رضا مظفرینیا، رییس سازمان سپند است که بهنظر میرسد فرماندهی پروژه هستهای نظامی جمهوری اسلامی را برعهده دارد
با به بنبست رسیدن مذاکرات میان ایران و آمریکا و کاهش خوشبینیهای اولیه، احتمال شکست کامل گفتوگوها بیش از گذشته شده است. در صورتی که دو طرف از مواضع خود عقبنشینی نکنند، خطر وقوع جنگ و حمله مستقیم از سوی آمریکا و اسرائیل افزایش خواهد یافت.
علی خامنهای بر حفظ برنامه غنیسازی اورانیوم تاکید دارد، در حالی که ایالات متحده بهصراحت اعلام کرده اجازه چنین کاری را نخواهد داد.
آمریکا معتقد است که هر میزان از غنیسازی اورانیوم، جمهوری اسلامی را یک گام به سوی توانمندی ساخت سلاح هستهای نزدیکتر میکند، اما اگر جمهوری اسلامی بخواهد واقعا چنین سلاحی را تولید کند، مسیر آن چیست؟ در گذشته چه اقداماتی انجام داده و چه کسانی در این پروژه نقش کلیدی داشته و دارند؟
پروژه آماد؛ تلاش پنهان برای ساخت سلاح هستهای
پروژه موسوم به آماد، همان پروژه مخفی ساخت سلاح هستهای جمهوری اسلامی ایران است که به گفته نهادهای اطلاعاتی آمریکا، از سال ۱۳۸۲ آغاز شده است. با افشای این برنامه و فشارهای بینالمللی، پروژه ظاهرا متوقف شد، اما شواهد نشان میدهد فعالیتها در قالب ساختارهای جدید ادامه یافتهاند.
یکی از چهرههایی که از ابتدای امر مظنون به هدایت این برنامه بود، محسن فخریزاده، سردار ارشد سپاه پاسداران بود. نام فخریزاده نخستینبار پس از افتادن یک لپتاپ حاوی اطلاعات محرمانه جمهوری اسلامی به دست سرویسهای اطلاعاتی غربی مطرح شد.
در سال ۱۳۸۹، او نهادی به نام «سازمان پژوهشهای نوین دفاعی» (سپند) را زیر نظر وزارت دفاع تاسیس کرد.
بر اساس ارزیابیهای غربی، سپند محلی برای یکپارچهسازی عناصر مختلف برنامه هستهای جمهوری اسلامی، از جمله طراحی کلاهک، سامانههای حمل و انفجار بوده است.
در سال ۱۳۹۰، خبرگزاری رویترز گزارش داد که محسن فخریزاده در قلب برنامه هستهای نظامی ایران قرار دارد. آژانس بینالمللی انرژی اتمی نیز او را چهرهای کلیدی در تلاشهای مرتبط با فناوری سلاح هستهای معرفی کرد. این گزارش موجب شد نام فخریزاده برای نخستینبار بهطور رسمی در اسناد آژانس ذکر شود.
در سال ۱۳۹۴، آژانس خواستار مصاحبه با فخریزاده و عباس شاه مرادی زواره، استاد دانشگاه شریف و همکار او در پروژههای هستهای شد، اما خامنهای شخصا با انجام این مصاحبهها مخالفت کرد و در یک سخنرانی در دانشگاه امام حسین، بهصراحت با درخواست آژانس مخالفت کرد.
سرقت اسناد هستهای و افشای هویت کامل فخریزاده
در زمستان ۱۳۹۶، سرویس موساد اسرائیل اعلام کرد که آرشیو هستهای جمهوری اسلامی را از انبار محرمانهای در جنوب تهران به سرقت برده است.
یوسی کوهن، رییس وقت موساد گفت هیچکدام از ۲۰ مامور عملیات اسرائیلی نبودهاند. در مجموع ۵۰ هزار سند کاغذی، ۵۵ هزار فایل دیجیتال و ۱۸۳ دیسک به دست موساد افتاد.
بررسی این اسناد، نقش کلیدی فخریزاده را بار دیگر تایید کرد. بنیامین نتانیاهو در یک نشست خبری گفت: محسن فخریزاده رییس پروژه آماد بود. نام او را به خاطر بسپارید.
ترور هدفمند
در سال ۱۳۹۹، محسن فخریزاده در آبسرد دماوند هدف یک عملیات پیچیده ترور قرار گرفت و کشته شد.
این عملیات با استفاده از یک تیربار خودکار با هدایت ماهوارهای انجام شد که پس از شلیک نیز خود را منفجر کرد. رسانههای رسمی جمهوری اسلامی ابتدا از درگیری مسلحانه خبر دادند، اما بعدها مشخص شد که هیچ مهاجمی در صحنه حضور نداشته است. خانواده فخریزاده تایید کردند که حتی صدای شلیک هم شنیده نشده و گلولهها فقط به شخص فخریزاده اصابت کردهاند.
محمود علوی، وزیر وقت اطلاعات، بعدها گفت که عوامل ترور در هر مرحله حدود نیمساعت جلوتر از تیمهای امنیتی جمهوری اسلامی حرکت میکردند و عملا دستگیر نشدند.
جانشین فخریزاده
پس از ترور فخریزاده ، رضا مظفرینیا، یکی دیگر از سرداران سپاه به ریاست سپند منصوب شد. مجلس نیز به دستور خامنهای، سپند را بهعنوان سازمانی مستقل به رسمیت شناخت. طبق مصوبه، این نهاد از نظارت دیوان محاسبات معاف شد و تنها به فرماندهی نظامی عالیرتبه (با محوریت خامنهای) پاسخگوست.
در کنار مظفرینیا، محمد اسلامی، رییس فعلی سازمان انرژی اتمی، نیز از مهرههای کلیدی پروژه است. اسلامی که پس از دولت رئیسی در سمت خود ابقا شده، سابقه همکاری با محسن فخریزاده و عبدالقدیر خان، پدر بمب اتمی پاکستان را دارد. گفته میشود اسلامی از اولین افرادی بوده که با خان در تماس بود.
فرد سوم این حلقه، سعید برجی است که در زمینه چاشنیهای انفجاری فعالیت دارد. طبق اسناد سرقتشده از سوی اسرائیل، برجی در سایت آباده شیراز با همکاری دو پژوهشگر روسی روی چاشنیهای هستهای کار کرده است.
آژانس بینالمللی انرژی اتمی بارها درباره فعالیتهای سایتهای آباده و پارچین از جمهوری اسلامی توضیح خواسته، اما پاسخ مشخصی دریافت نکرده است.
وضعیت کنونی
اکنون محمد اسلامی، رضا مظفرینیا و سعید برجی سه مسئول اصلی برنامه احتمالی ساخت سلاح هستهای جمهوری اسلامی هستند.
بهنظر میرسد که مظفرینیا، بهعنوان چهرهای کمتر شناختهشده اما با اختیارات نظامی گسترده، فرمانده این پروژه باشد.
در واقع شواهد و قرائن نشان میدهد جمهوری اسلامی اگر قرار باشد بمب اتمی بسازد و عواقب آن را هم تحمل کند، فرمانده اصلی این پروژه رضا مظفری نیا است.
تحلیلگرانی مانند دیوید آلبرایت و اولی هاینون معتقدند که جمهوری اسلامی میتواند ظرف چند هفته مواد لازم را برای ساخت یک سلاح هستهای ابتدایی آماده کند و اگر اراده سیاسی وجود داشته باشد، ظرف دو تا سه ماه نخستین سلاح هستهای اولیه را بسازد. تبدیل این سلاح به کلاهک قابل نصب روی موشکهای بالستیک ممکن است تا ۱۸ ماه طول بکشد؛ هرچند گفته میشود جمهوری اسلامی در تلاش برای کاهش این زمان است.
همین نگرانیها موجب شده تا اسرائیل و آمریکا بر این موضوع متمرکز شوند. بهگفته ترامپ، این موضوع یا باید از طریق توافق حل شود یا با حمله نظامی جلو آن گرفته خواهد شد.
در روزگاری که سفرههای مردم ایران کوچکتر شده، بیکاری و ناامنی شغلی پابرجاست و نرخ مهاجرت به شکل نگرانکنندهای افزایش یافته، حکومت تصمیم گرفته چاره بحران جمعیتی را نه در اصلاحات اجتماعی یا اقتصادی، بلکه در نصب بنرهایی بجوید که به شکلی عاطفی، پیشگیری از بارداری را مذمت میکنند.
در یکی از بنرهای تبلیغی که اخیرا در متروی تهران نصب شده، جملهای با این مضمون نوشته شده است: «پرستاری که مرهم زخمهای مادرم شدی، خیلی خانمی.»
روی این جمله، پرده/روکشی کشیده شده و زیر تصویر نوشته شده: «پرستاری که به دنیا نیامد …»
جدا از اینکه تصویر پرده یا روکش چنان مبهم است که چیستی آن معلوم نیست، در بطن این جمله کوتاه، روایتی سنگین نهفته است: اگر از فرزندآوری جلوگیری کنی، مانع ظهور قهرمانان آینده شدهای.
نمونه دیگر کاغذ سوختهای است که روی آن نوشته شده: «آتشنشانی که جان پسرم را نجات دادی، خیلی آقایی.»
و زیر آن آمده: «آتشنشانی که به دنیا نیامد ...»
این تصاویر بیش از آنکه توصیهای به فرزندآوری باشند، تلاش برای القای احساس گناه و عذاب وجدان به کسانی است که نمیخواهند یا نمیتوانند بچهدار شوند.
اما این پیام صریح، فقط یک تبلیغ ساده نیست بلکه فشردهای است از سیاستهای جمعیتی شکستخورده، بحران معنا در حکومت و تلاش مکرر برای کنترل بدن و تصمیم زنان.
هرم جمعیتی واژگون، واکنش تبلیغاتی
بر پایه تازهترین برآوردهای مرکز آمار ایران، جمعیت کشور در سال ۱۴۰۳ به حدود ۸۶ میلیون نفر رسیده و نرخ باروری کل به سطح نگرانکننده ۱.۶ فرزند برای هر زن کاهش یافته است. رقمی که بهروشنی پایینتر از حد جانشینی جمعیت (۲.۱) است و پیامد آن، کاهش پیاپی تعداد تولدهاست.
آمار رسمی سازمان ثبت احوال نشان میدهد برای نخستین بار در تاریخ معاصر، تعداد تولدهای ثبتشده در یک سال به زیر یک میلیون سقوط کرده. در همین حال، فقط ۲۲.۸ درصد از جمعیت کشور در سنین صفر تا ۱۴ سال قرار دارند، در حالی که جمعیت سالمند (۶۵ سال به بالا) اکنون به بیش از ۵.۷ درصد رسیده است.
این روند، نشانهای روشن از شکلگیری یک هرم جمعیتی وارونه در ایران است؛ وضعیتی که در آن، پایههای نیروی کار در حال تضعیف است و بارِ حمایت از جمعیت سالخورده به دوش نسل جوانی افتاده که خود از ناامنی معیشتی و آیندههراسی رنج میبرد.
در چنین بستری، پافشاری حکومت بر راهحلهای نمادین همچون کمپینهای تبلیغاتی ضد پیشگیری از بارداری، بیش از پیش بیربط و در عین حال خطرناک جلوه میکند.
حکومت بهجای سرمایهگذاری در سیاستهای مؤثر فرزندآوری مانند فراهم کردن امنیت شغلی، خدمات رایگان بهداشتی، مسکن و آموزش، به سادهترین و کمهزینهترین ابزار ممکن متوسل شده: خلق گفتمان «گناه پیشگیری» و تقدیس باروری.
خبری از افزایش دسترسی و تشویق افراد با ارائه امکانات نیست و فقط ترویج احساس تقصیر اولویت دارد.
بدن زنانه؛ میدان نبرد سیاستهای ناکارآمد
مطابق ادبیات فمینیستی، کنترل بدن زنان در تاریخ، همواره یکی از ابزارهای دولتهای اقتدارگرا برای کنترل جامعه بوده است. اکنون نیز جوامع مختلف شاهد تلاشی جدید برای بازپسگیری حق تصمیم بر بدن از زنانی هستند که به دلایل اقتصادی، اجتماعی یا حتی شخصی، انتخاب کردهاند بچهدار نشوند.
در این کمپینها، پیشگیری نه به عنوان ابزار آگاهی، که به عنوان مانع تولد «قهرمانان ملی» تصویر شده است.
زنی که تصمیم به باردار نشدن میگیرد، در چشم این روایت، همارز کسی است که جامعه را از یک پزشک، معلم یا پرستار آینده محروم کرده است.
این نوع روایتسازی با بهرهگیری از ابزارهای عاطفی، تلاش میکند تصمیم شخصی را به «جرم فرهنگی» تبدیل کند.
از سقط جنین تا حذف وسایل پیشگیری: سیاستهای حذف اختیار
طی سالهای اخیر، حذف آییودی، قرص ضدبارداری، توبکتومی و وازکتومی از سیستم بهداشت عمومی و همچنین جرمانگاری سقط جنین، بخشی از سیاستهای جمعیتی حکومت بوده است.
این سیاستها که بیشتر به «محرومسازی» شباهت دارند تا «تشویق»، در عمل دسترسی زنان را به سلامت باروری محدود کرده و در کنار آن، با کارزارهای فرهنگی، باروری را به یک تعهد اخلاقی، دینی و حتی میهنپرستانه تبدیل کردهاند.
روایتهای نو: زایش به مثابه وطنپرستی و سیاستزدایی از اعتراض
یکی از خطرناکترین جنبههای این روایت جدید، معادلسازی بارداری با «نجات کشور» است.
زنِ بارور به عنوان مادر آینده، «قهرمانان ملی» معرفی میشود، در حالی که زن پیشگیریکننده، در بهترین حالت، بیمسئولیت است و در بدترین حالت، خائن به نسل آینده.
در شرایطی که نسل جوان ایران از بیثباتی، فقر، بحران امید و فروپاشی نهادهای حمایتی رنج میبرد، حکومت میخواهد با ترفندهای تبلیغاتی، تنهای زنانه را به سنگر دفاع از آینده بدل کند. گویی زایش فرزند، جایگزین زایش سیاست، زایش عدالت یا زایش رفاه شده است.
این در حالی است که تصمیم به فرزند نیاوردن برای بسیاری از زنان و خانوادهها اعتراض به وضعیت موجود است اما حکومت، با تقلیل این تصمیم به مسئلهای اخلاقی و فردی، درصدد سیاستزدایی از آن است.
در واقع با حمله به وسایل پیشگیری از بارداری، «نظام» تلاش میکند اعتراض اجتماعی را از زبان بدن حذف کند.
زایش بحران در دل سیاستهای ضد آزادی
کمپین متروی تهران، با همه سادگیاش، نماد پررنگی است از راهبرد نظام حاکم در برابر بحرانهای خودساخته: حذف اختیار، تقلیل فردیت و تقدسبخشی به اطاعت. اما با مرور درسهای دهههای گذشته، روشن میشود که هیچ تبلیغی و هیچ کارزار احساسیای، نمیتواند جای سیاستگذاری آگاهانه، عدالت اجتماعی و چشمانداز روشن برای زندگی را بگیرد.
جامعهای که فرزندآوری در آن باعث انتقال نسلی فقر، ناامنی و حذف زنان از مشارکت اجتماعی باشد، نهتنها جوان نمیماند بلکه به سرعت در سراشیبی سقوط خواهد افتاد و هیچ «پرستار به دنیا نیامدهای»، قادر نبوده و نمیتواند کمکی به درمان این بحران کند.
مئیر جاودانفر، تحلیلگر مسائل اسرائیل، در گفتوگو با ایراناینترنشنال گفت: «پس از درخواست آمریکا برای برچیده شدن کامل برنامه هستهای ایران، مذاکرات وارد مرحلهای جدید شده و در واقع، جمهوری اسلامی را با بحرانی تازه مواجه کرده است.»
جابر رجبی، تحلیلگر سیاسی، به ایراناینترنشنال گفت: «آمریکا اسرائیل را رها نکرده، بلکه نوعی تقسیم کار شکل گرفته است؛ اسرائیل آماده اقدام نظامی است و آمریکا تلاش میکند نقش دیپلماتیک خود را حفظ کند.»
او اضافه کرد: «اگر خامنهای جام زهر را سر نکشد، نتانیاهو او را غافلگیر خواهد کرد.»
آلن ایر، پژوهشگر ارشد دیپلماسی در موسسه خاورمیانه، در گفتوگو با ایراناینترنشنال در برنامه «۲۴ با فرداد فرحزاد»، گفت: «بهنظر میرسد هر دو طرف مایل به ادامه مذاکرات هستند، اما میان خطوط قرمز ایران و آمریکا تضاد جدی وجود دارد. ایران غنیسازی را حق مسلم خود میداند، در حالی که آمریکا قاطعانه با آن مخالف است.»
در حساسترین روزهای خاورمیانه، با دونالد ترامپ، رییسجمهوری امریکا عازم سفر به این منطقه شدم. سفری که نه پیام ژئوپولیتیک سفر نیکسون به چین را داشت و نه پیام سیاسی سفر اوباما به قاهره. این سفر، فراتر از همه اینها حاکی از تغییرات سیاسی عمیق و تغییر پارادایم سیاسی در خاورمیانه بود.
سفر به سرزمین ناشناخته
از همان فرودگاه جده، در عربستان سعودی، روشن است که پا در کشوری گذاشتهام که با طرح و برنامه در حال ساختن خویش است. فرودگاهی مدرن با سقفهای بلند، دیوارهایی آذینشده با آثار هنری مدرن و نقوش اسلیمی در سبکهایی امروزی، تمیز و براق و با حضور برندهای خارجی از همه رنگ و کنار آنها محصولات محلی با بستهبندیها و تبلیغاتی در حد استاندارهای بینالمللی.
در میانه همه اینها، صف زنان سیاهپوش است که میگذرد، سیاه از نوک پا تا فرق سر. یکیشان میکوشد از روی روبنده کیک شکلاتی استارباکس را به دهان بگذارد.
مردان اغلب سرشان به کار خودشان است، بسیاری روی موبایل قران میخوانند و بیشترشان ثوب (دشداشه) به تن دارند که چون برف سفید است و اتوکشیده. همگی شماغ (روسری سنتی) و عقال (حلقه سیاه برای نگهداشتن روسری) بر سر دارند. همه جا بوی خوشایند عود میآید.
از جده تا ریاض، پروازمان محلی است. پیش از برخاستن هواپیما دعایی برای سفری سلامت از بلندگوهای هواپیما پخش میشود: اللهَّم هَوِّنْ عَلَیْنَا سَفَرَنَا هذّا وَاطْوِ عَنَّا بُعْدَه…
اولین بار است که پا به کشوری میگذارم که به رغم آشنائی با تاریخش و دنبال کردن اخبارش هیچ تصوری از آن ندارم. شاید ساعتها درباره خاندان آل سعود خوانده باشم یا از تغییرات کلیدی محمد بن سلمان در عربستان سعودی شنیده باشم، اما حقیقت این است که حتی نمیدانستم چه لباسی با خود ببرم. چه بپوشم و چه انتظاری از میزبانم داشته باشم.
نه در جده و نه در ریاض، خبری از نگاه تند به خاطر بیحجابی، یا نگاه کنجکاو به خاطر خارجی بودن نیست. مردم سرشان به کار خودشان است. اضطراب اجتماعی چندانی نمیبینم، اما همزمان افراد فقیر ی را هم میبینم، بخصوص خارجیهایی که از کشورهای آسیای جنوب شرقی آمدهاند تا بارها را جا به جا کنند، هتلها را تمیز کنند و در آشپزخانهها ظرفها را بشورند.
چیزی شبیه باقی جهان، مثل اروپا یا امریکا. ماشینها همانهایی است که در آمریکا میبینم و حساب مغازههایی که برندهای معروف جهان را میفروشند دیگر از دستم در رفته است.
مردم بسیاری کمکمان کردند، هر چند همگی انگلیسی صحبت نمیکردند، اما تعداد کسانی که دست و پا شکسته حرف میزدند، بسیار بیشتر از حد تصورم بود. در ریاض تمام مسیر از فرودگاه تا مرکز شهر پرچمهای آمریکا و عربستان سعودی در کنار هم به اهتزاز درآمدهاند، راننده جوان تاکسی از پرچمها فیلم میگیرد و در حال رانندگی ادیت کرده و در اینستاگرامش پست میکند.
آخر شب سری به هتل ریتز کارلتون میزنم تا ببینم چطور برای پذیرایی از ترامپ آماده شده است. در زندگیام، اینجا و آنجا قصر زیاد دیدهام، اما اینجا، هر چه پلک میزنم جلال و جبروت ساختمانی که جلوی رویم است را باور نمیکنم و این تنها یک هتل است. در هتل خودم، هیلتون، از پذیرائی و سلیقه در عرضه شیرینی، لقمههای بندانگشتی یا حتی یک آب ساده در حیرتم. نظیر اینها را در اروپا و امریکا ندیدهام. خاورمیانه عجب سرزمین غریبی است.
لوسترها، مرمر سفید و خاورمیانه روی دوش جوانان
در فروم سرمایهگذاری سعودی-آمریکایی وضعیت امنیتی بسیار حساس است. افسر امنیتی چنان نگاهم میکند که احساس میکنم روحم را چک میکند. وارد فضایی میشوم که هر لوسترش به بزرگی یک تانک است. هر گوشهاش طلائی است، کریستال است و آدمهایش هر کدام احتمالا اندازه تولید ناخالص داخلی ایالت محل زندگیام درآمد دارند.
پنیر غلطیده در زعفران میخورم. هر چند متر، یک نفر ایستاده تا در پیالهای کوچک قهوه عربی سرو کند. همان که ترامپ نخورد و از دستش رفت.
لحظهای که ترامپ و محمد بن سلمان وارد ساختمان میشوند دیگر صدا از کسی درنمیآید. همه در سکوتی احترامآمیز ویدئوی زنده ورود آنها به ساختمان و گذرشان از تالارها را نگاه میکنند.
مجری برنامه، ویم الدخیل (خبرنگار زن تاریخساز در عربستان) ابتدا محمد بن سلمان را معرفی میکند و بعد ترامپ را. صدای تشویقها طولانی و شدید است. صدها میهمان به خاطر نبودن جا، ساعتها سر پا ماندهاند تا سخنرانی این دو را بشنوند و البته صدها تن هم نشستهاند.
مخاطبان جمله به جمله را در سکوت گوش میکنند. اثری از کسالت در مخاطبان نمیبینم. برای ترامپ آهنگهای مورد علاقهاش را پخش میکنند، طنین آهنگ «وایامسیای» خبرنگاران آمریکایی را به وجد میآورد، وسط ریاض میرقصیم.
ترامپ گفت روزگار تازهای آغاز شده و خاورمیانه بر دوش جوانان خسته از درگیری و تفرقه در حال ساخته شدن است. به بغداد و کابل اشاره کرد که «ملتسازان» با تریلیونها دلار کاری برایشان نکردند و ابوظبی و ریاض را ستود که جوانان قدبلند و باهوشش آنها را ساختهاند.
ترامپ به بن سلمان گفت محمد برای تو چه کارها که نمیکنم. ۲۴ سال بعد از یازدهم سپتامبر، برای رییسجمهور امریکا محمد نام عزیزترین رهبر جهان است.
تاریخ در حال زاده شدن و ما هم شاهد. شاهد آن تاریخ و شنونده گزندهترین، حقیقیترین و متفاوتترین صحبتهای رییسجمهوری آمریکا در مورد ایران. چه کسی به ترامپ برای آن سخنرانی در مورد ایران مشاوره داده بود؟ زیاد جستوجو کردم و زیاد نام ویتکاف را شنیدم که اثرگذار بوده است.
هر جا رفتم، هر چه دیدم، تلاش آدمی بود برای ساختن و بهتر کردن. یادم میآید در هلند که زندگی میکردم، هلندیها میگفتند جهان را خدا آفریده، هلند را هلندیها و این که چطور هلندیها حق خاک خود را از حلقوم آب گرفتهاند.
اینجا هم گوئی حق سبزی و عمران را از حلقوم کویر گرفته باشی! چمن در دل کویر، باد خنک کولرها که گرمای طاقتفرسا را تحقیر میکرد، خیابانهای وسیع و آسفالتهای یکدست و مرتب. خانههای آبرومندانه، ماشینهایی از همه جای دنیا و فرصت کار برای همه، هر کس در حد خودش. هر کسی به اندازه دهانش لقمهای برای خوردن داشت.
هر چه در طول سفر پیش رفتم؛ از ریاض، به دوحه و بعد به ابوظبی؛ گوئی آزادی پوشش بیشتر شد، لباسهای سنتی عربی بر تن مردان کمتر شد. آبادانیها هم گوئی پرقدمتتر شد تا در نهایت در دبی که دهههاست با اسمانخراشهایی شبیه نیویورک در کنار خلیج فارس میدرخشد.
در این سفر ترامپ تا توانست از سه رهبر کشورهای میزبان، به علاوه محمد الشرعِ سوریه تعریف و تمجید کرد و همه نگاهها تنها خیره به پذیراییهای مجلل و اعجاببرانگیز و قراردادهای میلیارد دلاری بود.
روح دوحه
از میان همه شهرهایی که دیدم دوحه برایم اصیلتر بود. تمیزتر و آبادتر و عربیتر. در قصر امیر قطر چندین جمله فارسی با مسئولینی که کار نظارت بر رسانهها را برعهده داشتند، صحبت کردم.
امارات خانه «عمارت ادیان ابراهیمی» است، جایی که یک کنیسه، یک مسجد و یک کلیسا دوشادوش هم، با هم مدارا میکنند. ابوظبی خانه زیباترین مسجدی (مسجد جامع شیخ زائد) است که در ذهن یک اهل جهان میتواند بگنجد، مسجدی که به افتخار آمدن ترامپ برای یک روز تعطیل شد.
امارات صاحب امیری است که در منطقه زبانزد باقی سیاستمداران است. محمد بن زاید آل نهیان، کلانترین قرارداد این سفر را با ترامپ امضا کرد تا چندین گام به خواستهاش یعنی پرچمداری حوزه هوش مصنوعی نزدیکتر شود.
فعالترین ۷۸سالهی جهان
ترامپ سفر خود را با اندکی خستگی آغاز کرد، اما جلال پذیرائیها سرحالش آورد. نوهاش به دنیا آمده بود و پشت پرده آنقدر درگیر صلح اوکراین و روسیه بود. تا لحظه آخر و در ایرفورس وان به سمت واشینگتن، ترامپ همچنان امید داشت که به ترکیه برود، اگر پوتین میآمد که نیامد.
ترامپ ۷۸ ساله در سفری سنگین با اختلاف ساعت زیاد با آمریکا، صدها مدیرعامل را ملاقات کرد، برای صدها کمپانی آمریکایی قرارداد فراهم کرد، هزاران سیاستمدار محلی را ملاقات کرد، دست داد و گپهای کوتاه زد و در این بین وزیر خارجهاش را هدایت میکرد تا در ترکیه زمینه صلح روسیه و اوکراین را فراهم کند.
در این میان قطر را هم واسطه کرد تا بحران جمهوری اسلامی را حل کند. ترامپ خستگی نمیشناخت. جائی که ما از فرط خستگی جانی برایمان نمانده بود، باز خبر میآمد که ترامپ برنامه دیگری تدارک دیده است.
انقلاب آغاز شد
ترامپ در این سفر ارج دید و در صدر نشست. جتهای جنگنده در هر سه کشور حین ورود و خروج اسکورتش کردند و رهبران این سه کشور همگی برای بدرقهاش پای هواپیما رفتند. محمد بن سلمان روی قلبش زد و نشان داد که ترامپ با ۳۹ سال اختلاف سنی دوست مادامالعمرش است.
ترامپ در این سفر درِ تازهای میان روابط امریکا و سه کشور عرب خلیج فارس گشود. پیمانهای اقتصادی را مقدم بر پیمانهای سیاسی قرار داد و هیات همراهی را برد که در میانشان به سختی یک دیپلمات پیدا میشد.
ترامپ آینده امریکا را در همکاری نزدیک با کشورهایی میبیند که بوم سفیدی را مقابل خود دارند تا جهانی نو خلق کنند.
ترامپ میخواهد در این جهان نو نقشی اساسی داشته باشد. این جهان نو برای ترامپ با دلایل نژادپرستانه، با نگاه به گذشته و یادآوری خاطره تلخ یازدهم سپتامبر، یا اسیر شدن در کلیشه های فرهنگی رنگ نمیبازد. اتفاقا پیوستن به این جهان نو برای ترامپ کاملا همسو با سیاست «اول امریکا» است.