در جلسه فوقالعادهای که دوشنبه ۱۵ بهمن با حضور سران سه قوه جمهوری اسلامی و بیش از ۶۰ مقام ارشد حکومتی برگزار شد، نگرانیهایی جدی در مورد احتمال از سرگیری اعتراضات مردمی و تهدیدات امنیتی سخت برای نظام مطرح شد.
مقامات ارشد جمهوری اسلامی هشدار دادند مشکلات اقتصادی شدید، بهویژه در شرایط کنونی، ممکن است به یک بحران بزرگ امنیتی تبدیل شود که در نهایت به سرنگونی حکومت بینجامد.
این جلسه چند روز پس از بازگشت دونالد ترامپ به قدرت و در شرایطی که قیمت دلار و سکه در بازار ایران بهشدت افزایش یافته است، برگزار شد.
در این جلسه، غلامحسین محسنی اژهای، رییس قوه قضاییه که خود پیش از این وزیر اطلاعات بوده و آشنایی خوبی با مسائل امنیتی دارد، هشدار داد در صورت ادامه مشکلات اقتصادی و عدم هماهنگی بین مقامات حکومتی، ممکن است بحران به مرحلهای برسد که همه چیز از دست برود.
او تاکید کرد اگر مشکلات مردم بهسرعت حل نشود، این ممکن است به وقوع یک بحران شدید امنیتی بینجامد که در نهایت تهدیدی جدی برای بقای نظام خواهد بود.
گفتههای محسنی اژهای نشاندهنده نگرانی عمیق از وضعیت اقتصادی و اجتماعی کشور است.
همزمان، محمدباقر قالیباف، رییس مجلس شورای اسلامی، در این جلسه با اذعان به فشارهای اقتصادی بیسابقه بر مردم، اظهار داشت مردم در حال حاضر در معرض بحران جدی قرار گرفتهاند.
او با نقل قولی از روحالله خمینی گفت اگر مردم تاکنون قیام نکردهاند، به این خاطر بوده که به مسئولان رحم کردهاند اما این وضعیت دیگر قابل ادامه نیست.
در همین جلسه، مسعود پزشکیان از نگرانیهای خود درباره وضعیت دولت و احتمال از سرگیری اعتراضات ضد حکومتی سخن گفت.
او اشاره کرد که دشمنان خارجی، تلاش دارند تا مردم را به خیابانها بکشانند و حکومت باید هرچه سریعتر مشکلات اقتصادی را حل کند تا از بروز بحران امنیتی جلوگیری شود.
حسین صفدری، معاون وزارت اطلاعات نیز از احتمال وقوع سرنوشتی مشابه بشار اسد برای جمهوری اسلامی صحبت کرد.
او تصریح کرد که آمریکا در حال حاضر به جمهوری اسلامی فشار میآورد تا یا عقبنشینی کند یا با سرنگونی روبهرو شود.
این مقام امنیتی با اشاره به مشکلات داخلی کشور، از مخالفت وزارت اطلاعات با مذاکره با ترامپ سخن گفت و تاکید کرد که در حال حاضر، هیچ مذاکرهای در چارچوب راهبردهای نظام با آمریکا صورت نخواهد گرفت.
جالب توجه است که این جلسه فوقالعاده درست ۲۴ ساعت قبل از دیدار بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، با دونالد ترامپ، رییسجمهوری آمریکا، برگزار شد.
این همزمانی نشان میدهد مقامات جمهوری اسلامی بهشدت نگران فشارهای خارجی و همچنین بحرانهای داخلی هستند.
وضعیت اقتصادی کشور به نقطهای رسیده که مردم دیگر قادر به تامین مایحتاج روزانه خود نیستند و اعتراضات در نقاط مختلف شدت گرفته است.
در این شرایط بحرانی، مقامات جمهوری اسلامی بهشدت نگران هستند که نارضایتیهای مردم به یک اعتراض سراسری منجر شود. مشکلات اقتصادی، بهویژه در زمینه تورم و قیمتهای کالاهای اساسی، زندگی مردم را تحت فشار شدید قرار داده است.
این شرایط بهطور خاص بر قیمت کالاهایی چون برنج، گوشت، مرغ و دیگر مواد غذایی اصلی تاثیر گذاشته است و بسیاری از مردم بهسختی قادر به خرید مایحتاج اولیه خود هستند.
در بسیاری از مناطق کشور، تجمعات اعتراضی بهطور فزایندهای در حال شکلگیری است و مردم بهشدت از دولت و رهبری جمهوری اسلامی انتقاد میکنند.
سلوان مومیکا، پناهنده عراقی، در سوئد کشته شد. او که با سوزاندن قرآن شهرت یافته بود، باعث بحرانهای دیپلماتیک و تهدیدهای امنیتی شد اما قتلش کاستیها و حتی ناکارآمدی نظام سیاسی-حقوقی این کشور را آشکار کرد.
سیاستهایی که ضعف در برخورد با افراطگرایی و جرایم ناشی از نفرت در آن دیده میشود. حالا اخراج محسن حکیماللهی، امام جماعت ایرانی مسجد «امام علی» استکهلم شاید نشانه تلاش دولت سوئد برای جدی گرفتن هشدارها درباره ضعف در برخورد با دولتهای خارجی باشد.
افراطگرایی اسلامی و ضعفهای دولت سوئد
قتل مومیکا چه به دست افراد عادی صورت گرفته باشد چه به دست اسلامگرایان تندرو یا یک دولت خارجی، زنگ خطری برای سوئد است تا ضعفهای خود را در مدیریت افراطگرایی بازبینی کند.
کشوری که آمار بالایی از جذب شهروندانش به داعش را داشته، کارنامه روشنی در برخورد با اسلامگرایی افراطی ندارد. سیاستمداران سوئدی از این که به اسلامهراسی متهم شوند، واهمه دارند. این ترس باعث شده سیاستهای سختگیرانه برای مقابله با اسلامگرایی تندرو به کار گرفته نشود. به این ترتیب افراطگرایان مسلمان یا گروههای دیگر توانستهاند آزادانه فعالیت کنند و اقدامات تحریکآمیزی انجام دهند که منجر به تشدید درگیریها شده است.
اگر ثابت شود اسلامگرایان پشت قتل مومیکا بودهاند، این قتل نشانهای از ناتوانی استکهلم در مقابله با افراطگرایی اسلامی خواهد بود و بر این فرض که سوئد در سالهای اخیر پناهگاه افراطگرایان اسلامی شده، صحه میگذارد. همچنین روشن میشود که تهدیدات این گروهها صرفا یک احتمال نیست بلکه یک واقعیت خطرناک است.
با وجود هشدار نهادهای امنیتی، برخی امامان و گروههای تندرو آزادانه در سوئد فعالیت دارند و خلاف قوانین کشور، به زنان توصیه میکنند از گزارش خشونتهای خانگی خودداری کنند. آنان همچنین مخالف همجنسگرایی و خواهان استقرار قوانین اسلامی در کشور هستند.
هر چند دولت در برخی موارد تلاش کرده افراد مرتبط با گروههای تندرو را اخراج کند اما بسیاری از این تلاشها به دلیل موانع حقوقی شکست خوردهاند. سیاستهای ضعیف سوئد در برابر افراطگرایی باعث شده که هم اسلامگرایان تندرو و هم گروههای راستگرای افراطی در فضای پرتنش کنونی قدرت بگیرند.
سلوان مومیکا
آزادی بیان یا ترس از متهم شدن به اسلامهراسی؟
سوئد خود را به عنوان یکی از پیشگامان آزادی بیان معرفی میکند اما قتل مومیکا نشان داد این آزادی به شکلی دوگانه و گزینشی اعمال میشود و دولت از آن به عنوان پوششی برای ضعفهای امنیتی و انفعال در برابر اسلامگرایان و دولتهای خارجی استفاده میکند. مصداق آن اینکه در حالی که پلیس امنیت سوئد (SÄPO) بارها هشدار داد اقدامات مومیکا میتواند امنیت کشور را به خطر بیندازد و باعث واکنش افراطگرایان اسلامگرا شود، دولت در واکنش به این تهدیدات، صرفا بر «حق آزادی بیان» تاکید کرد و به شکل منفعلانهای از اتخاذ تصمیمهای امنیتی مناسب اجتناب کرد.
مومیکا گذشته تاریکی داشت و خود متهم به افراطگرایی و ارتباط با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود. با این حال از آنجا که سوزاندن قرآن در سوئد جلوهای از آزادی بیان است، او از آن برای اعتراض به وضعیت اقامتی خود استفاده میکرد. نکته آنجاست که در موارد مشابه دیگر، این آزادی محدود شده است. اگر کسی در سوئد کتاب مقدس یهودیان (تورات) یا پرچم رنگینکمانی جامعه دگرباشان جنسی (LGBTQ+) را بسوزاند، بلافاصله به جرم نفرتپراکنی تحت پیگرد قرار میگیرد اما این قانون شامل قرآن نمیشود.
زمانی که مومیکا زنده بود، دولت سوئد تلاشی برای محدود کردن فعالیتهای او انجام نداد و از اقدام او در چارچوب آزادی بیان دفاع کرد اما حالا پس از قتلش، اولف کریسترسون، نخستوزیر، احتمال دخالت یک «قدرت خارجی» را مطرح کرده است. این تغییر موضع، پرسشهایی را درباره سیاستهای دوگانه دولت و تاخیر آن در برخورد با تهدیدات امنیتی ایجاد میکند.
ضرورت تغییر
برای جلوگیری از وخیمتر شدن اوضاع، نیاز به تغییر در رویکرد دولت سوئد احساس میشود: یا باید آزادی بیان در همه موارد به صورت یکسان اعمال شود یا سوزاندن قرآن و سایر کتابهای مقدس به عنوان جرم نفرتپراکنی در نظر گرفته شود. اگر سوئد ادعا میکند دفاع از آزادی بیان اولویت دارد، پس توهین به همه ادیان و گروهها مجاز است، نه فقط اسلام.
اگر ثابت شود اسلامگرایان در قتل مومیکا نقش داشتهاند، سوئد احتمالا مجبور خواهد شد استراتژی سختگیرانهتری برای مقابله با این تهدید به کار بگیرد و به جای محدود کردن حق پناهندگی شهروندان عادی، راههای قانونی را برای اخراج و بازداشت افرادی که با گروههای تندرو همکاری دارند، تسهیل کند.
به نظر میرسد سوئد در برابر فشارهای خارجی به سرعت تسلیم میشود؛ از جمله معامله حمید نوری، کسی که در دادگاه سوئد به جرم دست داشتن در اعدام زندانیان سیاسی در دهه ۶۰ به حبس ابد محکوم شد اما دولت او را به دنبال فشارهای جمهوری اسلامی مبادله کرد.
در قضیه مومیکا هم کشورهای اسلامی سوئد را برای تغییر قوانینش تحت فشار قرار دادند و همین فشارها عامل رها کردن مومیکا در مقابل تهدیدهای مسلمانان شد. اما اگر این فشارها ادامه پیدا کند، تهدیدی برای استقلال قانونی و دموکراتیک سوئد خواهد بود.
برای مقابله با این تهدیدها سوئد ناگزیر از بهکارگیری سیاستهایی خواهد شد تا مانع فشار گروههای اسلامگرای افراطی یا دولتهای خارجی، برای تغییر قوانین داخلی یا اعمال خواستههای آنها شود و گروههای تندرو احساس نکنند که میتوانند با خشونت، منتقدان خود را ساکت کنند.
سلوان مومیکا گرچه با اقدامات خود بحرانهای امنیتی و دیپلماتیک ایجاد کرد اما قتل او یک نقطه عطف برای سیاست سوئد است. اگر دولت این فرصت را برای اصلاح سیاستهای خود از دست بدهد، احتمال درگیریهای بیشتری در آینده وجود دارد؛ این بار نه فقط در سطح دیپلماتیک، بلکه در خیابانهای خود سوئد.
خامنهای نگران دیدار نتانیاهو و ترامپ است که قرار است سهشنبه انجام شود. به نظر میرسد ترامپ آماده تسلیم کردن جمهوری اسلامی با یک پیشنهاد دیپلماتیک بهشدت سختگیرانه است و نتانیاهو آماده حمله نظامی به جمهوری اسلامی در صورت شکست راه حل دیپلماتیک مورد نظر ترامپ.
به نظر میرسد خامنهای هم منتظر است تا ابتدا واکنش ترامپ به ایران را ببیند و بعد از آن تصمیم بگیرد که اقدامات بعدی را انجام دهد.
احتمالا بعد از دیدار ترامپ و نتانیاهو ، اطلاعات بیشتری در مورد برنامه ترامپ برای مقابله با برنامه هستهای جمهوری اسلامی به دست خواهیم آورد، اما با توجه به اظهارات و رفتارهای قبلی ترامپ و نتانیاهو، این احتمال وجود دارد که نتانیاهو بخواهد از طرح دیپلماتیک ترامپ برای تحت فشار قرار دادن جمهوری اسلامی اطلاعات بیشتری به دست آورد و بفهمد که ترامپ چه پیشنهاداتی برای یک توافق جدید با جمهوری اسلامی دارد.
از طرفی، ترامپ هم احتمالا میخواهد بداند که برنامه نتانیاهو برای آینده غزه و نحوه مقابله با تهدیدات جمهوری اسلامی چه خواهد بود.
به نظر میرسد در این مرحله، بعد از دیدار با نتانیاهو، آمریکا ممکن است شروط جدیدی برای توافق با جمهوری اسلامی اعلام کند که احتمالا خیلی سختتر از شروط توافق برجام خواهد بود، چرا که ترامپ پیشتر گفته بود که برجام یکی از بدترین توافقها در تاریخ آمریکا بوده است.
در صورتی که چنین پیشنهادی از سوی ترامپ مطرح شود، پذیرش آن برای خامنهای و جمهوری اسلامی بسیار دشوار خواهد بود. این پیشنهاد سختگیرانه احتمالا با فشارهای شدید اقتصادی و نظامی نیز همراه خواهد بود.
به نظر میرسد این همان موقعیتی باشد که نتانیاهو انتظارش را میکشد؛ یعنی جمهوری اسلامی ممکن است شروط سخت ترامپ را نپذیرد و به این ترتیب، توافق ترامپ با جمهوری اسلامی منتفی شود. در این شرایط، اسرائیل ممکن است روی حمایت ترامپ برای طرحهای نظامی خود جهت حمله به جمهوری اسلامی حساب کند.
البته تصمیم نهایی ترامپ بستگی به واکنشهای جمهوری اسلامی خواهد داشت، مثل افزایش غنیسازی اورانیوم یا حتی خروج از معاهده انپیتی. به نظر میرسد که هنوز برای قضاوت در اینباره زود است و باید منتظر نتایج سفر نتانیاهو به آمریکا باشیم.
مهمتر از آن، نحوه برداشت شخصی ترامپ، نتانیاهو و خامنهای از وضعیت جدید خواهد بود. این برداشتها از وضعیت، بهویژه برای ترامپ و خامنهای اهمیت زیادی دارد.
هر سه نفر این موضوع را در نظر دارند که وضعیت اقتصادی جمهوری اسلامی رو به وخامت است و نارضایتی مردم روز به روز بیشتر میشود. در تجمعات اعتراضی که معمولا هر هفته در شهرهای مختلف ایران برگزار میشود، لحن شعارها و مطالبات معترضان بهتدریج تندتر و رادیکالتر میشود.
این روند را هم ترامپ و نتانیاهو رصد میکنند و هم خامنهای نمیتواند آن را نادیده بگیرد، حتی اگر آن را به زبان نیاورد. جامعه ایران خشمگین و ناامید از پاسخ نگرفتن برای مطالبات دیرینه خود و ناامید از تغییرات اساسی در کشور در شرایط پیشاقیام قرار دارد. خامنه ای در چنین شرایطی نگران و دلواپس نتایج دیدار ترامپ و نتانیاهو است.
۴۶ سال از ورود خمینی به ایران گذشت؛ مردی که گویی از ۱۴۰۰ سال پیش آمده بود تا تمدن ۲۵۰۰ ساله ایران را نابود کند. مردی که جمهوری اسلامی، به عنوان تجربهای سیاه، تلخ و خونین، شکست خورده و محصول عقاید و تفکرات متحجرانه او بود.
حکومتی که با وعدههای دروغین خمینی آغاز شد و با وعدههای دروغین جانشینش، خامنهای، ادامه یافت.
ایرانیها جمله معروفی دارند که میگویند: "ما در ایران روی گنج نشستیم". اگر این جمله درست باشد که تا حدود زیادی هست، پس چرا وضع زندگی ایرانیها امروز اینقدر مصیبتبار است؟ چرا کشور به این وضعیت افتاده؟ واقعیت این است که این فاجعه عظیمی که در ایران غنی و ثروتمند رخ داده، تنها دو دلیل میتواند داشته باشد: یا حاکمان جمهوری اسلامی در اداره کشور و ملت بزرگ ایران بیکفایت و بیعرضه بودهاند، یا دزد و فاسد هستند. متاسفانه هر دو درست هستند. اگر وضع امروز ایران چنین است، به این دلیل است که حاکمان جمهوری اسلامی هم بیعرضه بودند، هم دزد و فاسد.
طبق آخرین دادهها و آمارهای بینالمللی، ایران دومین ذخایر بزرگ گاز جهان را دارد. در دنیا فقط روسیه از ما بیشتر گاز دارد و گاهی حتی برخی منابع میگویند که ما از روسیه هم بیشتر گاز داریم. منطقا در چنین کشوری نباید کمبود گاز وجود داشته باشد، اما اکنون در ایران کمبود گاز داریم و بسیاری از نیروگاههای کشور به دلیل کمبود گاز یا تعطیل هستند یا با مازوت کار میکنند. سخنگوی کمیسیون کشاورزی مجلس اعلام کرده که تمام نیروگاههای حرارتی کشور به مازوت سوزی روی آوردهاند، در حالی که مازوتسوزی یعنی آلودگی هوا و افزایش بیماریها و مرگ و میر بیشتر مردم. اگر مسئولین جمهوری اسلامی نه دزد و فاسد، نه بیعرضه باشند، پس چرا باید کمبود گاز داشته باشیم؟
در حوزه نفت، طبق دادهها و آمار اداره اطلاعات انرژی آمریکا، ایران سومین دارنده ذخایر بزرگ نفت جهان است. یعنی بعد از ونزوئلا و عربستان سعودی، ایران بیشترین ذخایر نفت جهان را دارد. پس اگر چنین ثروتی از نفت و گاز داریم، چرا کشور به این فلاکت افتاده و چرا این همه مردم فقیر داریم؟ چرا در ده سال گذشته ده میلیون نفر به تعداد فقرا افزوده شدهاند؟ چرا مردم ایران در بسیاری از امور زندگی خود مشکل دارند؟ غیر از این است که مسئولین جمهوری اسلامی با سیاستهای آمریکا ستیزانه خود باعث شدهاند صادرات نفت ایران تحریم شود؟ و بعد خود مسئولین و فرماندهان سپاه به اسم دور زدن تحریمها، حجم بالایی از پول نفت ایران را برای خود و خانوادههایشان بالا میکشند؟ چرا نفت ایران به جای اینکه بهطور رسمی صادر شود، قاچاق میشود؟ چرا به جای اینکه نفت ایران توسط شرکت ملی نفت ایران صادر شود، توسط آقازادهها صادر میشود؟ چرا پول نفت ایران به جای اینکه به حساب بانک مرکزی ایران برود، به حساب آقازادههایی که نفت میفروشند، میرود؟
اگر ما که سومین ذخایر نفت جهان را داریم، وضعیت تولید و صادرات و درآمد نفتمان به اینجا رسیده که نفت را قاچاقی و با کلی تخفیف به چین میفروشیم، غیر از این است که مسئولین جمهوری اسلامی یا بیعرضه و بیکفایت هستند، یا دزد و فاسد؟ به نظر من هر دو! هم بیعرضهاند، هم دزد و فاسد.
رئیس سازمان زمینشناسی ایران اعلام کرده که ایران از نظر کل منابع معدنی، از جمله نفت و گاز، مس و آهن و دیگر مواد معدنی، پنجمین کشور بزرگ دارنده معادن و منابع طبیعی در جهان است. خب، اگر ما این همه منابع داریم ، چرا وضع مردم اینطور است و این همه مشکل داریم؟ چرا کشورهایی مثل ژاپن که از نظر منابع معدنی به شدت فقیرند، وضعشان در ردیف کشورهای توسعهیافته است، اما ما که نفت و گاز داریم و در مجموع بزرگترین ذخایر نفت و گاز را در جهان داریم، بعد از ۴۶ سال از انقلاب، اینگونه وضعیتمان به فلاکت افتاده است؟ چرا همسایگان ما که حتی برخی از آنها ذخایر نفت و گاز کمتری دارند، وضعیت زندگی مردمشان بهتر است و یکی از بالاترین درآمدهای سالانه جهان را دارند، اما مردم ما گرفتار اجاره خانه و خرید سیبزمینی و پیازند؟
چرا وضعیت کشورهای جنوبی خلیج فارس در این ۴۶ سال بهتر شده، اما وضع ما که زمانی بهتر از آنها بود، بدتر شده است؟ دوبی نفت داشت و ما هم نفت داشتیم، پس چرا دوبی در این ۴۶ سال پس از انقلاب ایران به چنین جایگاه مناسبی رسیده است اما ما اکنون به جایی رسیدیم که برق و گاز کافی هم نداریم؟
اگر قطر گاز داشت ما هم گاز داریم و هر دو از یک میدان گازی مشترک برداشت میکنیم، چرا درآمد سالانه مردم قطر ۸۰ هزار دلار بوده و اکنون به ۱۱۵ هزار دلار رسیده، اما درآمد سالانه ما اکنون به قیمت فعلی دلار کمتر از دو سه هزار دلار است؟
چرا تورم ما در این سالها همواره بالای ۳۰ درصد و ۴۰ درصد بوده، در حالی که تورم عربستان و قطر حدود ۳ درصد یا کمتر بوده است؟ آیا فقط به این دلیل است که جمعیت آنها از ما کمتر است؟
نه! چون اگر بحث جمعیت بود، ایران و ترکیه تقریبا جمعیت مشابهی دارند، اما ترکیه در صادرات سال گذشته ۲۶۲ میلیارد دلار بوده، در حالی که کل صادرات ایران در همان سال حدود ۶۰ میلیارد دلار بوده. یعنی ترکیه بیش از چهار برابر ایران صادرات داشته است.
بنابراین، بحث فقط در مورد کشورهای کوچکی مثل قطر و امارات نیست که چون جمعیت کمتری دارند، وضع مردمشان بهتر است. نه! ایران در مقایسه با کشورهایی مثل ترکیه هم به شدت عقب افتاده است. آن هم در شرایطی که جمهوری اسلامی نفت و گاز از زمین استخراج کرده و صادر میکند، اما ترکیه نفت و گاز ندارد، وارد میکند و صادراتش بیشتر از ما است.
اگر اینجا مشکلی وجود داشته باشد، این است که مسئولین جمهوری اسلامی یا بیعرضه و بیکفایتند، یا دزد و فاسد، که به نظر من هر دو هستند. هم بیعرضهاند، هم دزد و فاسد.
همنسلان من شاید تصویر صف طولانیِ جلوی نخستین شعبه مکدونالد در مسکو را به یاد بیاورند: ۳۱ ژانویه ۱۹۹۰ میلادی. میخائیل گورباچف با قول اصلاحات گسترده روی کار آمده بود و درهای اتحاد جماهیر شوروی را به روی «مظاهر سرمایهداری» باز کرد، اما برای نجات دولت کمونیستی دیر شده بود.
مردمانی که هفت دهه قهرمانسازی و دشمنسازی را تجربه کرده بودند، حالا به چیزی جز آنکه مثل ساکنان آنسوی دیوار آهنین زندگی کنند رضایت نمیدادند. مثل جوانهای امروز ایران «زندگی معمولی» میخواستند.
حاکمان مستبد گاه در مواجهه با نارضایتی گسترده فضای بسته را برای نمایش هم که شده کمی باز میکنند و سپس از ترس اینکه کنترل اوضاع از دستشان خارج شود، با همان آزادی نمایشی هم بهشدت برخورد میکنند؛ و اینگونه کلاهشان را باد میبرد.
جمهوری اسلامی ایران و اتحاد جماهیر شوروی، علیرغم تفاوت ماهوی در ایدئولوژی، از لحاظ ساختاری، بهویژه در حوزه نظام سیاسی و سرکوب آزادیها، شباهتهای بسیاری دارند. قدرت در نهادهای خاص، نظیر پولیتبورو و حزب کمونیست در شوروی و شورای نگهبان و دفتر رهبری در ایران متمرکز است. رقابت سیاسی واقعی نیست. و نهادهای انتخابی زیر سایه نهادهای غیر انتخابی قرار دارند.
در شوروی، مخالفان را به اسم «دشمنان خلق و انقلاب» سرکوب میکردند. دغدغه حکومت حفظ انقلاب و دستاوردهای آن بود و شهروندان راهی جز فرمانبری یا پذیرش تاوان سرپیچی نداشتند. در ایران نیز مخالفان را با تکیه بر یک ایدئولوژی مرکزی (اسلام سیاسی) سرکوب میکنند.
در شوروی، نهاد گلاولیت متصدی اصلی سانسور و نظارت بر نویسندگان و مطبوعات بود. در ایران، این نقش به عهده وزارت ارشاد، شورای نظارت بر فضای مجازی و نهادهای مشابه است. اما همانطور که در شوروی، نسل جوان به فرهنگ غربی روی آورد و از کمونیسم دور شد، در ایران هم جوانان نمادهای انقلاب اسلامی، از حجاب اجباری تا ادبیات مذهبی، را کنار گذاشتهاند.
ایران پس از قتل حکومتی مهسا امینی و اعتراضات ۱۴۰۱، بیشباهت به سالهای پایانی شوروی نیست. اگر زمانی رونالد ریگان، رئیسجمهور آمریکا درباره شوروی جوک میگفت، در ماهها و سالهای آخر خود مردم شوروی دولت کمونیستی را مسخره میکردند. در ایران امروز نیز چادر، عمامه و ریش دیگر کارکردهای نمادین دهه شصت را ندارند.
نسل جوان ایرانی، همچون جوانان شوروی دهه ۸۰، هر روز با فضای بیرون از مرزها آشناتر میشود هرچه دسترسی به فنآوری آسانتر و نسل جوان با دنیای خارج آشناتر شده، فاصله باورها و ارزشهای این نسل با نسل حاکمان هم بیشتر شده است. دیگر از دور هم میتوان دید که شعار «یا روسری یا توسری» بر این نسل کارگر نیست. خفقان دهه اول انقلاب به این سادگی برنمیگردد.
امیل دورکیم، جامعهشناس نامدار فرانسوی، میگوید شکاف میان نسلها در بُعد هویتی و فرهنگی، ساختارهای اجتماعی را عمیقا متاثر میکند. وقتی این شکاف به حدی برسد که اختلاف به تقابل آرمانها بدل شود، یکی از آن دو باید از میدان به در شود.
دختران و پسران ایرانی که با وجود دشواریهای معیشتی، به هر بهانهای میرقصند و شادی میکنند، مثل صف جلوی مکدونالد در مسکو (یا شاید مثل انفجار چرنوبیل چند سال پیش از آن) نشانهاند. نشانههایی که رهبران روس زیر فرش زدند که همه چیز را عادی جلوه دهند. تنها چند بهار پیش از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی.
کشور در شرایطی از بلاتکلیفی و تعلیق قرار گرفته است. هیچکس بهدرستی نمیداند که ایران بهسوی مذاکره حرکت میکند یا بهسمت جنگ، چرا که تمامی امور به تصمیم علی خامنهای بستگی دارد.
این وضعیت غیرقابل پیشبینی باعث شده که بسیاری از فعالیتهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی یا متوقف شوند یا بهشدت کند پیش بروند. تنها روندی که همچنان بدون تغییر ادامه دارد، سرکوب، محدودیتها و تضییع حقوق شهروندان است.
در این میان مسعود پزشکیان، که مطیع خامنهای است، عملا به نسخهای شکستخوردهتر از محمد خاتمی و حسن روحانی تبدیل شده است، روندی که روزبهروز خشم عمومی را افزایش میدهد. دیگر مردم ایران صرفا ناراضی نیستند؛ آنها خشمگیناند و این خشم را میتوان در گفتوگوهای روزمره مشاهده کرد.
شش ماه از آغاز به کار دولت پزشکیان گذشته است، اما هیچ تحول مثبتی در کشور رخ نداده و همه در انتظار نتیجه تقابل خامنهای و دونالد ترامپ هستند.
سخنان اخیر خامنهای نیز کمکی به روشن شدن مسیر جمهوری اسلامی نکرده است. برخی تحلیلگران اظهارات وی را نشانهای از آمادگی برای مذاکره دانستهاند، درحالیکه برخی دیگر آن را استمرار سیاستهای ضدآمریکایی نظام تلقی کردهاند.
این بلاتکلیفی موجب رکود شدید در کشور شده و تنها روندی که با قوت ادامه دارد، فشار بر مردم است.
از سوی دیگر، مشخص نیست که ترامپ چه نوع مذاکرهای را میطلبد. احتمال دارد شروطی را مطرح کند که پذیرفتن آن برای جمهوری اسلامی دشوار باشد. در عین حال، سیاستهای او در قبال ایران همچنان مبهم باقی مانده و تنها موضع صریح او جلوگیری از دستیابی جمهوری اسلامی به سلاح هستهای است.
این شرایط انتظاری و تعلیق که کشور را در حالتی از رکود فرو برده، نهتنها امور مهم کشور را متوقف کرده، بلکه اوضاع اقتصادی و معیشتی مردم را نیز وخیمتر کرده است.
صادرات نفت ایران که تحت تحریمهای شدید قرار دارد، بهصورت مخفیانه ادامه دارد، اما انتظار میرود که با بازگشت ترامپ بهتدریج کاهش یابد.
بخش عمدهای از درآمدهای نفت نیز از سوی فرماندهان سپاه و وابستگان حکومت به هدر میرود.
وضعیت بورس، سرمایهگذاری و تولید نیز در ابهام مطلق قرار دارد و قیمت کالاهای اساسی روزبهروز افزایش مییابد. نرخ دلار و سکه به رکوردهای جدیدی رسیدهاند، درحالیکه مردم با بحران تامین نیازهای اولیه خود، از جمله مواد غذایی، و حتی تامین سیب زمینی و پیاز مواجهاند.
در چنین فضایی، بسیاری از مردم به این نتیجه رسیدهاند که چه مذاکره انجام شود و چه نه، جمهوری اسلامی برای آنها غیرقابل تحمل است.
آنان از سالها مذاکرات، توافقات و شکستهای مکرر خسته شدهاند و دیگر امیدی به بهبود اوضاع ندارند. تجربه دو دهه گذشته نشان داده که فارغ از نتیجه مذاکرات، زندگی مردم همواره در بحران بوده است.
مردم اکنون میدانند که توافق یا عدم توافق، در نهایت تفاوت چندانی در سرنوشتشان نخواهد داشت. حتی اگر تحریمها کاهش یابد و ایران بتواند نفت بفروشد، این درآمدها صرف مردم نخواهد شد، بلکه یا به نیروهای نیابتی منطقهای همچون حزبالله و حماس خواهد رسید یا از سوی مقامات حکومت در داخل خرج خرید وفاداری نیروهای سرکوبگر یا حیفومیل خواهد شد.
به همین دلیل، بسیاری به این باور رسیدهاند که اصلاح شرایط دیگر ممکن نیست و تنها راهحل، پایان دادن به حاکمیت جمهوری اسلامی است. این نگاه در میان مردم، چه در فضای عمومی و چه در فضای مجازی، بهوضوح دیده میشود.
برای بسیاری از مردم، دیگر اهمیتی ندارد که مذاکرات ایران و آمریکا به نتیجه برسد یا خیر، زیرا تجربه گذشته ثابت کرده که جمهوری اسلامی تغییر نخواهد کرد. این حکومت در شرایط ضعف از طریق مذاکره و سازش فشارهای بینالمللی را کاهش میدهد ودر موقعیت قدرت، مجددا سیاستهای خصمانهاش را تشدید میکند.
این بیاعتمادی عمومی، نتیجه سالها وعدههای عملنشده و سوءاستفادههای مقامات از بحرانهای داخلی و خارجی است.
مردم اکنون بیش از هر زمان دیگری خشمگین و ناامیدند، و این احساسات بهطور گسترده در جامعه طنینانداز شده و حتی در ادبیات تندتر و گزندهتر مردم نسبت به شخص خامنهای آشکار شده است.