اتفاقاتی که در مراسم هفتم خسرو علیکردی رخ داد، مشهد را وارد مرحلهای تازه از تقابل حکومت با جامعه کرد. شهری که همواره بهعنوان «شهر خامنهای» یا پایگاه مذهبی نظام معرفی میشد، حالا به صحنه رویارویی مستقیم حاکمیت با سوگواری، دادخواهی و همبستگی مدنی تبدیل شده است.
مساله اصلی برای حکومت، نه شعارهای پراکنده، بلکه لحظهای بود که مردم به هم رسیدند؛ لحظهای که شبکه صداها، تجربهها و خشمهای فروخورده به هم متصل شد. این وضعیت، برای علی خامنهای تهدیدآمیز و برای ساختار قدرت، نشانهای روشن از فرسایش اقتدار است.
مراسم ختمی که به صحنه سرکوب بدل شد
جمعه ۲۱ آذر ۱۴۰۴، مراسم هفتم خسرو علیکردی، وکیل دادگستری و وکیل معترضان جنبش «زن، زندگی، آزادی»، در مسجد غدیر مشهد برگزار شد. این مراسم، اما خیلی زود از یک آیین سوگواری به صحنه یورش نیروهای امنیتی، ضربوشتم، فحاشی و بازداشت گسترده شهروندان تبدیل شد.
در جریان مراسم، شعارهایی علیه جمهوری اسلامی و شخص علی خامنهای سر داده شد و همزمان، شعارهایی در حمایت از شاهزاده رضا پهلوی شنیده شد. همین برای مداخله نیروهای امنیتی و لباسشخصیها کافی بود؛ حمله به حاضران، بازداشت خشونتآمیز دهها نفر و رها کردن خانوادهها در بیخبری مطلق.
بازداشتشدگان؛ نامهایی که خودشان «خط قرمز»اند
در میان بازداشتشدگان، نامهایی دیده میشود که هر کدام بهتنهایی برای حکومت حساسیتبرانگیزند؛ نرگس محمدی، برنده جایزه نوبل صلح، عالیه مطلبزاده، سپیده قلیان، هستی امیری، پوران ناظمی، جواد علیکردی، برادر خسرو علیکردی، و دهها فعال مدنی و شهروند عادی دیگر.
مرگ خسرو علیکردی از همان ابتدا با ابهام همراه بود. برادرش بهصراحت این مرگ را «قتل حکومتی» میداند و آنچه در مراسم هفتم رخ داد، عملاً ادامه همان پرونده سرکوب بود. مشهد به صحنه تقابل حکومت با حافظه عمومی و مطالبه عدالت تبدیل شد.
روایت رسمی و نشانههای پنهانکاری
آنچه میدانیم، روشن است. پیکر خسرو علیکردی در ۱۵ آذر ۱۴۰۴ در دفتر کارش در مشهد پیدا شد. روایت رسمی حکومت، سکته قلبی بود؛ اما خونریزی از دهان و بینی، احتمال ضربه به سر، ضبط تصاویر ۱۶ دوربین مداربسته دفتر از سوی نهادهای امنیتی و تحویل ندادن این تصاویر به خانواده، همگی پرسشهایی جدی ایجاد کردهاند.
سابقه علیکردی نیز این تردیدها را تقویت میکند. او وکیل معترضان، زندانی سیاسی سابقهدار، محروم از تحصیل در مقطع دکتری و سالها تحت فشار، تبعید و محرومیت شغلی بوده است؛ الگویی آشنا از پنهانکاری حکومتی.
بازداشتها، اتهامها و وضعیت نگرانکننده زندانیان
دادستان مشهد تعداد بازداشتشدگان را ۳۹ نفر اعلام کرد، اما فعالان حقوق بشر از بازداشت بیش از ۵۰ نفر خبر میدهند. این بازداشتها با ضربوجرح، تهدید و انتقال به بازداشتگاههای وابسته به اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات همراه بوده است. اتهامها، همان عناوین تکراریاند؛ اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام.
در مورد نرگس محمدی، حتی اتهام همکاری با دولت اسرائیل مطرح شده است. وضعیت او بهشدت نگرانکننده گزارش میشود؛ دو بار به اورژانس منتقل شده، تهدید مستقیم شده و از دسترسی به وکیل محروم است. تناقض تلخ ماجرا آنجاست که یک وکیل، که برنده جایزه نوبل صلح است، از داشتن وکیل برای دفاع از خود محروم مانده است.
عالیه مطلبزاده، از دیگر بازداشتشدگان، با وجود ابتلا به سرطان، به مراقبت پزشکی مناسب دسترسی ندارد. قرارهای بازداشت از یک تا سه ماه صادر شده، برخی با وثیقه آزاد شدهاند، اما بسیاری همچنان در بازداشتاند.
واکنشها؛ روایت حکومت و واقعیت
کمیته نوبل نروژ بازداشتهای خشن را محکوم و خواستار آزادی فوری بازداشتشدگان شده، اتحادیه اروپا نگرانی شدید خود را اعلام کرده و بیش از بیست چهره سیاسی، مدنی و هنری، از جعفر پناهی تا مصطفی ملکیان، این بازداشتها را نمایشی و از پیش طراحیشده توصیف کردهاند. شاهزاده رضا پهلوی نیز مردم را به همبستگی و مطالبه آزادی همه بازداشتشدگان دعوت کرده است.
در مقابل، روایت رسمی حکومت متفاوت است. فرماندار مشهد بازداشتها را «موقتی» و ناشی از شعارهای «هنجارشکنانه» میداند. قوه قضاییه از طریق خبرگزاری میزان، مدعی سابقه امنیتی بازداشتشدگان شده و از زخمی شدن یک فرمانده انتظامی سخن میگوید، اما درباره ضربوجرح شهروندان سکوت کرده است.
خانوادهها، اما از تهدید، فشار مستقیم، بیخبری مطلق و محرومیت از وکیل میگویند. فعالان حقوق بشر تاکید دارند که این ماجرا، واکنش به یک مراسم نیست، بلکه بخشی از روندی سیستماتیک برای خفه کردن جامعه مدنی است؛ مسالهای حقوق بشری و ساختاری، نه امنیتی و موردی.
چرا این اتفاق برای حکومت خطرناک است؟
آنچه رخ داد صرفا برخورد با یک مراسم نبود. حکومت با سه عنصر مواجه شد که همواره از آنها هراس دارد؛ حافظه جمعی، دادخواهی و همزمانی صداها. حکومت از مردهها بیشتر میترسد؛ از کسانی که در گذشتهاند، از بین ما رفتهاند و مطالبه عدالت داشتند. وقتی یک وکیل حقوق بشر از میان ما میرود و خانوادهاش سکوت نمیکند، زنگ خطر برای قدرت به صدا درمیآید.
در مشهد، نام نرگس محمدی، نام شاهزاده رضا پهلوی و خشم عمومی، در کنار هم قرار گرفتند. این همنشینی، برای خامنهای ترکیبی سمی است. مشکل حکومت، شعارها نبود؛ مشکل این بود که دید مردم دارند به هم میرسند. وقتی جریانهای مختلف، با همه تفاوتها، بر یک مطالبه مشترک تاکید میکنند، این برای رأس قدرت ترسناک و برای ساختار حکومت، نشانهای روشن از آغاز پایان است.
در مشهد چه اتفاقی افتاد؟
آنچه در مشهد رخ داد، یک نقطه عطف بود. جایی که سوگواری جرم شد، حقیقت «سکته» کرد و باتوم جای پاسخ را گرفت. یورش به مراسم یادبود و بازداشت گسترده فعالان مدنی، نه یک حادثه مقطعی، بلکه تصویری فشرده از نسبت حکومت با جامعهای است که حاضر نیست خاموش بماند.