشونت روی آورد، اگر بهجای نجات ساختارها، به اسطورهسازی و خودفریبی متوسل شود، دیگرستیزی را در پیش گرفته است، دیگرستیزی که ممکن است همچون آلمان قرن بیستم، نه فقط اخلاق، بلکه کل تمدن را به ورطه سقوط بکشاند.
ایران، امروز بیش از هر زمان دیگری به گفتوگو، نقد، و بازاندیشی نیاز دارد. بدون آن، فروپاشی اخلاقی و اجتماعی، تنها یکی از پیامدهای شکست غرور ملی خواهد بود؛ پیامدی که شاید دههها طول بکشد تا از آن بازیابی صورت گیرد – اگر اساساً بازیابیای در کار باشد.

به نوشته اکونومیست، در حالیکه ایران در دوران پس از جنگ با اسرائیل بهسر میبرد، نشانهها حاکی از آن است که قدرت رهبر جمهوری اسلامی، علی خامنهای، بهطور چشمگیری کاهش یافته و کشور در حال ورود به مرحلهای از ابهام سیاسی است که مسئله جانشینی را به موضوعی حیاتی تبدیل کرده است.
رهبر ۸۶ ساله جمهوری اسلامی اکنون به ندرت در انظار عمومی ظاهر میشود و خطبههایی که روزگاری طولانی و پر جزئیات بودند، به بیاناتی کوتاه و کلی محدود شدهاند. این کاهش حضور فعال، در کنار بحرانهای فزاینده داخلی، موجب شده که ناظران در داخل و خارج از نظام جمهوری اسلامی درباره تداوم رهبری او و سناریوهای جانشینی به گمانهزنی بپردازند.
تلاش برای بازسازی چهره نظام
اکونومیست مینویسد که خامنهای، برای کاهش نارضایتی عمومی و انحراف از مطالبات سیاسی، تلاش دارد ساختار دینی نظام را در پوشش ملیگرایی بازتعریف کند. به عنوان نمونه، در مراسم عاشورا در تیرماه امسال، به جای قرائت دعا، سرود «ای ایران» که پیش از انقلاب اسلامی محبوب بود اما سالها ممنوع شده بود، از بلندگوهای رسمی پخش شد.
از سوی دیگر، با اغماض در برابر پخش سریالهایی نظیر نسخه ایرانی «جزیره عشق» و تضعیف اجبار حجاب در برخی مناطق پایتخت، نظام تلاش میکند ظاهری از تساهل اجتماعی به نمایش بگذارد؛ در حالیکه این سیاستها در واقع ابزاری برای کاهش مطالبات اساسی مردم برای تغییر ساختار قدرت است. همزمان، سرکوب سیاسی ادامه دارد؛ شمار اعدامها افزایش یافته و خبری از عفو وعدهدادهشده برای زندانیان سیاسی نیست.
سایه سپاه، رقابت سیاسی و بحران مشروعیت
اکونومیست با اشاره به افزایش نفوذ سپاه پاسداران مینویسد که در جریان حملات اسرائیل، خامنهای مسئولیتهای کلیدی را به فرماندهان نظامی واگذار کرد و این امکان را فراهم آورد که کشور بهسمت یک دولت نظامی حرکت کند. اما سپاه نیز با چالشهایی نظیر فساد داخلی، شکافهای درونساختاری و نفوذ اطلاعاتی اسرائیل مواجه است.
در همین حال، چهرههایی چون مسعود پزشکیان، رئیسدولت فعلی، بهدنبال گفتوگو با اپوزیسیون و بازگرداندن تبعیدیها هستند. اما جایگاه ضعیف او در ساختار قدرت و نارضایتی مردم از قطعی برق و آب، سقوط ارزش ریال و بحران اقتصادی، او را فاقد اعتبار لازم برای پیشبرد اصلاحات کرده است.
دو رئیسجمهوری سابق، محمود احمدینژاد و حسن روحانی، نیز بهدنبال بازگشت به صحنه سیاسی هستند. اکونومیست اشاره میکند که روحانی ممکن است چشم به رهبری جمهوری اسلامی داشته باشد، در حالیکه علی لاریجانی نیز در قامت رئیسجمهوری اجرایی عمل میکند و اخیراً در سفری به مسکو با پوتین دیدار داشته است.
صداهای معترض، فشارهای داخلی و انزوای خارجی
در ۱۱ ژوئیه، میرحسین موسوی، نخستوزیر پیشین، با انتشار بیانیهای خواستار تدوین قانون اساسی جدید شد؛ اقدامی که صدها روشنفکر ایرانی از آن حمایت کردند. اما بسیاری از جوانان ایرانی خواهان تغییراتی اساسی هستند که هیچیک از چهرههای گذشته یا حال، حتی مخالفان سالخورده، در آن نقش نداشته باشند.
در حوزه سیاست خارجی نیز [حکومت] ایران از جاهطلبیهای منطقهای عقبنشینی کرده و تمرکز خود را بر بقای نظام گذاشته است. برخی تندروها خواهان حرکت سریع به سمت ساخت بمب اتمیاند، در حالیکه دیگران چشم به کمکهای احتمالی چین یا روسیه دارند؛ کمکهایی که بهنظر میرسد یا ناکافیاند یا خیلی دیر خواهند رسید.
در این میان، ایالات متحده همچنان بازیگر کلیدی باقی مانده است. اکونومیست مینویسد که مشارکت ترامپ در جنگ اسرائیل علیه حکومت ایران، تهران را نگران کرده و مذاکرات هستهای را متوقف ساخته است. عباس عراقچی، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی، اعلام کرده که [حکومت] ایران برای ازسرگیری مذاکرات آمادگی دارد.
آینده بدون رهبری روشن؟
اکونومیست در پایان هشدار میدهد که اگرچه توافق احتمالی با آمریکا میتواند تحریمها را لغو و مسیر بازگشت سرمایه خارجی را هموار کند، اما نبود یک رهبر مقتدر یا دارای چشمانداز برای تصمیمگیری، ایران را در آستانه دورهای از سردرگمی و بیثباتی قرار داده است. مردم خواهان تغییرند، اما بهنظر میرسد دیگر رهبری که قادر باشد این مسیر را هدایت کند، در قدرت نیست.

یک سال از آغاز ریاستجمهوری مسعود پزشکیان گذشت؛ دورهای که نهتنها در تحقق وعدههای انتخاباتی ناکام بود، بلکه در سه عرصهی کلیدی سیاست خارجی، پاسخگویی به مطالبات مردم و حل بحرانهای اقتصادی عملاً شکستخورده از آب درآمد.
پزشکیان زمانی به پاستور رفت که نظام بهدنبال بازسازی وجهه خود پس از مرگ مشکوک ابراهیم رئیسی و برگزاری انتخابات زودهنگام بود اما مشارکت پایین مردم در انتخابات همان زمان هم پیام واضحی به حاکمیت بود: «ما این بازی را باور نداریم.» نه به نمایش انتخابات، نه به رئیسجمهور و نه به وعده اصلاحات دروغین.
اکثریت جامعه با تجربه شکستخورده انتخابات گذشته، به این نتیجه رسیده بودند که ریاستجمهوری در جمهوری اسلامی عملاً بیاختیار است و همهچیز در بیت رهبری و سپاه خلاصه شده است. حتی شورای نگهبان و سازوکارهای نظارتی چنان فضای بستهای ایجاد کردهاند که دیگر چیزی بهنام «انتخابات واقعی» وجود ندارد فقط یک نمایش انتخاباتی باقیمانده است.
با اینحال، اقلیتی به پای صندوق رفتند. بسیاری از آنها با این تحلیل که «اگر جلیلی بیاید جنگ میشود» به پزشکیان رای دادند. اما خیلی زود معلوم شد که آن تحلیل تا چه اندازه سادهانگارانه و نادرست بوده است.
نتیجه انتخابات آشکار کرد که حتی مجموع ساختار قدرت جمهوری اسلامی اعم از اصولگرا و اصلاحطلب دیگر در اقلیتاند. مشارکت واقعی، برخلاف آمار رسمی ۴۰ درصدی، بسیار پایینتر بود و پیام مردم هم روشن: «ما به شما و انتخاباتتان باور نداریم.»
با اینحال، برخی نزدیکان پزشکیان ادعا کردند که او «گزینه نظام» است و ماموریتی دوگانه دارد: تعامل با جهان و پاسخگویی به مطالبات داخلی. برخی اقتصاددانان سرشناس از جمله مسعود نیلی هم اعلام کردند اگر پزشکیان واقعاً خواهان تغییر است، باید سه گام اساسی بردارد:
۱. بازسازی رابطه با آمریکا و اروپا
۲. توجه به مطالبات سیاسی و اجتماعی مردم
۳. حل بحرانهای اقتصادی
اما یک سال گذشت و نهتنها این مسیر طی نشد، بلکه کشور وارد جنگی تمامعیار شد. پزشکیان بهجای تغییر، تبدیل شد به تدارکاتچی جنگ خامنهای و سپاه. همانطور که از روز اول هشدار داده شده بود، اختیارات در بیت است، نه پاستور. در همین شرایطِ کسری شدید بودجه، مجبور به تامین بودجه جنگ شد.
پزشکیان، برخلاف آنچه ادعا شده بود، در سیاست خارجی هیچ نقشی نداشت. پرونده هستهای، رابطه با آمریکا و تصمیمگیری درباره جنگ همه در دست خامنهای و فرماندهان سپاه بود. پزشکیان تنها نظارهگر و تأمینکنندهی منابع جنگ بود.
اما فاجعه فقط به جنگ با آمریکا و اسرائیل محدود نشد. روابط با اروپا که در گذشته همواره حاشیه امن جمهوری اسلامی بود، به بحرانیترین وضعیت خود رسید. فرانسه، آلمان و بریتانیا اکنون نهتنها در تقابل آشکار با تهران هستند، بلکه ضربالاجلی ۴۵ روزه تعیین کردهاند:
۱. آغاز مذاکره با آمریکا
۲. همکاری کامل با آژانس
۳. شفافسازی درباره ۴۰۸ کیلو اورانیوم غنیشده ۶۰ درصدی
اگر جمهوری اسلامی این شروط را نپذیرد، اروپا بهسراغ «مکانیزم ماشه» خواهد رفت و تحریمهای سازمان ملل بازمیگردند؛ شکستی بزرگ نه فقط برای پزشکیان، بلکه برای تمام ساختار قدرت.
این بحران، میوه نگاه ایدئولوژیک خامنهای به روابط خارجی است. همان روز مراسم تنفیذ هم آشکار بود که رهبر جمهوری اسلامی به صراحت گفت «گسترش رابطه با اروپا اولویت ما نیست». حالا، یک سال بعد، نتیجه آن دستور روشن شده: تقابل همهجانبه با اروپا و کشور در آستانه بازگشت به فصل تازهای از انزوای بینالمللی است.
در داخل هم، وعدههای پزشکیان برای آزادیهای اجتماعی و رفع فیلترینگ نهتنها اجرا نشد، بلکه اوضاع بدتر شده است. فیلترینگ همچنان برقرار است؛ اینستاگرام، تلگرام، توییتر و یوتیوب فیلترند. حتی «اینترنت طبقاتی» هم رسمی شده: اینترنت آزاد برای خواص و اینترنت فیلتر شده برای مردم عادی.
از سوی دیگر، لایحه مقابله با فضای مجازی با قید دو فوریت در دولت تصویب شد. حرکتی که حتی دفتر ریاستجمهوری مدعی شد پزشکیان از آن «شگفتزده» شده است. اگر این ادعا درست باشد، یعنی رئیسجمهوری حتی از تصویب چنین لایحهای در دولتش خبر ندارد. اگر دروغ باشد، یعنی خودش هم طرفدار محدودسازی اینترنت و بستن دهان مردم است. در هر دو صورت، مسئله دردناک و تأسفبرانگیز است.
حتی در حوزه اقتصادی هم کارنامه دولت پزشکیان کاملاً شکستخورده است. تورم بالا، افزایش قیمت نان، بحران بیسابقه آب و برق در بسیاری از استانها و نارضایتی شدید بازنشستگان، کشاورزان و کارمندان و بسیاری دیگر از اقشار از وضعیت معیشتی همه نشانههایی است از اینکه این دولت نهفقط راهحلی ندارد، بلکه خودش بخشی از مشکل است.
طرفداران پزشکیان حالا میگویند «او کارهای نیست، همهچیز دست خامنهای و سپاه است». اما مگر از همان اول هشدار داده نشد؟ مگر گفته نشد پزشکیان هم فقط مهرهی بازی بیت است؟ مگر گفته نشد که رأی دادن به او، فقط یک امید واهی است؟
حالا که جنگ آمده، بحران در روابط با اروپا تشدید شده، تحریمهای جهانی در آستانه بازگشتاند و وضع مردم هر روز بدتر میشود آیا کسانی که میگفتند «پزشکیان انتخاب نظام است و برای تعامل آمده»، حاضرند پاسخ دهند؟ آیا تعامل شد؟ آیا آرامش آمد؟
پاسخ روشن است: شکست پشت شکست.
و آنچه امروز داریم، نه حاصل اشتباه پزشکیان، بلکه نتیجه یک نظام سیاسی استبدادی و فاقد مسئولیتپذیری است.

قتلهای زنجیرهای همیشه موضوعی ممنوعه تلقی شده که فیلمسازان، نویسندگان و روزنامهنگاران داخل ایران اجازه پرداختن به آن را ندارند، حالا اما فیلمسازی در خارج از کشور در فیلمی به نام «ژرفنای شب» تصویری از این قتلهای هولناک ارائه میدهد.
پس از «دست نوشتهها نمیسوزند» ساخته محمد رسولاف - که بهطور مستقیم و با جسارت به این قتلها پرداخت- ژرفنای شب ساخته فرهاد ویلکیجی فیلم دیگری با محوریت این موضوع است که پیش از آن که فیلمی سیاسی باشد، میخواهد از زاویهای دیگر به آن بپردازد: ثبت احوال درونی یک نویسنده در روزهای پیش از به قتل رسیدن.
فیلم داستان نویسنده و مترجمی به نام فرهاد پوینده را روایت میکند که آشکارا ترکیبی است از نام فرهاد غبرایی و محمد جعفر پوینده که هر دو در قتلهای زنجیرهای نویسندگان و هنرمندان در دهه هفتاد بهدست عوامل وزارت اطلاعات به قتل رسیدند.
فیلم در نوشته ابتدایی به فرهاد غبرایی تقدیم شده و فیلمساز در مصاحبهای میگوید که شاهد بخشی از زندگی غبرایی بوده و پس از مهاجرت از ایران، همواره در این فکر بوده که این داستان را روایت کند.
فرهاد فیلم «برای این که دست از سرش بردارند» به روستای پدری خود رفته که به نظر میرسد جایی در شمال ایران باشد. خانه پدری کنار رودخانه او در حال فرو ریختن است که آشکارا تمثیلی است از ایران و اوضاع تلخ و بیثبات آن. فرهاد سعی دارد به هر قیمت پایههای این خانه را محکم نگه دارد، اما گویی توان این کار را ندارد و روز به روز پایههای خانه سستتر میشود.
رابطه این مرد (با بازی علی مصفا) با همسر و به ویژه دختر کوچکش، بخش مهمی از فیلم را پیش میبرد. مرد که به طور دائم در ترس و هراس به سر میبرد، بار گذشته تلخی را هم به همراه دارد: خاطرات زندان دهه شصت و اعدامها. حالا او در این منطقه جنگلی اسکلتی را هم پیدا میکند؛ اسکلت مردی که یک گلوله به شقیقه او شلیک شده و این گذشته به امروز و وضعیت خود او پیوند میخورد.
احوال روحی نامساعد شخصیت اصلی در را باز میکند تا با صحنههای سوررئالی روبرو باشیم، اما فیلمساز از این فرصت به اندازه کافی استفاده نمیکند و به تنها چند صحنه کوتاه و مدد جستن از اعوجاج صدا و تصویر اکتفا میکند، در حالی که زیباترین صحنه فیلم- فرو افتادن ماهیهای مرده از آسمان- که هم در جهت معنایی کارکرد دارد و هم تصویر زیبایی خلق میکند، در همین بخش قرار دارد؛ معنا و تصویری که در صحنههای دیگر ادامه نمییابد، در حالی که ورود به دنیای توهم و غرق شدن در آن، میتوانست نیمه دوم فیلم را بسیار جذابتر کند.
ویلکیجی داستان را گسترش عرضی میدهد و در فضایی محدود و با شخصیتهای محدودتر، روایت ضد قصه خود را دنبال میکند. این رویکرد هرچند سبک و سیاق متفاوتی را برای فیلم رقم میزند، اما ارتباط تماشاگر با فضای داستان را در میانه فیلم دچار مشکل میکند.
فیلمساز که سالها به عنوان طراح صحنه در سینمای ایران فعالیت کرده، این جا تمام همّ و غمّ خود را صرف صحنهپردازی میکند؛ نماهایی زیبا، با طراحیهای جذاب و فضایی که چشمنواز است. اما در عوض در گسترش داستان و بازی گرفتن از شخصیتها به موفقیت کامل نمیرسد.
بهترین و دوستداشتنیترین شخصیت فیلم دختر بچهای است که هم به خوبی پرداخت شده و هم بازیگر نقش، تواناییهای تحسینبرانگیزی از خود نشان میدهد، اما شخصیت خود فرهاد - با پیچیدگیها و گذشتهای تلخ- کماکان بسته و تاریک میماند و بخشهایی از نوشتههای او به عنوان نریشن بر روی تصاویر هم کمک چندانی در شخصیتپردازی نمیکند.
اما فیلم با جزئیاتی که مثلاً در صحنههای مکالمات تلفنی به آن میپردازد، بخشی از فضایی را میسازد که ما در واقع در فیلم نمیبینیم اما به کمک این مکالمات تصورش میکنیم: یکی از دوستان فرهاد ناپدید میشود و او حاضر به پذیرش این واقعیت نیست، در نتیجه بهطور مرتب به او تلفن میکند. در عین حال دوست سردبیر و ناشرش با جملاتی در لفافه از اوضاع و احوال قتلها میگوید و فهرست سانسوری که برای تغییر در کتاب او ارائه شده، تصویر روشنی از ممنوعیتهای مضحک دهه هفتاد ارائه میکند.
از سوی دیگر فیلم به نمایشی از طبیعت و ترکیب آن با فضای روستایی ساده بدل میشود که در آن، صحنهها با حضور پرقدرت و زنده محیط شکل میگیرند و بار اصلی فیلم را به دوش میکشند.
یکی از مهمترین مشکلات سینمای در تبعید، بازسازی داخل ایران در خارج از کشور است که معمولاً هم حاصل دلچسبی ندارد و در همان اولین تصاویر، تماشاگر ایرانی را دچار مشکل میکند. اینجا اما خوشبختانه فیلم در باورپذیر کردن فضای شمال ایران کاملاً موفق است و در صحنههای داخلی هم با بازیگر زن بیحجاب و نمایش رابطه احساسی یک زوج- مثل در آغوش گرفتن یکدیگر یا خوابیدن در کنار هم که نمایش آن در سینمای رسمی داخل ایران ممنوع است- میتواند فضای باورپذیری خلق کند.

عبارت «حق مسلم ماست» روزگاری نماد سیاست هستهای جمهوری اسلامی و ادعای ایستادگی در برابر غرب بود؛ شعاری که در دهه گذشته از تریبونهای رسمی تا دیوارهای شهر طنینانداز میشد. حالا اما با صدایی دیگر بازگشته، نه از زبان حکومت، بلکه از دل خیابانهای خمام، سبزوار و خشکبیجار.
بازگشتی با معنایی کاملاً متفاوت: نه انرژی هستهای، نه سانتریفیوژ، بلکه آب، برق و زندگی؛ ابتداییترین حقوق انسانی.
جنگ ۱۲روزه میان جمهوری اسلامی و اسرائیل، اگرچه در سطح نظامی به آتشبس رسید، اما برای مردم ایران پایانی نداشت. بحران بیبرقی و بیآبی، قطعیهای گسترده، و کمبود مایحتاج روزانه، ادامه همان جنگی است که حالا نه با آژیر قرمز و موشک، که با خاموشی و بیآبی پیش میرود.
شهروندان در این مناطق نه از حمله نظامی، بلکه از بیعملی حکومتی خستهاند که حتی پس از پایان جنگ نیز ناتوان از تامین ابتداییترین نیازهای آنهاست.
با پایان درگیریها، جمهوری اسلامی بهسرعت به الگوی رفتاری آشنای خود بازگشت: تمسخر معترضان، تصویب لوایح محدودکننده آزادی بیان، و قطع مکرر آب و برق در مناطق مختلف.
چهرههایی چون علی ضیا و رشیدپور—که در روزهای جنگ یا سکوت کرده بودند یا در کنار قدرت ایستاده بودند—اکنون دوباره در خدمت پوشاندن بحرانها قرار گرفتهاند. همان علی خامنهای که شب عاشورا با ژست ملیگرایانه «ای ایران» میخواند، امروز بار دیگر زبان تهدید و تقابل را برگزیده است.
در خیابانهای خمام و سبزوار، مردم با صدایی رساتر از همیشه میگویند: «ما دیگر ابزار جنگ نیستیم.» مطالبه آنها ساده، اما بنیادین است: آب، برق، امنیت و کرامت انسانی. شعاری که از دل جامعه برآمده و در ظاهر غیرسیاسی است، اما در جوهره، سیاسیترین پیام را دارد. چراکه دقیقاً به آن نقطهای حمله میبرد که جمهوری اسلامی بیش از هر چیز از آن میهراسد: بازتعریف «حق مسلم» از غنیسازی و بمب، به زندگی و رفاه.
در هفتههای پس از آتشبس، دستگاههای تبلیغاتی حکومت گفتند: «ما انتقام گرفتیم.» اسرائیل گفت: «ما ضربه زدیم.» رسانهها اعلام کردند: «جنگ تمام شد.» اما برای مردم، جنگ هنوز تمام نشده است. تنها موشکها به سکوی پرتابشان برگشتند؛ زندگی مردم هرگز به وضعیت عادی بازنگشت. خاموشیها ادامه دارد، بیآبی پابرجاست، و مردم همچنان درگیر جنگی نابرابرند—اینبار نه با دشمن خارجی، بلکه با حکومتی که حقوق اولیه آنها را انکار میکند.
شعار «آب، برق، زندگی، حق مسلم ماست» برای جمهوری اسلامی خطرناکتر از هر سلاحی است. زیرا نه از سوی دشمنان خارجی، که از دل همان مردمی برمیخیزد که حکومت سالها بهنام آنها جنگید، تحریم شد، و با وعده مقاومت، زندگیشان را به گروگان گرفت. این شعار، افشاگر بزرگترین دروغ تاریخ معاصر ایران است: اینکه ملت باید رنج بکشد تا نظام بماند.
اما مردم اکنون پاسخ میدهند: نه. ما مردمایم، زندهایم، و زندگی، نه مرگ، نه بمب، نه مقاومت بیپایان، حق مسلم ماست.
شما چه فکر میکنید؟
در تریبون آزاد «برنامه با کامبیز حسینی» مخاطبان از سراسر جهان از حق مسلم خود گفتند و یا یا دربارهٔ هر موضوعی که فکر میکردند ایران امروز باید بشنود.،حرف زدند. مهمان اصلی برنامه عطا حسینیان روزنامهنگار اقتصادی و حوزه انرژی از برلین بود.
برنامه با کامبیز حسینی دوشنبه تا جمعه، ساعت ۱۱ شب به وقت تهران، بهصورت زنده از تلویزیون ایراناینترنشنال پخش میشود.






