تحقیر، نقطه بیبازگشت در سقوط حکومتها

در تاریخ، لحظه سقوط یک حکومت میتواند تعیین کند که آیا آن نظام سیاسی امکان بازگشت خواهد داشت یا نه. شکست صرف، لزوماً پایان حافظه سیاسی یک نظام نیست؛ اما تحقیر در لحظه سقوط، آن را از حافظه ملت پاک میکند.
ایراناینترنشنال

در تاریخ، لحظه سقوط یک حکومت میتواند تعیین کند که آیا آن نظام سیاسی امکان بازگشت خواهد داشت یا نه. شکست صرف، لزوماً پایان حافظه سیاسی یک نظام نیست؛ اما تحقیر در لحظه سقوط، آن را از حافظه ملت پاک میکند.
تحقیر نوعی مرگ سمبلیک است که نه تنها مشروعیت حکومت را به پایان میرساند، بلکه امکان روایت مجدد آن را نیز از بین میبرد. تاریخ بارها نشان داده که حکومتهایی که با تحقیر فرو میریزند، دیگر شانسی برای بازگشت به قدرت ندارند، حتی اگر بقایایشان باقی بماند، حتی اگر هوادارانی داشته باشند، حتی اگر دشمنانشان مرتکب خطا شوند.
سقوط قاجار از بارزترین نمونههای این نوع از مرگ سیاسی است. خاندان قاجار، با تمام شبکه خویشاوندی گستردهاش، هرگز نتوانست پس از برچیده شدن سلطنت بهدست رضاشاه، حتی بهعنوان آلترناتیو در ذهن «مردم» باقی بماند. چرا؟ چون پایان قاجار با نوعی از بیکفایتی، تحقیر و زوال تدریجی همراه بود که نه در میدان جنگ، بلکه در کوچه و بازار ثبت شد.
ضعف در برابر استعمار، واگذاری پیاپی امتیازها، فساد ساختاری، و ناتوانی در حفظ اقتدار مرکزی، همگی تصویر قاجار را در ذهن ایرانیان چنان تحقیرآمیز ساخت که حتی دهها شاهزاده مقیم اروپا و داخل کشور نتوانستند مشروعیت ازدسترفته را بازسازی کنند.
این همان سرنوشتی است که بسیاری از حکومتهای کمونیستی اروپای شرقی نیز تجربه کردند. از آلمان شرقی و چکسلواکی گرفته تا بلغارستان و رومانی، پایان دوران کمونیسم نه از طریق جنگ، بلکه از درون، با فروپاشی حیثیتی و تحقیرشدگی در مقابل جهانیان رقم خورد.
رهبران این کشورها، نه چون قهرمان، بلکه چون دلقکهای پیر از صحنه خارج شدند. فرو ریختن دیوار برلین، نه فقط نماد اتحاد دو آلمان، بلکه تصویر جهانی از نابودی یک نظم سیاسی با خفت بود. مردمی که در خیابانها مجسمهها را پایین کشیدند، دفترهای حزب را آتش زدند و پرچمها را پاره کردند، نه تنها ساختار سیاسی را نابود کردند، بلکه روایت مشروعیت آن را نیز دفن کردند. اینگونه بود که بازگشت به آن ایدئولوژیها، حتی در قالبهای تعدیلشده و مدرنتر، امکانپذیر نشد.
با این حال، استثنایی مهم در این الگو وجود دارد: روسیه. حزب کمونیست در روسیه، هرچند قدرت مطلق را از دست داد، اما همچنان توانست در عرصه سیاسی حضور داشته باشد و در برخی انتخابات، آرای قابل توجهی بهدست آورد.
دلیل این ماندگاری، نه عملکرد اقتصادی شوروی، بلکه تصویر قدرتمند آن در ذهن روسهاست: تصویری که نه با تحقیر، بلکه با غرور گره خورده است. پیروزی در جنگ جهانی دوم، فتح برلین، و هژمونی نظامی در برابر غرب، همگی بخشی از حافظه افتخارآمیز شوروی باقی ماندهاند.
در نتیجه، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، گرچه به از دست رفتن ساختار سیاسی انجامید، اما به تحقیر ملی نینجامید. مردم روسیه همچنان میتوانند به «دوران اقتدار» رجوع کنند، و حزب کمونیست، در غیاب آلترناتیوی قدرتمند، هنوز در برخی مناطق مشروعیت نسبی دارد. تحقیر نشدن، اگرچه مانع فروپاشی نشد، اما مانع حذف کامل نیز شد.
در مورد حکومت پهلوی نیز، وضعیتی بینابین شکل گرفت. سقوط حکومت پهلوی گرچه با بحران مشروعیت، اعتراضهای گسترده، و فرار شاه همراه شد، اما با تحقیر کامل همراه نبود. محمدرضا شاه، با وجود تمام انتقادها، کشور را در حالت جنگ داخلی کامل رها نکرد. ارتش، تا حدودی منسجم باقی ماند و چهرههای اصلی حکومت، با شکلی نیمهآبرومند از کشور خارج شدند.
مهمتر از آن، ساختار مدرن حکومت پهلوی ـ از نهادهای آموزشی و اقتصادی گرفته تا نهادهای دیوانی ـ همچنان باقی ماند و پایه جمهوری اسلامی نوپا شد.
به همین دلیل است که پس از چهار دهه، ایده بازگشت سلطنت، بهویژه در میان بخشی از جامعهی شهری، هنوز زنده است.
در همین بستر تحلیلی است که میتوان نامه اخیر یوآو گالانت، وزیر دفاع پیشین اسرائیل، به علی خامنهای را بازخوانی کرد.
این نامه، صرفاً یک بیانیه نظامی یا پیام سیاسی نبود. گالانت در این متن، کوشید تا جمهوری اسلامی را نه فقط شکستخورده، بلکه تحقیرشده نشان دهد. او با زبانی خونسرد اما گزنده، بارها بر این نکته تاکید کرد که «ما همهچیز را میدانیم»، «ما همهجا هستیم»، «ما شما را پیش از آنکه خودتان بدانید، میشناسیم».
او جمهوری اسلامی را چون ارتشی لخت و بیپناه ترسیم کرد که هیچ نقطه امنی ندارد، هیچ رازی نمیتواند حفظ کند، و هیچ برنامهای را نمیتواند کامل کند.
هدف این نامه، ایجاد ترس نبود؛ ایجاد خفت بود. اسرائیل، طبق این تحلیل، نمیخواهد جمهوری اسلامی صرفاً شکست بخورد؛ میخواهد با حقارت فروبریزد. چرا؟ چون تنها در صورت تحقیر، احتمال بازگشت آن ـ یا مشابه آن ـ بهحداقل میرسد. همانگونه که غرب، با تماشای صحنههایی از فروپاشی دیوار برلین و محاکمه چائوشسکو، توانست کمونیسم را از ذهن ملتها پاک کند، اسرائیل نیز در پی آن است که جمهوری اسلامی را نهفقط از قدرت، بلکه از حافظه تاریخی ایرانیان حذف کند.
در استراتژی گالانت، تأکید بر «فروپاشی راهبردی» ساختار نیابتی جمهوری اسلامی، از لبنان تا یمن، و «نابودی زیرساختهای هستهای» نه بهعنوان ضربههای نظامی، بلکه بهعنوان نمایشی خفتبار از ناکارآمدی ساختار امنیتی ایران ارائه میشود.
حتی جملاتی مانند «ما بیش از شما درباره خودتان میدانیم» یا «ما در بالای سر تهران پرواز کردیم» معنایی فراتر از گزارش عملیات دارند؛ آنها در پی ساختن روایت تحقیر هستند. تحقیر رهبر جمهوری اسلامی، تحقیر نیروهای مسلح حکومت، تحقیر نهادهای اطلاعاتی، و تحقیر ایدئولوژیای که ادعای «بازدارندگی» در برابر غرب داشت.
اگر این پروژه تحقیر بهطور کامل تحقق یابد ـ یعنی جمهوری اسلامی نه با شورش مردمی یا مصالحه سیاسی، بلکه با نابودی نظامی و نمایش ضعف فرو بپاشد ـ آنگاه احتمال بازسازی این نوع حکومت یا گفتمانِ «اسلام سیاسی مقاومتگرا» بهشدت کاهش مییابد.
نسلهای بعدی، بهجای دیدن چهرهای کاریزماتیک و قهرمان از جمهوری اسلامی، با چهرهای فروپاشیده، ناتوان و بیآبرو مواجه خواهند شد. و این، پایان نهایی یک ایدئولوژی است: مرگی که نه در میدان، بلکه در ذهنها رخ میدهد.
در چنین چشماندازی، آینده اسلام سیاسی در ایران به نقطه حساسی رسیده است. همانگونه که قاجار با واگذاری خفتبار جنوب ایران به بریتانیا و شمال به روسیه، برای همیشه در حافظه ایرانیان بهعنوان نماد بیعرضگی باقی ماند، جمهوری اسلامی نیز، اگر سقوطش با تحقیر همراه باشد، ممکن است برای همیشه از حافظه سیاسی ملت پاک شود. این، هدف نهایی اسرائیل است: حذف گفتمانی، نه فقط جغرافیایی.

طاها پارسا در یادداشتی در سایت زیتون به حملات سازمانیافته اخیر به ایراناینترنشنال پرداخته است و ضمن نقد عملکرد این رسانه، خطاهای راهبردی کسانی را گوشزد کرده که آگاهانه یا ناآگاهانه سیاست جمهوری اسلامی برای سرکوب و سانسور هرچه بیشتر را تقویت میکنند.
این یادداشت عینا و بی هیچ دخل و تصرفی در اینجا منتشر میشود:
طاها پارسا: بیانیهی اخیر گروهی از فعالان سیاسی و رسانهای در تحریم شبکه ایراناینترنشنال، واکنشی صریح به پوشش این رسانه در جنگ ۱۲ روزه ایران و اسراییل بود. این بیانیه با امضای بیش از ۴۵۰ نفر منتشر شد و آنها از اهالی رسانه خواستند هرگونه همکاری را حتی در حد مصاحبه یا یادداشت با ایران اینترنشنال متوقف کنند، چون: «ایران اینترنشنال در راستای ایرانویرانگری به ابزاری در دست پروژههای جنگ روانی دشمنان ایران بدل شده» و «از آغاز فعالیت خود نقش فعالی در جنگ روانی راست افراطی علیه ایران ایفا کرده و امروز دست در دست متجاوزان به وطن دارد».
به باور من- که بیش از ۲۰ سال است با رسانه «سر» و «کار» دارم- این بیانیه محل نقد جدی است. در این یادداشت دلایلم را فاش میگویم؛ به همراه نگاهم به ایراناینترنشنال.
۱-مخاطب رسانه را باید جدی گرفت؛ از قضا سرکنگبین صفرا فزود!
در این بیانیه، بینندگان ایراناینترنشنال نه بهعنوان سوژهی مستقل و فعال، بلکه بهعنوان قربانی جنگِ روانی/شناختی تصویر شدهاند. این یک برداشت کلاسیک و منسوخ از «مخاطبِ رسانه» است. با این صورتبندی، بیانیه بهشکلی پدرسالارانه، مردم را نادان و سادهلوح فرض میکند و میگوید: ما روشنفکران تصمیم میگیریم کدام رسانه مشروع است و شما با آن همکاری نکنید.
اما سواد رسانهایِ [مدرن] میگوید: مخاطبْ رسانه را تحلیل میکند، انتخاب میکند، و حتی از آن بهنفع خودش استفاده میکند. مخاطب مفسر و معناپردازی فعال است.
بیانیه با لحنی مطلق میگوید ایراناینترنشنال «ابزار دشمن» است، اما هیچ اشارهای به این نمیکند که: چرا میلیونها ایرانی هر روز این رسانه را دنبال میکنند؟ در سواد سیاسی، مشروعیت فقط از بالا نمیآید. رسانهای که میلیونها مخاطب دارد، حتی اگر سوگیری داشته باشد، دارای مشروعیت اجتماعی نسبی است. نادیدهگرفتن این مشروعیت، یعنی نادیدهگرفتن مردم بهعنوان کنشگران سیاسی مستقل. یا بدتر از آن دشمنانگاری میلیونها مخاطب ایرانی رسانه!
خوانندگان بیانیه میتوانند سوالات ساده و روشنی بپرسند: چرا میلیونها ایرانی ایراناینترنشنال را دنبال میکنند؟ آیا آنها فریبخوردهاند؟ ناآگاهاند؟ آیا آنها ابزار دشمناند؟ سوالاتی که پاسخشان آشکارا «نه» است. اما این پاسخ از سوی نویسندگان بیانیه نادیده گرفته شده. اینجاست سرکنگبین صفرا میافزاید: نویسندگان بیانیه میخواهند با تحریم ایراناینترنشنال اعتماد مردم را حفظ کنند، اما با تحقیر انتخاب رسانهایشان، دقیقاً همان اعتماد را تخریب میکنند. تحریمِ یک رسانهی محبوب، -مخصوصا بدون جایگزینسازی روایی- نه تنها کنترل قدرت را بازپخش نمیکند، بلکه آن رسانه را به موقعیتی مقاومتزا و مشروعتر در چشم مخاطب تبدیل میکند.
۲- امنیتیسازی حوزه عمومی؛ رسانه «پایگاه دشمن»؛ چاهکن در بیخ چاه!
سوگیری رسانهای هم بخشی از آزادی بیان و عوارض آن است. وقتی یک بازیگر (مثلاً دولت یا ائتلافی از روشنفکران) امری را بهعنوان «تهدید امنیتی» معرفی میکند و از مخاطب میخواهد که اقدامات فوقالعاده (مانند طرد رسانه، تعلیق نقد یا تحریم گفتوگو) را بپذیرد، او وارد فرآیند امنیتسازی و محدودسازی آزادی بیان شده است. در بیانیه مذکور، ایراناینترنشنال نه بهعنوان یک رسانه یا کنشگر اطلاعاتی، بلکه بهعنوان همکارِ دشمنِ واقعی تعریف میشود. در نتیجه، حوزه عمومی دیگر جای نقد نیست، بلکه میدان جبههبندی است.
بسیاری از امضاءکنندگان بیانیه در مقاطعی از فعالیت حرفهای خود قربانی امنیتیسازی حوزه عمومی شدهاند و متهم به حضور در «پایگاه دشمن». خبرگزاری فارس یک روز بعد انتشار بیانیه نوشت: خبرنگاران، مجریان و کارکنان ایرانی شبکهی تلویزیونی ایراناینترنشنال، در صورت تصویب مجلس، قانونا حکم جاسوس [اعدام] خواهند داشت.
آگامبن هم در نظریهی «وضعیت استثنایی» نشان میدهد که حکومتها چگونه با فراخوان به شرایط اضطراری، قواعد عادی نقد، آزادی و تفکر را تعلیق میکنند. بیانیه تحریم-بیآنکه از حاکمیت رسمی دفاع کند- با همان منطق عمل میکند: چون دشمن واقعی است، نقدِ رسانه نیز باید جایش را به تحریم بدهد.
۳-برداشت کلاسیک و تکبعدی از مفهوم امنیت
بیانیه برداشتی کلاسیک و تکبعدی از امنیت دارد؛ گویی امنیت فقط نظامی است و تهدید تنها بیرونی است. حال آنکه امنیت یک فرآیند گفتمانی است و تهدید، صرفا بیرونی و عینی نیست. تهدید فقط حمله نمیکند، بلکه ساخته میشود. امنیت، فقط حفاظت از مرز نیست؛ اعتماد عمومی هم بخشی از امنیت است. تهدیدِ اصلی، فقدان مشروعیت است؛ تهدید پیشینی، بحران روایت است.
بیانیه، با سادهسازی دشمن/ما، دقیقاً -و البته ناخواسته- همان کاری را میکند که گفتمان رسمی جمهوری اسلامی انجام میدهد.«بعضی مطبوعات پایگاه دشمن شدهاند». نویسندگان بیانیه همه چیز را به جنگ خارجی تقلیل میدهند تا از پاسخگویی به بحران درونی بگریزندو ناخودآگاه در نقش«قاضی مرتضوی» ظاهر شوند. فوکو میگوید قدرت نه صرفاً در سرکوب، بلکه در تولید هنجار و معنا از طریق نهادها و گفتمانها عمل میکند، یعنی تحریم رسانههای منتقد/متفاوت/ناهمسو بدون تحلیل سازوکارهای مشروعیتسازی آن، صرفاً تکرار منطق قدرت رسمی در شکل اپوزیسیونی آن است.
۴- «ایران/دشمن» یا «روایت/واقعیت»؛ در ستایش صورت مسئله
نویسندگان بیانیه فرمول سادهای دارند: «ایراناینترنشنال + دشمن خارجی = تهدید علیه وطن». این صورتبندی سادهسازی شده، اساساً امکان پرسشگری درباره سیاستهای دفاعی، رسانهای، یا مشروعیت داخلی را از بین میبرد. سادگی همسایهی بلاهت و دشمن اندیشه است.
وقتی با رسانه طرفیم و رسانه بهعنوان ابزار روایتسازیِ قدرت عمل میکند، تضاد اصلی نه الزاماً با دشمن خارجی، بلکه بین روایت مسلط و روایت حذفشده است. در این صورتبندی: «مسئله» رسانه نیست، بلکه ساختار قدرتی است که مانع تولید روایت مستقل شده است. در غیابِ یک روایت مستقل چه کسی تشخیص میدهد که «دشمن کیست»؟ چه کسی میتواند تشخیص دهد که دشمن کیست؟
به بیانیدیگر: این بیانیه صورتمسئله را از «بحران رسانهای ناشی از فقدان مشروعیت و انسداد رسانهای» به «دشمن خارجی و جنگ روانی» تغییر داده است. از دید نویسندگان بیانیه، مسئله این است: ایران تحت تهاجم نظامی خارجی است؛ در چنین وضعیتی، رسانهای که به تضعیف انسجام روانی جامعه کمک میکند، عملاً با مهاجم همراه است؛ پس باید طرد شود.
اما مسأله، فقط یک رسانه نیست؛ بلکه ساختار تولید معنا در جامعه است. این تفاوت در تعریف، بهظاهر اختلافی سیاسیست؛ اما در عمق، نزاعی فلسفی و معرفتی و بسیار پیچیده است. اگر مردم به رسانهای غیررسمی روی میآورند، ریشه در انسداد رسانهای، سقوط اعتماد عمومی، و بحران روایت رسمی دارد. خلأ روایت مانند خلأ قدرت است: فوراً با بدترین گزینهها پُر میشود. اگر در خلاء قدرت ممکن است ایران یا هر کشور دیگری بهسوی فروپاشی و ویرانی برود، در خلاء روایت هم اتفاق بهتری برای امنیت و روان مخاطب اتفاق نخواهد افتاد.
خلأ روایت، مانند خلأ قدرت، ناپایدار و خطرخیز است؛ قدرت همیشه با روایت همراه است و «آنجا که روایت از میان میرود، دیگران برای پر کردن آن صف میکشند—نه لزوماً با حقیقت»، گاه با سادهسازی یا افراطیگری. اگر در خلأ قدرت، ساختار سیاسی ممکن است دچار فروپاشی یا مداخله شود، در خلأ روایت، ذهن جمعی آسیبپذیر میشود: نه فقط در برابر اطلاعات نادرست، بلکه در برابر بیاعتمادی فراگیر. از اینرو، تحریم رسانههایی که روایتی متفاوت ارائه میدهند -مخصوصا اگر بدون جایگزینسازی باشد-نه تنها مشکلی را حل نمیکند، بلکه خطر خلأ روایی را تشدید میکند. و مسئول این خلأ، صرفاً آن رسانه نیست؛ بلکه کسانی هستند که امکان گفتوگو و شنیدن روایتهای مختلف را از بین بردهاند.
۵- علیه بیطرفی؛ علیه بیطرفی در جنگ؛ در ستایش انصاف
در جهانی که پاسخها آمادهاند، شجاعت واقعی، نه در موضعگیری و بیطرفی، بلکه در بازنویسی جسورانهی صورتمسئله نهفته است. من نمیگویم بیطرف بمانیم. من میگویم درست بفهمیم کجا ایستادهایم. بیطرف نه! منصف باشیم. ایرانیهایی که در جنگ ۱۲ روزه کشته شدند اولین ایرانیهایی نبودند که به ناحق کشته شدند. روشنفکر، و روزنامهنگار، در موقعیت وفاداری به حقیقت و جان آدمی است، نه به قدرت؛ حتی قدرت در لباس «میهندوستی». ایراناینترنشنال باید نقد شود، شدیدتر از همیشه—اما نه از جایگاه قدرت، بلکه از جایگاه حرفهای، تحلیلی، و مستقل. امنیت از انسداد نمیآید، از شفافیت و تفکیک روایتها میآید.
ما نه در یک میدان دوگانهی ساده «جنگ نظامی/جنگ رسانهای» هستیم، و نه رسانهای مثل ایراناینترنشنال صرفاً تریبون دشمن است. در «اینجا» مسئله این نیست که چه کسی حمله کرده، مسئله این است که چرا این رسانه توانسته میلیونها مخاطب ایرانی جذب کند؟ بیاعتمادی گسترده به رسانههای رسمی، انسداد درونی روایت، و فقدان گفتوگوی آزاد، همه باعث شدهاند که بخشی از مردم این رسانه را جایگزین رسانه داخلی بدانند. نادیده گرفتن مخاطب، تحقیر شعور عمومی و تحریم رسانه بدون تحلیل، بازتولید همان منطق حاکمیت اقتدارگراست—ولو به اسم وطندوستی. اگر حکومت در عملکرد دفاعی، دیپلماسی یا روایتسازی خود خطا کند یا دچار فساد امنیتی و تحلیل اشتباه شود یا دشمنپردازی و دشمنسازی کند، و نقدی مؤثر در کار نباشد، چه کسی هزینه آن را خواهد داد؟
۶- ایراناینترنشنال: خوب،بد، زشت
نوشتن این متن کار سادهای نبود. در این فضای دو قطبی و جنگی منصفماندن از همیشه سختتر است.
من هیچگاه با ایراناینترنشنال حتی در حد یک یادداشت و یک مصاحبه هم همکاری نداشتهام گرچه چندین نفر از همکارانم به ایراناینترنشنال پیوستهاند. ایراناینترنشنال -بهداوری من بهعنوان کسی که بیش از ۲۰ سال با رسانه «سر» و «کار» دارم- آشکارا سوگیری دارد.
پیشتر در دفاع از جایگاه رسانهای ایراناینترنشنال و در نقد بیانیه گفتم: سوگیری رسانه بخشی از آزادی بیان است. حالا همین گزاره را به خدمت میگیرم تا بگویم که سوگیری رسانهای میتواند در دراز مدت به آزادی بیان و اعتماد عمومی خیانت کند.
در ایراناینترنشنال مجریها در برنامههای گفتوگو-محور اطلاعات را بهشکل گزینشی و ناقص و گاه تحریفشده به مخاطب ارائه میدهند. مثلا پوریا زراعتی، مهدویآزاد و مراد ویسی در انتخاب میهمان و یا استفاده از جایگاه غالبا منصف و حرفهای نیستند و میخواهند به افکار عمومی جهت دهند. اجراهای نیوشا صارمی (و تیم تولیدی آن بخش خبری) و فرداد فرحزاد حرفهایتر است. کارشناسان و گزارشگران منصف و حرفهای هم کم ندارد. به همین سبب: ایراناینترنشنال ملغمهای از پروپاگاندا و رسانه است. ملغمهای از خوب، بد و البته زشت!
از خوب و بدش که بگذریم، زشتی ایراناینترنشنال در ارائه و اجراهای غیر حرفهای نیست بلکه لحظهای است که حقیقت را به خدمت دروغ در میآورد؛ جایی که رسانه در خدمت پروپاگاندا قرار میگیرد و تلاش برخی از همکاران آن برای ارائهی گزارشهای حرفهای و خبررسانی بیطرفانه خدمتگزار مجریان و سیاستگذاران میشود.
زشتی ایراناینترنشنال ایجاد «خطای تحلیلی» در جامعهی هدف است. این رسانه خواسته یا ناخواسته در مقاطع مختلف و بزنگاههای حساس کاری کرد که مخاطب ارتباطش را با واقعیت و قدرت تشخیص حقیقت را هم از دست بدهد. اگر مخاطبان میلیونی و تأثیرگذاری ایراناینترنشنال در افکار عمومی معترفیم باید به تاثیر و نقش او در شکست اعتراضات و جنبشهای اجتماعی اخیر هم معترف باشیم. اگر اصل تاثیرگذاری را بپذیریم، قاعدتا باید در شکست هم آن را بپذیریم. با کمی اغماض و افراط سریال چرنوبیل از این نکتهی طلایی پرده برداشته: «بزرگترین هزینهی دروغ این نیست که شاید ما دروغ را با حقیقت اشتباه بگیریم. خطر اصلی اینجاست که اگر زیاد دروغ بشنویم بعد دیگر قادر نیستیم که اصلا حقیقت را تشخیص بدهیم».
اینترنشنال برای من نه منبع خبر است نه منبع تحلیل! چون: پرداخت دستمزدهای آن فراتر از تعرفههای رایج حرفهای است و کیست که نداند این «نامعادله» چه آفت بزرگی در حرفه، بازار رقابت و برای تولید هر نوع کالاست. بههمین خاطر من مشتری آن نیستم چون به قیمت تمامشده، به ماهیتِ این کالا -بهسان ماهیت کالاهای ممنوعه- اشکال حرفهای و اقتصادی دارم. به تحلیل من بودجه ایراناینترنشنال بخشی از هزینهکرد یک بودجه دفاعی/جنگی است نه یک سرمایهگذاری شخصی برای سوددهی و این تحلیل مرا در انتخاب مرغوبیت کالای آن دچار تردید میکند. روی هیچ ماشینی نباید موتور جتجنگی گذاشت، چون از کنترل خارج میشود.
در آخر -و از سرِ درد و غصه- به نویسندگان و امضاءکنندگان بیانیه هم یادآوری میکنم پایان پرغصه و دردناکِ ابراهیم نبوی را… یکی از تاثیرگذارترین و بزرگترین روزنامهنگاران و ادیبان و طنزپردازان معاصر، که در ایراندوستی او تردیدی نمیتوان داشت، از «بیکاری» و بیپولی جان داد. اگر همین ۴۵۰ نفر دایرهالمعارف طنز نبوی را میخریدند، به احتمال زیاد سرنوشت متفاوتی در انتظار او بود و این روزها در دفاع از ایران با جان و دل قلم میزد. از او گذشت، حالا به نویسندگان بیانیه که دغدغه وطن و رسانه دارند، پیشنهاد میکنم -اگر برای خود اعتبار اجتماعی قائلاند- بهجای نوشتن بیانیه و تحریم رسانه که خطاهای بنیادی ان را برشمردم، هر کدام یک سرمایهگذار معمولی پیدا کنند که ماهی ۱۰۰۰ دلار کمک کند، خودشان هم ۲۰ درصد درآمد ماهیانهشان را کنار بگذارند. با این پول میتوانند یک رسانه معتبر با استانداردهای جهانی و مستقل و ایرانی بسازند و حقیقت را روایتکنند. «وطن» به این روایت، به این رسانه نیاز دارد.

از سال ۲۰۱۷ که شبکه تلویزیونی «ایراناینترنشنال» در لندن آغاز بهکار کرد، رسانه فارسیزبان وارد مرحلهای تازه از استقلال، سرمایهگذاری حرفهای، و روایتگری بیواسطه شد.
این شبکه، بهواسطه تمرکز بر پوشش زنده تحولات ایران، بها دادن به صدای معترضان، و روایت آزادانه واقعیت، به یکی از مهمترین منابع خبری فارسیزبان در جهان بدل شد. همین نقش، آن را به هدفی دائمی برای ماشین سرکوب جمهوری اسلامی تبدیل کرده است؛ ماشینی که از ابزارهای تبلیغاتی، امنیتی، حقوقی و سایبری برای خاموشکردن این صدا بهره گرفته است.
روایتگری در برابر ماشین سرکوب
ماهیت ایراناینترنشنال، نه وابستگی به حزب یا جریان سیاسی خاص، بلکه تعهد حرفهای به اطلاعرسانی آزاد است. در نظامی که انحصار روایت، بنیان مشروعیت ایدئولوژیک و امنیتی آن را تشکیل میدهد، وجود رسانهای مستقل، آنچنان تهدیدآمیز تلقی میشود که بهسرعت هدف حمله قرار میگیرد. جمهوری اسلامی از ابتدا، از طریق طرح اتهامات امنیتی، القای وابستگی به قدرتهای بیگانه، و ایجاد شبهه درباره منابع مالی، در صدد بیاعتبارسازی این رسانه برآمده است. با اینهمه، تاکنون هیچ سندی مبنی بر فعالیت غیرقانونی یا وابستگی سیاسی این شبکه ارائه نشده است.
مدل رسانهای آشنا در دنیا، غریبه برای آنها
یکی از کارویژههای رسانه جریان اصلی آن است که بتواند آیینهای تمامنما از زمانه خود باشد. در هر نوع رسانه، اگر تصمیم دارید جریان اصلی باشید، باید بتوانید با جامعه مخاطب همراه و همگام شوید. اگر نتوانید در برابر تغییرات اجتماعی منعطف باشید، بهسرعت نامربوط و فسیل میشوید. جامعه، برکه یا مرداب نیست؛ رودخانهایست روان و در حال تغییر مسیر. اگر بخواهید آیینه این رود باشید، چارهای جز انعطاف، همراهی، و هماهنگی ندارید. آنانکه چنین توان یا تمایلی ندارند، و با تعصب یا ایدئولوژی خاصی پا به عرصه میگذارند، در واقع قایقی شکسته را در رودخانهای خروشان هدایت میکنند.
بخشی از رسانههای فارسیزبان امروزی، هنوز نه میدانند چگونه در این رودخانه پارو بزنند، و نه تواناییاش را دارند. ایراناینترنشنال اما مدلی از رسانه را دنبال میکند که منعطف است، از تغییر نمیهراسد، و در رساندن خبر به مخاطب، خلاقیت بهخرج میدهد. اگر برخی از دور و با وفاداری به مدلهای رسانهای چون بیبیسی یا کیهان یا روزنامههای دوم خردادی، توان پذیرش الگوی ایراناینترنشنال را ندارند، این نه به ضعف این رسانه، بلکه به ناتوانی آنها در هممسیر شدن با جامعه بازمیگردد.
اگر امروز برخی، ایراناینترنشنال را متهم به جهتگیری میکنند، دلیلش تنها آن است که جامعه ایران در حال حاضر به این سو متمایل شده است. اگر این رسانه در دوران جنبش سبز وجود داشت، همانها که امروز سرزنش میکنند، سر و دست میشکستند و میگفتند: «آفرین، چه خوب که ایراناینترنشنال هم سبز است.»
اما این نوع مناقشات برای مخاطب عام امروز چندان مهم نیست. او میخواهد حقیقت را، بیدرنگ و بیواسطه، روی زمین ببیند. در جریان حمله اسرائیل به جمهوری اسلامی، تنها رسانه فارسیزبانی که از لحظه اصابت اولین بمب اسرائیلی، خبر را بهصورت زنده به مخاطب رساند، ایراناینترنشنال بود. در آن لحظه، بیبیسی در حال پخش مستند و بازپخش [برنامههای قبلی] بود، صدای آمریکا تعطیل بود و شبکه خبر جمهوری اسلامی در انکار کامل. البته این کار بیهزینه نبوده است.
برچسبزنی امنیتی و ارعاب رسانهای
در نوامبر ۲۰۲۲، وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی رسماً ایراناینترنشنال را «سازمان تروریستی» اعلام کرد و هرگونه همکاری با آن را «اقدام علیه امنیت ملی» نامید. این اقدام، در پی پوشش گسترده جنبش «زن، زندگی، آزادی» از سوی این شبکه صورت گرفت. همزمان، رسانههای حکومتی هشدار دادند که مشارکت در برنامهها، تماس با خبرنگاران یا حتی بازنشر محتوای این رسانه میتواند با پیگرد امنیتی همراه باشد. با اینهمه، مردم همچنان برای ایران اینترنشنال پیام و ویدیو فرستادند.
فشارهای فرامرزی و تهدیدهای فیزیکی
از سال ۲۰۱۹، اعضای خانواده خبرنگاران ایراناینترنشنال در ایران بارها احضار و بازجویی شدهاند؛ شماری از آنها ممنوعالخروج و تهدید به بازداشت شدهاند. در فوریهٔ ۲۰۲۳، پلیس بریتانیا در پی افزایش تهدیدها، خواستار تعطیلی موقت دفتر این شبکه در لندن شد. بخشی از فعالیتهای شبکه به واشینگتن منتقل شد.
در مارس ۲۰۲۴، «پوریا زراعتی»، یکی از مجریان شبکه، در لندن هدف حمله با چاقو قرار گرفت. ضارب همچنان در بازداشت است و سرویسهای اطلاعاتی بریتانیا در حال بررسی ارتباط او با نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی هستند. در تازهترین اقدام، پلیس ضد تروریسم بریتانیا سه نفر را به اتهام تلاش برای ترور خبرنگاران ایراناینترنشنال بازداشت کرده و قرار است سال آینده، دادگاه آنها برگزار شود.
حملات سایبری، فیشینگ و جنگ اطلاعاتی
از سال ۲۰۲۱، ایراناینترنشنال بارها هدف حملات سایبری از سوی هکرهای وابسته به جمهوری اسلامی قرار گرفته است. در تیرماه ۱۴۰۴، گروهی بهنام «حنظله» مدعی نفوذ به زیرساختهای این رسانه شد و اطلاعاتی چون نام کاربری تلگرام برخی کارکنان، اطلاعات پرسنلی و تصاویر شخصی را منتشر کرد. با اینحال، بررسیها نشان داد که اغلب این دادهها، مربوط به حملات قدیمی است و تاثیری بر اعتبار این شبکه در نزد افکار عمومی نداشته است.
این حملات عمدتاً با هدف ترور روانی و تخریب حیثیت خبرنگاران انجام شدهاند. اما واکنش جامعه فارسیزبان نشان میدهد که مردم از این فرافکنیها عبور کردهاند؛ انتشار تصاویر شخصی، دیگر تاثیر تخریبی سالهای گذشته را ندارد.
ابزارهای حقوقی، رسانهای و قضایی
جمهوری اسلامی، در ادامه راهبرد سرکوب، از سازوکارهای حقوقی برای تهدید کارکنان شبکه بهره گرفته است: مصادره داراییها و حسابهای بانکی خبرنگاران در داخل کشور؛ ممنوعالخروجی بستگان آنها؛ طرح اتهاماتی چون «جاسوسی»، «تبلیغ علیه نظام» و «همکاری با دولتهای متخاصم»؛ تلاش برای صدور اعلان قرمز اینترپل (که ناکام ماند)؛ و در تازهترین اقدام، طرحی در مجلس تصویب شده که در آن مجموعهای از فعالیتها «برخلاف امنیت کشور یا منافع ملی» معرفی شده و «افساد فی الارض» محسوب شده که مشمول مجازات «اعدام» است. محمدتقی نقدعلی نماینده مجلس هرگونه همکاری با ایراناینترنشنال را مصداق «جاسوسی» و مشمول این قانون دانسته است. هرچند این طرح فعلا توسط شورای نگهبان تایید نشده تا «قانون» شود اما نشانه رویکرد حکومت است.
جنگ روانی و بیانیهسازی ساختگی
اندکی پس از تصویب این طرح، فهرستی از ۴۵۰ نفر منتشر شد که در قالب بیانیهای هماهنگ، خواستار بایکوت ایراناینترنشنال بودند. این فهرست شامل چهرههایی از اصلاحطلبان، کارمندان پیشین نظام و برخی فعالان رسانهای بود؛ افرادی که حضورشان در کنار چنین مواضعی، برای افکار عمومی شگفتانگیز و پرسشبرانگیز بود.
جمهوری اسلامی در کنار روسیه
در گزارش رسمی کمیته امنیت ملی پارلمان بریتانیا در ۱۰ ژوئیه ۲۰۲۵، جمهوری اسلامی در کنار روسیه، بهعنوان یکی از دو تهدید اصلی علیه روزنامهنگاران در خاک بریتانیا معرفی شده است. این گزارش، به دستکم ۲۰ عملیات تروریستی، آدمربایی یا خرابکارانه طی سه سال گذشته اشاره دارد که نهادهای اطلاعاتی ایران طراحی کردهاند و یکی از اهداف اصلی آنها، ایراناینترنشنال بوده است.
تاثیرات فردی و اجتماعی تهدیدها
ابعاد این تهدیدها صرفاً امنیتی نیستند؛ بلکه بر زندگی روزمره کارکنان شبکه نیز اثر گذاشتهاند. بهویژه خبرنگاران زن، با تهدیدهای جنسی، توهینهای آنلاین، فشارهای خانوادگی و اخلال در حریم شخصی مواجه بودهاند. برخی ناچار به ترک محل زندگی خود شدهاند؛ برخی دیگر از حضور در مکانهای عمومی پرهیز میکنند. حتی کاربران شبکههای اجتماعی که تنها محتوای این رسانه را بازنشر کردهاند، هدف پیامهای تهدید آمیز قرار گرفتهاند.
واکنشهای بینالمللی
مجموعه اقدامات جمهوری اسلامی علیه ایراناینترنشنال، واکنش گسترده نهادهای بینالمللی را بهدنبال داشته است. دولت بریتانیا تدابیر حفاظتی ویژهای برای کارکنان این شبکه در نظر گرفته، و نهادهایی مانند گزارشگران بدون مرز، عفو بینالملل، و کمیتهٔ حفاظت از روزنامهنگاران، بارها این تهدیدها را محکوم کردهاند. ایالات متحده نیز، برخی یگانهای وابسته به سپاه پاسداران را بهدلیل نقش در این اقدامات، تحریم کرده است.
حقیقت؛ تهدید اصلی نظام
آنچه جمهوری اسلامی بیش از همه از آن واهمه دارد، حقیقت است: واقعیتی که نه از بلندگوی رسمی، بلکه از خیابانها، از زبان شهروندان و خبرنگاران مستقل به گوش میرسد. در چنین ساختاری، هر صدای غیرحکومتی بالقوه یک «پروژه دشمن» تلقی میشود. رسانهای که امکان روایت مستقل را فراهم کند، تهدیدی برای انحصار حکومت بر حقیقت است.
صدایی که خاموش نمیشود
جمهوری اسلامی میتواند دفتر ببندد، خبرنگار تهدید کند، اطلاعات بدزدد یا طرح اعدام ارائه دهد؛ اما آنچه نمیتواند مهار کند، آزادی بیان است. ایراناینترنشنال نه فقط یک شبکه تلویزیونی، بلکه بازتاب خواست میلیونها ایرانی برای دسترسی به حقیقت و رهایی از انحصار حکومتی است. خبرنگاران این رسانه، باوجود تهدید، سانسور، تبعید و فشار مداوم، همچنان به روایت واقعیت ادامه میدهند. این ایستادگی، یادآور آن است که در دنیای امروز، حقیقت اگرچه تهدید تلقی شود، اما هرگز خاموش نمیشود.
پرسشی برای امروز
ما در «برنامه با کامبیز حسینی» این پرسش را با شما در میان گذاشتیم:
چرا جمهوری اسلامی از ایراناینترنشنال میترسد؟
شاهد علوی، عضو تحریریه ایراناینترنشنال، مهمان اصلی برنامه بود و مخاطبان از سراسر جهان، دیدگاههای خود را در این زمینه مطرح کردند.
«برنامه» که میکوشد صدای مردم ایران را بیواسطه به گوش همدیگر برساند، دوشنبه تا جمعه، ساعت ۱۱ شب به وقت تهران، بهصورت زنده از تلویزیون ایراناینترنشنال پخش میشود.

نشریه نیوزویک در تحلیلی تازه با اشاره به تحولات هفتههای اخیر نوشته است که تنشهای عمیق و راهبردی هستهای میان اسرائیل و حکومت ایران همچنان حلنشده باقی مانده و آتشبس اخیر شکافهای بنیادین میان دو کشور را پوشش نداده و خطر از سرگیری درگیریها در حال افزایش است.
این مقاله با اتکا به شواهدی مبنی بر سرعت گرفتن بازسازی توان نظامی هر دو کشور، تعلیق همکاری ایران با آژانس بینالمللی انرژی اتمی، ابهام در میزان کارآیی تاسیسات هستهای ایران، همسویی فزاینده ترامپ و نتانیاهو در قبال برنامه هستهای جمهوری اسلامی و تشدید حملات حوثیها علیه اسرائیل پیشبینی میکند که احتمال فعال شدن تنش میان دو کشور دور از انتظار نیست.
بازسازی سریع تاسیسات نظامی
نیوزویک با اشاره به گزارش «میدلایستآی» از ارسال آتشبارهای موشک زمین به هوا از سوی چین به ایران و اعلام آمادگی وزارت دفاع چین برای فروش جنگندههای چندمنظوره J-10 به «کشورهای دوست» نتیجه گرفته است که ایران میخواهد سامانههای پدافند هوایی خود را نوسازی کند.
از سوی دیگر، تلاشهای اسرائیل برای تقویت گشتهای هوایی بر فراز لبنان، تشکیل واحدهای امنیت داخلی جدید برای محافظت از غیرنظامیان و فعال کردن نیروهای ذخیره نظامی برای پشتیبانی از خط مقدم را نشانی از آماده شدن این کشور برای رویارویی احتمالی دیگری میداند.

نویسنده نیوزویک همچنین سرعت گرفتن ارسال تجهیزات نظامی از جمله مهمات دقیق و پیشرفته و سامانههای پدافند موشکی جدید از سوی آمریکا به اسرائیل را نشانهای از تصمیم این کشور برای جبرانِ فوری آسیبهای وارد شده در جنگ ۱۲ روزه به تاسیسات نظامیاش میداند.
ابهام در وضعیت توان هستهای جمهوری اسلامی
این نشریه ابهامها در خصوص میزان از کارافتادگی مراکز هستهای ایران، اظهارات مقامات حکومت ایران در خصوص ادامه غنیسازی اورانیوم و توسعه سانتریفیوژهای پیشرفته، قطع همکاری با آژانس بینالمللی انرژی اتمی و تیرگی در چشمانداز مذاکرات ایالات متحده با جمهوری اسلامی را از جمله دلایلی میشمارد که احتمال شلعهور شدن تنش را بالا میبرند.
ترامپ و نتانیاهو در یک جبهه
نویسنده مطلب با تحلیل دیدارها و نتایج سفر اخیر بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسراییل به ایالات متحده نتیجه گرفته است که نتانیاهو و دونالد ترامپ، رییسجمهوری آمریکا بیش از هر زمان دیگری در مقابله با برنامه هستهای جمهوری اسلامی و حمایت این کشور از نیروهای نظامی نیابتیاش در منطقه همسو هستند و این میتواند زنگ خطری برای تهران باشد.

تشدید حملات حوثیها
نیوزویک شدت گرفتن فعالیتهای حوثیهای یمن که مورد حمایت حکومت ایران هستند را دلیل دیگری برای افزایش خطر از سرگیری درگیریها میداند: «این حملات هماهنگ، نشاندهنده افزایش توانایی نظامی حوثیها و بخشی از راهبرد گستردهتر ایران برای تحت فشار قرار دادن اسرائیل و مختلکردن مسیرهای حیاتی حملونقل دریایی است. افزایش اینگونه درگیریها میتواند بار دیگر پای آمریکا را به شکل مستقیم به میدان جنگ در منطقه باز کند.»
این مقاله در پایان، با اشاره به تمایل محتاطانه تهران و در عین حال، نبود هیچ نشانهای دال بر تصمیم مقامات جمهوری اسلامی برای توقف برنامههای موشکی و هستهای، و همچنین با در نظر گرفتن این واقعیت که اسرائیل همچنان مصمم است با ایران هستهایِ مجهز به موشکهای بالستیک مقابله کند، نتیجه میگیرد که «خطر از سرگیری درگیری مستقیم همچنان بسیار جدی است.»

نشریه فارینپالیسی در تحلیلی نوشت سیاست دولت ترامپ در قبال جنگ اخیر با حکومت ایران بیشتر بر «روایتسازی» استوار بوده تا بر دادههای واقعی و ارزیابیهای اطلاعاتی؛ روایتی که هم افکار عمومی را گمراه کرده و هم مانع شکلگیری سیاست خارجی منسجم در واشینگتن شده است.
به نوشته این نشریه، جدال رسانهای اخیر درباره میزان خسارت وارد شده به سه مرکز اصلی برنامه هستهای ایران، اصفهان، فردو و نطنز، نمونهای از این وضعیت بود. این بحثها با ادعای دونالد ترامپ، رییسجمهوری آمریکا، آغاز شد که چند ساعت پس از حملات هوایی اعلام کرد تاسیسات ایران «کاملا نابود شدهاند.»
همزمان، گزارشی از سوی آژانس اطلاعات دفاعی آمریکا به شبکه سیانان درز کرد که روایت متفاوتی ارائه میداد و تخمین زده بود برنامه هستهای ایران تنها چند ماه عقب افتاده است.
فارنپالیسی نوشت این جدال، نهتنها فاقد اطلاعات واقعی بود، بلکه نشانهای از «تمایل خطرناک جامعه سیاست خارجی آمریکا به جایگزینکردن تحلیلهای مبتنی بر واقعیت با روایتپردازیهای سیاسی و رسانهای» است.
به باور این نشریه، نتیجه چنین رویکردی، خلق «واقعیتهای موازی» بر اساس جهانبینی افراد است؛ پدیدهای که وحدت سیاسی در مواجهه با تهدیدهای جهانی را غیرممکن میسازد. این در حالی است که سنتی دیرینه در سیاست خارجی آمریکا، با الهام از آموزههای سناتور آرتور وندنبورگ، بر اهمیت بحثهای واقعی برای ایجاد اجماع در حوزه بینالملل تاکید داشته است.
فارنپالیسی با اشاره به اظهارات ترامپ در ۲۱ ژوئن، تحلیل میکند که ادعای رییسجمهوری مبنی بر نابودی کامل تاسیسات ایران، نمونهای کلاسیک از «راهبردهای تبلیغاتی آموختهشده از روی کوهن»، وکیل جنجالی ترامپ در دهههای گذشته بود: «بدون توجه به واقعیت، چیزی را بگو که به نفعات باشد و آنقدر آن را تکرار کن تا دیگران هم آن را بهعنوان حقیقت بپذیرند.»
این مقاله اضافه میکند که حتی خود ترامپ نمیتوانست بلافاصله از میزان دقیق خسارتها مطلع شود. در بهترین حالت، او تنها از اصابت بمبها به اهداف مطمئن بود، نه از عمق آسیبها. با این حال، خلأ اطلاعات هیچگاه مانعی برای رییسجمهوری نبوده است.
در مقابل، نشت گزارش «دیآیاِی» نیز صرفا یک ارزیابی اولیه با «سطح اطمینان پایین» از سوی تنها یک نهاد اطلاعاتی بود و نه نظر نهایی کل جامعه اطلاعاتی. این در حالی است که اطلاعات بعدی نشان میداد اورانیوم غنیشده ایران احتمالا در بخشهایی دفن شده که با وجود تخریب شدید، از دسترس فوری خارج است؛ عاملی که زمان لازم برای احیای برنامه هستهای را به شکل قابلتوجهی افزایش میدهد.
فارنپالیسی با انتقاد از فضای سیاسی حاکم بر واشینگتن مینویسد: این اطلاعات تکمیلی برای بسیاری از منتقدان و فعالان رسانهای اهمیتی نداشت؛ چرا که بیشتر در پی امتیازگیری سیاسی بودند تا تحلیل تهدید واقعی برنامه هستهای ایران برای امنیت متحدان آمریکا در منطقه.
این گزارش هشدار میدهد که آمریکا اکنون با دو روایت متضاد درباره حملات اخیر روبرو است: نخست، اینکه عملیات موفق بوده و توان هستهای [حکومت] ایران را از بین برده؛ دوم، اینکه عملیات شکست خورده و خطر تسلیحاتیشدن [جمهوری اسلامی] ایران و انتقامگیریاش را افزایش داده است. هر یک از این روایتها، به سیاستی متفاوت میانجامند، اما نبود اجماع بر سر هیچیک، آمریکا را از دستیابی به یک راهبرد منسجم در قبال ایران بازمیدارد.
فارنپالیسی ادامه میدهد: «هیچیک از حامیان ترامپ نمیپرسند اگر برنامه ایران نابود شده، چرا او پیشنهاد مذاکره داده است؟ و هیچکدام از منتقدان نمیگویند اگر ارزیابی «دیآیاِی» درست باشد و برنامه ایران دو سال عقب افتاده باشد، این خبر خوبی است که زمان کافی برای تدوین راهبرد جدید فراهم میکند.»
به اعتقاد این نشریه، در گذشته بحثهای جدی و پرمحتوایی درباره موضوعاتی چون استقرار موشکهای هستهای در اروپا یا گسترش ناتو وجود داشت؛ اما در فضای کنونی که افکار عمومی بیشتر درگیر روایتهای رسانهای و جنگهای توییتری است، حتی طرح پرسشهای منطقی هم به حاشیه رانده میشود.
در پایان، فارنپالیسی با اشاره به اصرار ترامپ بر ادعای «نابودی کامل برنامه هستهای ایران» و پیامدهای آن، تاکید میکند: «سیاست خارجی موفق، نیازمند فرضیات دقیق درباره واقعیتهای جهان است. اما در شرایطی که تحلیلها بر مبنای روایت ساخته میشوند، چیزی بهنام واقعیت مشترک وجود ندارد و واشینگتن در دریای روایتهای بیپایه، گرفتار شده است.»

روزنامه هاآرتص در گزارشی تحلیلی نوشت، برخلاف نگرانیهای اولیه مقامات اسرائیل درباره احتمال ورود حزبالله به جنگ، این گروه مورد حمایت حکومت ایران در جریان ۱۲ روز نبرد مستقیم میان تهران و تلآویو، بهطرزی چشمگیر در حاشیه ماند و از ورود به میدان خودداری کرد.
به نوشته هاآرتص، جمهوری اسلامی ایران در طول چند دهه، حزبالله را بهعنوان نخستین خط دفاعی خود در برابر حمله احتمالی اسرائیل یا آمریکا پرورش داده بود؛ گروهی که ماموریت آن نهتنها بازدارندگی، بلکه پاسخگویی به عملیات احتمالی علیه برنامه هستهای ایران تعریف شده بود.
اما حزبالله در این جنگ سکوت کرد. سکوتی که بیش از آنکه نشانه همدلی باشد، حاکی از یک چرخش راهبردی و بیمناک از رویارویی مستقیم است.
نخستین جنگ مستقیم جمهوری اسلامی و اسرائیل در حالی در تابستان امسال آغاز و خاتمه یافت که حزبالله، برخلاف انتظارها، از حاشیه پا را فراتر نگذاشت. در این مدت، اسرائیل شماری از دانشمندان هستهای و فرماندهان ارشد نظامی حکومت ایران را ترور کرد، زیرساختهای نظامی و مراکز نمادین جمهوری اسلامی را هدف قرار داد، و حتی با همراهی ایالات متحده، عملیات هوایی گستردهای علیه تاسیسات هستهای ایران انجام داد، اما حزبالله همچنان سکوت پیشه کرد.
در شرایطی که آمریکا با عملیات موسوم به «چکش نیمهشب» برای اولین بار مستقیما در یک جنگ علیه ایران مشارکت نظامی داشت، حزبالله ترجیح داد تنها با بیانیههایی در محکومیت «تجاوز اسرائیل» از تهران حمایت کند. حتی در زمانی که مشارکت واشینگتن احتمال گسترش جنگ را افزایش داده بود و ارتش اسرائیل در شمال در آمادهباش کامل قرار داشت، این گروه تنها به هشدارهای دیپلماتیک و ارجاع به منشور ملل متحد، کنوانسیون ژنو و نهادهای بینالمللی بسنده کرد.
تحلیلگر هاآرتص مینویسد: در یکی از جملات بیانیه حزبالله آمده بود که حملات آمریکا «میتواند شعاع جنگ را گسترش داده و منطقه و جهان را به آستانه پرتگاه بکشاند»، اما لحن آن بیشتر شبیه استمداد از نهادهایی بود که این گروه سالها آنها را نفی میکرد.
در ادامه این بیانیه، حزبالله در حالی از «توانمندی ایران برای پاسخگویی به تجاوز» سخن گفت که همزمان بهطور ضمنی اعلام کرد در جنگ دخالت نخواهد کرد. سکوت نظامی حزبالله، اگرچه قابل پیشبینی بود، اما از منظر راهبردی حاکی از یک عقبنشینی تاکتیکی مهم است؛ عقبنشینیای که بهگفته ناظران، در شرایط کنونی برای بقا ضروری بهنظر میرسد.
بازدارندگی اسرائیل و نگرانیهای داخلی حزبالله
علاوه بر ملاحظات راهبردی ایران، عوامل داخلی نیز در این تصمیم نقش داشتند. به نوشته تحلیلگر هاآرتص، بخش عمدهای از جامعه لبنان، بهجز شیعیان، از اینکه حزبالله تصمیمگیری درباره جنگ و صلح کشور را در انحصار خود گرفته، خشمگین هستند. اعتراضها به تداوم تسلیح این گروه، حتی دولت لبنان را ناچار کرده تا در ظاهر نیز شده، مسأله خلعسلاح حزبالله را مطرح کند؛ هرچند این خواسته تاکنون به سرانجامی نرسیده است.
با وجود آنکه در گذشته نیز پس از توافق طائف در سال ۱۹۸۹، بحث خلعسلاح حزبالله بارها مطرح شده بود، اما این گروه همواره لبنان را وارد جنگهای تازهای کرد؛ از جمله با اسرائیل در سال ۲۰۰۶ و با دخالت در جنگ داخلی سوریه. حتی فروپاشی اقتصادی لبنان در سال ۲۰۱۹ نیز تنها باعث کاهش موقت مداخلات خارجی حزبالله شد و نتوانست سیاستهای تهاجمی آن را متوقف کند.
اما پس از ورود حزبالله به نبرد پس از حمله ۷ اکتبر حماس، اسرائیل فرصت را مغتنم شمرد تا با عملیات فرسایشی، زیرساختهای نظامی این گروه را تضعیف کند. این روند در نهایت در پاییز ۲۰۲۴ به عملیات گسترده ارتش اسرائیل منجر شد که طی آن، دهها فرمانده نظامی و سیاسی ارشد حزبالله کشته شدند و بخش زیادی از زرادخانه این گروه نابود شد.
توافق آتشبس و بازداشتن حزبالله
با وجود دستیابی به آتشبس در ۲۷ نوامبر ۲۰۲۴، این توافق، مشابه قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت سازمان ملل متحد که به جنگ ۲۰۰۶ پایان داده بود، باز هم سرنوشت حزبالله را به تصمیم دولت لبنان واگذار کرد؛ تصمیمی که همواره با بیعملی همراه بوده است. اما این بار، دولت ترامپ با ارائه «نامه تضمین» به اسرائیل، اعلام کرد در صورت عدم اقدام لبنان علیه حزبالله، اسرائیل آزاد خواهد بود که بهطور مستقل علیه این گروه وارد عمل شود.
هاآرتص مینویسد که این حمایت بیسابقه آمریکا، به اسرائیل امکان داد تا در ماههای پس از آتشبس، به عملیات هدفمند علیه حزبالله ادامه دهد و مانع بازسازی ساختارهای نظامی آن شود. بههمین دلیل، در زمان آغاز جنگ مستقیم ایران و اسرائیل، حزبالله آنچنان تضعیف شده بود که توان مداخله مؤثر را نداشت و ورود آن به جنگ، به احتمال قوی، به نابودی کامل منجر میشد.
با وجود این، اسرائیل در روزهای پایانی جنگ نیز با ارسال پیامی از طریق ایالات متحده به دولت لبنان هشدار داد که در صورت ورود حزبالله به درگیریها، حملات گستردهای از سر گرفته خواهد شد. تهدیدی که نشان میداد اگرچه حزبالله بهلحاظ نظامی ضربه خورده، اما همچنان در ادراک امنیتی اسرائیل یک تهدید بالقوه محسوب میشود.
فشار واشینگتن برای خلعسلاح حزبالله
در این میان، تام باراک، نماینده ویژه دولت ترامپ در امور سوریه، مسئولیت رایزنی با دولت لبنان برای پیشبرد روند خلعسلاح حزبالله را بر عهده گرفته است. بهنوشته هاآرتص، این تلاشها با مقاومت حزبالله و همچنین درخواستهای لبنان برای توقف حملات اسرائیل و عقبنشینی جزئی از جنوب مواجه شده است؛ خواستههایی که هدفشان حفظ وضع موجود و مانعتراشی در مسیر خلعسلاح است.
با این حال، نویسنده هاآرتص تاکید میکند که ایالات متحده نباید این خواستهها را بپذیرد، چرا که تنها عاملی که توانسته حزبالله را تا این حد مهار کند، فشار نظامی مستمر اسرائیل با پشتوانه سیاسی و دیپلماتیک آمریکاست.
بر اساس این تحلیل، ادامه این فشار تنها راه واقعبینانه برای جلوگیری از بازسازی تواناییهای حزبالله و در نهایت، خلعسلاح کامل آن است؛ هدفی که بدون پشتیبانی همهجانبه بینالمللی، محقق نخواهد شد.






