گاهی کاربران شبکههای اجتماعی با ابتکار کنار هم قرار دادن چند عکس یا کلمه، بیش از بیانیه هر حزب و گزارش هر رسانهای واقعیت سیاست جمهوری اسلامی را به آشکارترین و خلاصهترین شکل بیان میکنند؛ از جمله این روزها و در مورد آرزو بدری که به خاطر حجاب هدف شلیک ماموران حکومت قرار گرفت.
کاربران توییتر و اینستاگرام در روزهای اخیر داستان چند دهه سرکوب و غیرممکن بودن اصلاح واقعی در جمهوری اسلامی را با چند تصویر بیان میکنند؛ کولاژهایی از چهره پزشکیان و رئیسی در کنار چهره زنان و مردان قربانی سرکوب و اعدام.
در برخی از این پستها، عکس مسعود پزشکیان در کنار عکس آرزو بدری قرار داده شده و عکس ابراهیم رئیسی هم در کنار عکس مهساژینا امینی. پیام آنها هم ساده است؛ تفاوتی ندارد چه کسی در پاستور باشد، گشت ارشاد همچنان پابرجاست و زنان تا این نظام سیاسی پابرجاست قربانی میمانند، حال یا با شلیک گلوله مثل آرزو بدری یا با ضرب و جرح مثل مهساژینا امینی.
این را فقط شهروندان نمیگویند، احمدرضا رادان فرمانده کل فراجا هم در تازهترین سخنانش تایید کرده، جایی که گفت طرح نور (گشت ارشاد) به کار خود در دولت پزشکیان ادامه خواهد داد.
چند روز پیش از این هم، تصاویر مشابه دیگری در شبکههای اجتماعی ساخته و منتشر شده بود. زمانی که رضا رسایی، زندانی جوان کُرد، اعدام شد تصویری از او در کنار چهره پزشکیان در یک کولاژ قرار گرفت، و پایینتر از آن عکسی از محسن شکاری در کنار عکس ابراهیم رئیسی و عکس نوید افکاری کنار عکس حسن روحانی. این نیز نمادی بود از آن جمله نوید افکاری که گفت «برای طنابشان دنبال گردن میگردند»؛ طنابی بلند که هر دولت و رییسجمهوری که سر کار بیاید سهمی از آن کنار را در دست دارد.
پیام این تصاویر به چهرهها و جریانهایی است که در ماههای اخیر و پس از مرگ رئیسی با مراسم رایگیری حکومت همگام شدند و در بیانیهها و سخنرانیهایشان گفتند «فرق میکند چه کسی رییسجمهور باشد.»
اعتراض شهروندان، از جایگاه قربانی در جمهوری اسلامی، به جریانهای اصلاحطلب و اعتدالگراست و نه خود جمهوری اسلامی، چرا که دیگر جامعه کانال ارتباطی بین خود و حکومت نمیبیند.
از دیماه سال ۱۳۹۶ و آغاز عصر جدید اعتراضات سراسری ضدحکومتی، بخش غالبی از اقشار جامعه راه خود از رهبری و سازماندهی حزبی و گروهی در چارچوب نظام فعلی جدا کرده است. این اقشار با آمدن به خیابانها یا برگزاری اعتصابات و اعتراضات صنفی و گروهی مخالفت خود را با کلیت جمهوری اسلامی با شعارهایی مثل «ما اشتباه کردیم که انقلاب کردیم» فریاد زدهاند. از آن گذشته نیز با بایکوت انتخابات و زدن رکورد تحریم در چند دور از رایگیری از طریق پایین کشیدن آمار مشارکت به زیر ۵۰ درصد صریحتر این پیام مخالفت را رساندهاند. شلیک به آرزو؛ باز شدن زخم عمیق «مهساژینا»
ترومای جمعی ایرانیان از قتل حکومتی مهساژینا امینی ۲۱ ساله دوباره با طرح نام آرزو بدری در حال تکرار است. افکار عمومی این روزها، نگران و کنجکاو، اخبار زن جوانی را که او هم تنها به دلیل نداشتن حجاب قربانی شلیک مامور حکومتی شده،دنبال میکند.
مادری جوان، با دو فرزند که به حق فردی و شهروندی خود خواسته بود پوشش خودش را خودش انتخاب کند، اما پاسخ او شلیک ماموران انتظامی بود. او حالا در بیمارستان بستری شده و تحت فشارهای شدید امنیتی خانواده و بستگانش نه حق اعتراضی دارند، نه حق اطلاعرسانی و نه شکایت. اگر گلوله تنها چند سانتیمتر جابهجا میشد میتوانست قدرت حرکت یا جانش را از او بگیرد.
شلیک به آرزو بدری در آستانه فرارسیدن دومین سالروز قتل حکومتی مهساژینا امینی، یعنی ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ صورت گرفت، قتلی که در آن سال منجر به خیزشی انقلابی و یک چرخش تاریخی در مسیر سیاسی ایران شد.
در فاصله این دو حادثه، اما بارها دختران دیگری نیز قربانی فشار و حملات سیستماتیک حکومت برای تحمیل حجاب اجباری شدهاند، از جمله آرمیتا گراوند در متروی تهران.
اما آنچه که مورد آرزو بدری را متفاوت میکند، زمان و مختصات سیاسی فعلی کشور است؛ یعنی قرار داشتن در دوره ریاستجمهوری فردی که قول و وعده داده بود در مقابل این فشار و سرکوب بایستد.
شلیک به آرزو بدری به خاطر حجاب بار دیگر خاطره قتل حکومتی مهساژینا امینی و سرکوب مخالفان را زنده کرد
موجسواری اصلاحطلبان
اصلاحطلبان همچون انتخابات مجلس در اسفندماه، در انتخابات ریاستجمهوری ۱۴۰۳ هم سعی کردند بر خلاف منطق اکثریت جامعه و تصمیم غالب مبنی بر تحریم صندوقها، مردم را به رای دادن قانع کنند.
در زمین مهندسیشده با نامزدهای مورد تایید حکومت، اصلاحطلبان اصل بازی را پذیرفتند، چهره خود را به صورت رسمی انتخاب کرده و به زمین بازی فرستادند. پس از آن هم، تمام قوا و رهبران خود را برای پیروزی او به میدان آوردند؛ از محمد خاتمی گرفته تا مهدی کروبی و محمدجواد ظریف، و با پشتوانه تمام احزاب و رسانههای رسمی.
اینبار اما در دوره تبلیغات انتخابات به نظر نمیرسید هسته سخت جمهوری اسلامی -متشکل از نهادهای اطلاعاتی، قضایی و امنیتی- مشکلی با حضور اصلاحطلبان و نامزد آنها یعنی مسعود پزشکیان داشته باشد.
به نظر میرسید در دوره افول مشروعیت داخلی پس از خیزش انقلابی و همچنین تشدید فشار بینالمللی به دلیل برنامه اتمی و تحرکات نظامی منطقهای، علی خامنهای و نهادهای زیرمجموعه او برای حضور فعالانه اصلاحطلبان در میدان انتخابات به توافق رسیده بودند. توافقی بر سر چهرهای ارادتمند به نظام و «ذوب در ولایت» با مختصات مسعود پزشکیان. توافقی که برخی نشانههای آن نیز قبل از رایگیری مشخص شد؛ از جمله به میان آمدن چهرههایی مثل محمدجواد ظریف و تورهای استانی بیشفعالانه او به رغم محدودیتهای قبلی، آزادسازی فعالیت رسانهها و ستادهای انتخاباتی با محوریت چهرههایی که سالها حکومت با عنوان «فتنهگر» و «معاند» آنها را از فعالیت منع کرده بود، یا فعالیت و گردهماییهای آزادانه چهرهای مثل خاتمی به رغم محدودیتهای قبلی او.
انگیزه چنین تحرکی در اصلاحطلبان نیز بعضا در سخنان رهبران آنها به صراحت بیان شد، حفظ نظام و مشروعیتآفرینی، جایی که حسین مرعشی، دبیرکل حزب کارگزاران سازندگی گفت: «اگر خدای نکرده جمهوری اسلامی نباشد، مردم همه کسانی که در حاکمیت بودند از اصولگرا گرفته تا اصلاحطلب را با یک چوب خواهند بُرد.»
در سوی دیگر این جریان نیز شهابالدین طباطبایی، دبیرکل حزب ندای ایرانیان، گفت: «زمانی میگفتم اگر خدای نکرده در این کشور اتفاقی بیفتد بین محمد خاتمی و احمد خاتمی شش تیر چراغ برق فاصله است. الان که معتقدم اولی محمد خاتمی است و به احمد خاتمی نمیرسد.»
اینبار اصلاحطلبان و اصولگرایان، دو بال و دو جریان معتمد حکومت، با هدف حفظ کلیت نظام بر سر یک رقابت دوستانه در زمین مهندسیشده انتخاباتی به توافق رسیدند.
اصلاحطلبان و اعتدالگرایان در دوران تبلیغات انتخابات برای افزایش شور و هیجان و فضاسازی، همان تاکتیک قدیمی هراسافکنی و دوقطبیسازی را در هماهنگی با سیاستهای تشویقی حکومت برای مشارکت پیش گرفتند. در مرحله اول، دوگانه قالیباف-پزشکیان و در مرحله دوم دوگانه جلیلی-پزشکیان را مهیای ارائه کردند. آنها همچنین دوگانه ساختگی آزادی در برابر اختناق و صلح در برابر جنگ را تبلیغ کردند. اما در مرحله اول با بزرگترین تحریم و «نه» ۶۰ درصدی مردم مواجه شدند و در مرحله دوم هم- به فرض درست بودن آمار رسمی- نتوانستند مشارکت را به نصف تعداد واجدان شرایط برسانند.
در این بین اما گروهی از شهروندان باور داشتند و باور کردند که شاید آنطور که اصلاحطلبان فریاد زدند، «آخرین امید نجات کشور» همین رای دادن و همین پزشکیان باشد؛ طبیعی بود و هست که این امید و باور، منجر به ایجاد انتظار برای روزهای بعد انتخابات نیز بشود. انتظاری که به واسطه آن اکنون گروهی از رایدهندگان کارزارهایی راه میاندازند و خواستار اقدام پزشکیان در برابر سرکوب حجاب و محدودیت فضای مجازی هستند. اما واقعیت چیز دیگری بود و هست.
با وجود انتقادها پس از انتخابات، خاتمی تاکید کرد که باید از پزشکیان و دولت او حمایت کرد
واقعیتی که پنهان شد
در هیاهوی روزهای انتخابات مساله این بود که پزشکیانی که «ناجی» و «آخرین امید» معرفی میشد آن کسی نبود که اصلاحطلبان، رسانهها و فعالان ستادی در شبکههای اجتماعی تصویرسازی میکردند.
نگاهی کوتاه به سوابق او و آرشیو اخبار رسانهها نشان میداد واقعیت پزشکیان چیز دیگری بود. او را مخالف وضع کنونی خواندند اما نگفتند خودش دههها در کسوت وزیر و نماینده و مقام دانشگاهی عامل و آمر تصفیه مخالفان بوده؛ او را مخالف جنگ و سیاستهای ماجراجویانه جمهوری اسلامی خواندند اما نگفتند که امضایش در مجلس پای طرح حمایت از این سیاستها رفته، از او یک چهره ظاهرا مخالف سرکوبگری و ماجراجویی سپاه و نیروهای نیابتی ساختند اما تصاویر او با یونیفورم سپاه در مجلس را از دید عموم پنهان نگاه داشتند.
از همه مهمتر با دست گذاشتن روی زخم عمیق جامعه به خاطر حجاب اجباری و سرکوب جنبش «زن، زندگی، آزادی»، پزشکیان را مخالف تحمیل حجاب خواندند اما نگفتند خودش پای طرح امر به معروف را در مجلس امضا کرده بود.
همین شد که اصلاحطلبان و حامیان پزشکیان ترانه «برای...» شروین حاجیپور را هم که صدا و فریاد مخالفان جمهوری اسلامی بود مصادره کرده و در شعار رسمی ستاد به کار بردند و در ستادها پخش کردند.
اصلاحطلبان در این پروژه حکومتی که میتوان آن را گذار انتخاباتی با هدف کاهش تنش داخلی و بینالمللی خواند، کمک کردند تا انرژی و اعتبار مخالفان و خیزش «زن، زندگی، آزادی» به پای این انتخابات و پزشکیان خرج شود و بسوزد و نهایتا در راستای بازسازی مشروعیت نظام به کار برود.
اولین نشانههای آن از شنبه فردای انتخابات ظاهر شد، جایی که ستاد او قول داد پزشکیان برای پاسخ دادن به سوالات رسانهها نشستی رسانهای با اهالی مطبوعات برگزار خواهد کرد، اما پس از چند ساعت اعلام شد او ترجیح داده به دیدار علی خامنهای برود و نشست را لغو کند. بعدها نیز پزشکیان ادعا کرد اصلا وعدهای برای برگزاری نشست نداده بود.
امواج ناامیدی و تردید در واقعی بودن وعدههای پزشکیان تنها در کمتر از چند هفته شدید و شدیدتر شد. نشانهشناسی و یک بررسی ساده از سخنان و رفتارهای پزشکیان نشان داد که او قرار نیست خطی جدا از خط رئیسی و خامنهای را دنبال کند و چهرهای برای ایستادن در برابر هسته سخت قدرت نیست.
پزشکیان در روزهای ماه محرم فعالانه رخت عزاداری پوشید و تور «هیاتگردی» برگزار کرد. او هر روز در هیاتهای مداحان و حتی چهرههای تندرو و افراطی شرکت کرد، با رهبران نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی تماس گرفت و بر ادامه حمایت از آنها تاکید کرد، گفت کابینهاش را با مشورت با خامنهای تعیین میکند، با بیاعتنایی به پروتکلها و تشریفات رسمی ظاهر و ادبیاتی همچون رئیسی و احمدینژاد از خود نشان داد و...
اوجگیری همراهی سفت و سخت پزشکیان با سیاستهای خامنهای پس از مراسم تحلیف و کشتهشدن اسماعیل هنیه روشن شد؛ جایی که او نیز مانند سلف خود رئیسی و احمدینژاد همان مسیر کوبیدن بر طبل جنگ و انتقامجویی را پیش گرفت و نشان داد قرار نیست آنطور که در انتخابات تبلیغ شده بود چهرهای برای توقف یا آهستهکردن سیاستهای جنگطلبانه حکومت باشد.
او چندین روز است که صراحتا در همه مواضع رسمی خود میگوید «انتقام» حق جمهوری اسلامی است.
آرزو بدری؛ دست آغشته به خون شهروندان
اصرار آشکار پزشکیان بر گرفتن انتقام و حساسیت به امنیت و جان افراد ظاهرا فقط سهم هنیه و رهبران مقاومت است و نه شهروندان ایرانی. ادبیات و خطی که نهتنها ایستادن پزشکیان در سمت منافع حکومت در چهار سال آینده، بلکه خط سیاست بینالمللی او را از هماکنون شفاف میکند.
در عرصه داخلی اما کافی بود تا چند هفته بگذرد و خیابانها دوباره محل سرکوب و خشونت علیه زنان شود؛ اینبار تحت لوای دولت اصلاحطلب.
بازتاب گسترده خبر شلیک به آرزو بدری در شمال ایران افکار عمومی را به شدت درگیر کرده و تعدادی از چهرههای حامی پزشکیان و اصلاحطلبان نیز به تدریج در حال طرح این سوال در شبکههای اجتماعی هستند که چرا او در این زمینه سکوت کرده و چیزی نمیگوید.
عدهای هم ویدیوهای سخنان پزشکیان در ارتباط با قتل مهساژینا و انتقادهای دوره نمایندگی پزشکیان را منتشر کرده و میپرسند چرا چنین مواضعی را حالا که رییسجمهور شده اتخاذ نمیکند.
پزشکیان درباره پرونده آرزو بدری چه ساکت بماند و چه سخن بگوید، از لحاظ قانونی و حقوقی در قبال این شلیک به یک شهروند مسئول است؛ فصل «حقوق ملت» در قانون اساسی این مسئولیت را تضمین میکند. در کنار این، او حتما میداند که به عنوان رییس شورای عالی امنیت ملی، رییس دولت و مسئول اجرای قانون اساسی در قبال امنیت شهروندان و جان و کرامت آنها مسئول است.
او از روزی که حکم ریاستجمهوری خود را از خامنهای دریافت و در مراسم تحلیف مجلس شرکت کرد مسئول اجرای قانون اساسی در همان چارچوب قوانین جمهوری اسلامی است.
اما واقعیت آن است که پزشکیان رویکرد خود را برای دوره ریاستجمهوری روشن کرده است؛ اولا چندین بار تاکید کرد که بحرانها را بزرگ و تکرار نمیکند که «دشمنان» شاد نشوند، دوما وزیر کشور و کابینهای را پیشنهاد داده که خود در سرکوب زنان و دختران برای حجاب اجباری دست داشتهاند، سوما نگاهش این است که نداشتن حجاب حق زنان نیست بلکه مشکل تربیتی آنها است که باید حل شود.
رییسجمهوری مطلوب و معتمد خامنهای این روزها هرچقدر نیز از نهجابلاغه درباره رواداری با مردم بخواند، تا زمانی که در وضعیت تغییری ایجاد نکند برای مردم همان رئیسی، احمدینژاد و روحانی است. حتی اگر در روز دفاع از کابینهاش در مجلس گفته باشد: «مانند حیوان درنده نباید به جان مردم بیافتیم، نارضایتی مردم یعنی جنگ با خدا.»
از روز تحویل پاستور، او مسئول جان و امنیت شهروندان است و در ریختن هر قطره خون و هر سرکوبی دستان او هم آلوده است.
رضا غیبی، روزنامهنگار اقتصادی به ایراناینترنشنال گفت برنامه اقتصادی مسعود پزشکیان همچنان مشخص و شفاف نیست.
به گفته او، وزرایی که برای حوزه اقتصاد در کابینه پیشنهادی پزشکیان معرفی شدهاند، تاکنون به جز بیان کلیات، هیچ برنامه مشخصی به عنوان مثال در زمینه اشتغالزایی ارائه نکردهاند.
به اعتقاد این روزنامهنگار، وزرای پیشنهادی هیچ چشمانداز روشنی به مخاطب نمیدهند و به همین دلیل وضعیت رشد اقتصادی، اشتغال، مسکن و تورم همچنان نامعلوم خواهد بود.
غیبی گفت ترکیب کابینه پیشنهادی پزشکیان نشاندهنده عدم موفقیت او در زمینه اقتصاد خواهد بود زیرا بسیاری از این افراد در دولتهای پیشین نیز مسئولیتهای مشابهی داشتهاند که یا در انجام وظایف خود ناکام بودهاند یا با موانع جدی در اجرای برنامههایشان مواجه شدهاند.
او تاکید کرد: «در حال حاضر نیز هیچ چیزی تغییر نکرده، بیبرنامگیها همان است و افراد نیز همان مسئولیتهای پیشین را دارند.»
روحالله رحیمپور، تحلیلگر سیاسی، به ایراناینترنشنال گفت: «کشور با چندین ابر بحران از جمله بحران امنیتی، اجتماعی، بینالمللی و بحران اقتصادی مواجه است. این ابربحرانها در درون خود بحرانهای متعدد دیگری را تولید و تقویت میکنند.»
به گفته او، علت اصلی بروز این بحرانها، ابلاغ سیاستهای کلی از سوی علی خامنهای و اجرای آن از سوی دولتها و کارگزاران اوست.
رحیمپور به سخنان مسعود پزشکیان در جلسه شنبه ۲۷ مرداد بررسی وزرای پیشنهادی در مجلس اشاره کرد که در آن گفت در منطقه «تنش و خونریزی» وجود دارد.
این تحلیلگر سیاسی یادآور شد که پزشکیان به نقش جمهوری اسلامی و نیروهای نیابتیاش در این وضعیت اشارهای نکرد.
به گفته رحیمپور، پزشکیان نه تنها راهکاری درباره سیاست خارجی، مذاکرات با آمریکا و رفع تحریمها ارائه نکرد، بلکه وزیر امور خارجهای را پیشنهاد داد که صراحتا اعلام کرده بود «برجام احیاشدنی نیست».
او انتخاب مجدد اسماعیل خطیب بهعنوان وزیر اطلاعات را بهویژه دو هفته پس از کشته شدن اسماعیل هنیه در تهران، بیانگر این دانست که مسعود پزشکیان هیچ قصدی برای تغییر در سیاستهای کشور ندارد.
احمد علوی، استاد دانشگاه و اقتصاددان مقیم سوئد به ایراناینترنشنال گفت این مجلس، اکثریت مردم ایران را نمایندگی نمیکند و از «اقلیتی وابسته به جناح افراطی» تشکیل شده است که «پایداریچی»ها بر آن سلطه دارند.
به گفته او، پزشکیان نمیتواند در این مجلس به طور علنی درباره «گشایش به جهان» صحبت کند.
علوی افزود: «البته او یک متن مبهم خواند و به گفته خودش برنامه منسجمی هم ندارد. این موضوع مورد اشاره نمایندگان مخالف هم قرار گرفت.»
این استاد دانشگاه یادآور شد که پزشکیان در واقع باید «در قفس نمایندگان مجلس و رهبر ولایی به عنوان کارمند و کارگزار رفتار کند» و انتظار نمیرود که دگرگونی خاصی برای بهبود معیشت مردم و رفع تحریمها و رفع تبعیضها ایجاد شود.
در طول چهل و شش سال گذشته که جمهوری اسلامی قدرت را در ایران در دست گرفته، پیکره و روان جامعه بستر التهابات و بحرانهای عمیق و تاریخی بوده، بحران و التهابی که جنگ و سرکوب و زیست مداوم زیر سایهشان از اصلیترین آنهاست.
خشونتهای انقلابی پس از تغییر حکومت در سال ۱۳۵۷، جنگ با عراق و کشتار زندانیان سیاسی در دهه شصت، سرکوب خونبار اعتراضات معیشتی در دهه هفتاد، تحمیل خفقان در اصلاحات دهههای هفتاد و هشتاد با چاشنی قتلهای زنجیرهای، و همچنین کشتار و بازداشت معترضان سال ۸۸ چند نمونه از وقایع تروماتیکی هستند که جمهوری اسلامی در چند دهه نخست حکمرانی خود برای ایران رقم زد.
پس از آن نیز با تغییرات اجتماعی و سیاسی درون کشور و تحولات تکنولوژیک جهانی شیوه سرکوب و تحمیل هراس جمعی به مردم به شکلی مدرن انجام و وحشتآفرینی حکومت همزمان با افول اقتصادی شدید و اوج گرفتن اختناق سیاسی و اجتماعی دنبال شد. از دهه ۹۰ سرعت و روند تروماهای جمعی برای مردم بیشتر از قبل شده است. بحرانی که افزایش ملموس خودکشی در جامعه و گسترش آن به سنین جوان و نوجوان تنها یکی از پیامدهای آن بوده است.
فارغ از تمامی رخدادهای خشونتآمیز و هراسافکن دهههای نخست، سرکوب و کشتار حکومت در قبال اعتراضات سراسری سالهای ۹۶ به بعد که با خیزش انقلابی «زن، زندگی، آزادی» به اوج خود رسید، به نوبه خود سهم بزرگتر و موثرتری در ایجاد زخمهای عمیق روانی در جامعه داشته است.
آمار مرگهای ناشی از خودکشی در دهه ۱۳۹۰ سیر تصاعدی ۴۰ درصدی داشته و از حدود ۳۵۶۰ مورد در سال به بیش از ۵۰۰۰ مورد افزایش یافته است. این آمار اقدام به خودکشیهای ناموفق را شامل نمیشود و تنها خودکشیهای منجر به مرگی که از سوی نیروی انتظامی ثبت شدهاند را در برمیگیرد.
این تنها بخشی از ترومای گسترده و مداوم در جامعه ایران است. اما تروما، یا معادل فارسی آن روانزخم یا آسیبروانی، به چه معناست؟
انجمن روانشناسی آمریکا روانزخم را «یک واکنش عاطفی به یک رویداد وحشتناک مانند تصادف، تجاوز یا بلایای طبیعی» تعریف میکند. اما درباره تهدید جنگ که کل اجتماع را هدف قرار میدهد، مساله ترومای جمعی مطرح میشود. کای اریکسون، رییس پیشین انجمن جامعهشناسی آمریکا، ترومای جمعی را «آسیبهای مشترک به سلامت روانی و اجتماعی یک گروه از جمله اختلالات در بافت اجتماعی، از دست دادن هویت جمعی و کاهش حس جامعهپذیری گروه» میداند.
جمهوری اسلامی دهههاست وحشت جنگ و سرکوب را بخشی از روزمره مردم ایران کرده است
تهدید گسترش جنگ؛ باز شدن زخمهای کهنه
در چند ماه اخیر، تنشهای جمهوری اسلامی با اسرائیل و تهدید گسترش جنگ در خاورمیانه برگی دیگر به تاریخ سیاه بحرانها و تروماهای جامعه ایران در دوران جمهوری اسلامی افزوده است. این تروماهای جمعی به معنای واقعی کلمه روان جامعه را تحت تاثیر قرار دادهاند.
آغاز و تداوم این جنگ میان جمهوری اسلامی و اسرائیل انگیزهها و ریشههایی دارد که نه برای کسب منافع برای مردم ایران است و نه حتی برای محافظت از آنان. مردم ایران به جبر جغرافیا در میانه این جبهه و در خطر گسیل گدازههای آتشفشان این جنگ قرار گرفتهاند و تا این لحظه نیز از حرارت سوزنده آن در امان نبودهاند.
درگیریهای مستقیم و پینگپونگی میان جمهوری اسلامی و اسرائیل، جنگهای روانی، رسانهای و تهدیدهای کلامی مکرر طرفین به حمله نظامی گسترده، هر بار موجب تشدید و تعمیق نگرانیها و روانزخمهای مردم میشوند.
امامان جمعه، مقامهای مذهبی و نظامی و دولتمردانی که هر روز در تریبونها و رسانههای عمومی به هر دلیلی، از جمله خوشامد اصحاب قدرت، ماندن در پست و جایگاه یا هر انگیزه شخصی و سیاسی، حرف از «انتقام» و «حمله نظامی» میزنند. آنها لرز و وحشت را برای مردم کشور بیش از پیش رقم میزنند. بماند به کنار آثار و عواقب سوء چنین سیاستهای جنگطلبانهای بر بازار و معیشت که خود زخمی دیگر بر روان جامعه است.
در حالی که شهروندان مدتهاست درگیر جنگ اقتصادی و روانی ناشی از این تنشها هستند، تهدید آغاز جنگ نظامی گسترده نیز ماهها است که مانند شمشیر داموکلس معلق بر بالای سرشان احساس میشود.
فارغ از اختلافات و موضعگیریهای سیاسی افراد درباره این جنگ و بازیگران بینالمللیاش و نحوه پایان و نتیجه این درگیری احتمالی، کشتار غیرنظامیان و خسارات جانی و مالی جبرانناپذیر کابوس واقعی هر جنگی است.
به دلیل هشت سال جنگ پرهزینه در دهه شصت با کشور همسایه، عراق، جامعه ایران یک جامعه جنگزده محسوب میشود. آمار رسمی «بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس» حاکی از درگیری پنج میلیون نفر از جامعه در جنگ و کشتهشدن حدود ۱۹۰ هزار نفر در آن است. جنگی که خرابیهای فیزیکی، بدنهای مصدوم و مجروح و خسارات معنوی آن هنوز در جامعه در جریان است.
اما اکنون بازگشت تهدیدهای پیدرپی جنگ به خانهها و خیابانهای ایران مردم را دچار «بازتراما» یا «بازروانزخم» میکند.
انجمن روانشناسی آمریکا در تعریف پدیده «بازروانزخم» میگوید این مساله زمانی رخ میدهد که «فرد دوباره با یادآورهای روانزخم مواجه میشود، که میتواند به تجربه مجدد علائم اختلال استرس پس از سانحه یا دیگر علائم مرتبط با روانزخم منجر شود. این امر میتواند از طریق مواجهه با رویدادهای مشابه، محیطها، یا حتی بحثهایی که خاطرات روانزخم اولیه را تحریک میکنند، اتفاق بیفتد.»
ایرانیان خارج؛ اشباع از روانزخمها
دیاسپورا یا همان جامعه ایرانی ساکن خارج کشور نیز بهرغم دوری از مرزهای کشور خود کماکان از گزند این ناآرامیها در امان نیست. بنا بر آمار مقامهای دولت، حدود ۴.۵ میلیون ایرانی در خارج کشور زندگی میکنند. دوری از محیط تراماتیک و داشتن یک زندگی استاندارد بخشی از دلایل تعداد قابل توجهی از دیاسپورای ایرانی برای جلای وطن و جا گذاشتن تعلقات و وابستگیهای خود در ایران است.
اما واقعیت آن است که نگرانیها و روانزخمهای ناشی از تهدید جنگ از مرزها عبور میکنند و درون مرزهای کشوری نمیمانند. تماشای وضعیت هشدار و احساس مسئولیت و متعاقب آن، احساس گناه به دلیل ناتوانی در ایجاد تغییرات کلان و یا دستکم نجات خانواده و نزدیکان بخشی از ویژگیهای روانزخمهای دیاسپورای ایرانی است.
البته نمیتوان ادعا کرد که تنها معضل پیشرو و روانزخمهای مردم داخل ایران به مساله تهدید جنگ محدود میشود. مردم در حال حاضر به طور همزمان با مجموعه پیچیدهای از معضلات و روانزخمهای فردی و جمعی دست و پنجه نرم میکنند. انتقام جمهوری اسلامی از زنان و مبارزاتشان برای حق زیستن عادی، سرکوب روزافزون آزادیها و حقوق ابتدایی شهروندان، سقوط ارزش ارز رایج و گرانیهای افسارگسیخته از جمله بخشهای این مجموعهی پیچیده هستند.
روان جامعه ایران چه به لحاظ تاریخی و چه به لحاظ تعدد از روانزخمها اشباع شده است.
جامعه ایرانی خارج کشور نیز بهرغم دوری، خود را متاثر از وحشت سرکوب در ایران میداند
تداوم عامدانه روانزخمها؛ سپر حفاظتی حکومت
جمهوری اسلامی نهتنها دغدغهای برای سلامت روان و کاهش آلام روحی شهروندان ندارد، بلکه تلاشی نیز برای حفظ سلامت جامعه و کاهش فشارهای روانی ناشی از بحرانها به کار نمیبنند.
انجمن علمی روانشناسی در بیانیهای در سال ۱۳۹۸ گفته بود: «شوربختانه در این دوران، زندگی برای بیشتر مردم دشوار شده است.» این انجمن بارها هشدار داده که حکومت باید سلامت روان مردم را جدی بگیرد. اما حکومت با سیاستگذاریهای ناکارآمد چه در بعد کارآمدی و چه روانی، جنگطلبانه و ایدئولوژیک عمل میکند و همواره آسیبهای روانی مضاعفی به مردم تحمیل کرده است.
نهادها و مقامهای حکومت نه تنها نگران اثرات بلندمدت روانزخمهای طولانیمدت بر بافت فرهنگی و اجتماعی ایران نیستند، حتی در مواردی تعمدا برای افزایش کمی و تداوم هر چه بیشتر تشویشها و موقعیتهای تراماتیک یا آسیبزا کوشش کردهاند. چرا که تداوم وضعیتهای آسیبزا منجر به فرسایش و خستگی روانی جامعه میشود. حکومت تداوم موقعیتهای فرسایشی را برای خود تبدیل به یک فرصت و استراتژی کرده تا بلکه خستگی روانی مردم احتمال خیزش و انقلاب را به حداقل برساند.
یکی از نمونههای این فرصتطلبی این است که در ماههای اخیر، حکومت هر بار به موازات افزایش گمانهزنیها درباره بالا رفتن احتمال وسعت یافتن زمین جنگ به خانههای مردم ایران و افزایش فشار روانی بر جامعه، سرکوبهای داخلی را هم تشدید کرده است. تشدید سرکوبها به منظور اعمال فشار و استهلاک روانی حداکثری بر مردم و به مثابه یک اولتیماتوم است تا بدانند حکومت حتی در میانه جنگ هم قرار نیست سرکوب داخلی را فراموش کند و به آنها مجال اعتراض و انقلاب بدهد.
اما این فرسایشها و ناامیدیها در جامعه در حکم خاکستر روی آتش هستند. به ویژه از دی ماه سال ۱۳۹۶ شاهد بودهایم که جرقههایی از جنایات حکومت منجر به شعلهور شدن آتش خشم مردم شده و اعتراضات سراسری خیرهکننده و خیزش انقلابی «زن، زندگی، آزادی» را هم پدید آورده است.
این خشم مردمی، حتی با وجود خاکستر در چشمانشان، به نظر میرسد به رقم زدن یک انقلاب همهجانبه متعهد است. اگر قرار بر مرگ انگیزه شهروندان برای اعتراض و خیزش بود، کشتار و سرکوب و جنگ سه دهه نخست جمهوری اسلامی میتوانست مردم را متوقف کند.